در جایی که زبان فارسی از بخت یا امکان برنامه‌ریزی درست و کارآمد در سطح ملی برخوردار نیست، ناگزیر می‌بایستی امید به اراده و کوشش ناخدای سوم بست. بسیاری از فرهیختگان تاریخ پسامشروطه‌ی ایران، با یا بدون پول و پشتوانه‌ی دولتی، در کار برساختن و برگزیدن واژه‌هایی نو که هم پاسخگوی نیازهای امروزی کاربران زبان فارسی باشند و هم با زبان فارسی هماهنگی و سازگاری داشته باشند، کوشیده‌اند. برخی از اینان چندان سرشناس شده‌اند که بتوانند برای اهل فن در زمینه‌ی کارشان اتوریته و مرجع باشند. دیگرانی نیز با همه‌ی سختی‌های بازدارنده و بی‌چشمداشت به فراخور توان و نیاز خود هنوز و همچنان در این کار کوشایند. اگر کار پراکنده‌ی این گروه آگاه و توانا بتواند در دیدرس و دسترس مردم قرار بگیرد و تدبیرهایی برای شناسایی و پذیرش آن اندیشیده شود، چه بسا کشتی واژگان زبان فارسی با استواری و درایت از توفان‌های زمانه گذر کند و پیش برود.

بهمن‌ماه همین پارسال بود که عاقبت چرخ کتاب آزادان چرخید تا چنان‌که در همین ستون مشت خاکستر در دفترهای بارو نوشتم، «چتری باشد برای خودنشری در فرصت کوتاه به‌جامانده؛ برای تن‌درندادن به سانسور و رهایی از ترفندهای رایج بازار کتاب در خوردن حق نویسنده؛ برای …» بی‌تردید اما فریبنده‌ترین «برای» از آنِ رویا و سودایی بود که آن‌زمان چنین وصفش کرده بودم:

«کتاب‌هایم را خودم ‌ چاپ و منتشر می‌کنم تا بتوانم همه‌ی درآمد فروش را صرف راه‌اندازی کتابخانه‌ی کودک در روستا یا شهری کم‌برخوردار در ایران کنم.»

همین پارسال حالا دیگر به چشمم همان پارسال دور و تار است و رویایش هم رویایی دور از دستی به کوتاهی دست من و سودایش هم سودایی خام و خنده‌برانگیز شاید.

با این‌همه در این بهمن امسال و امروز یک بار دیگر چرخ  کتاب آزادان تکانی خورده و کتاب سوم را در بیرون  از «خانه‌ی کتاب فارسی» درآورده است.

روزبه‌روز همراه با افزایش شمار «از خانه بیرون‌رانده‌ها» و همچنین «از خانه بیرون‌زده‌ها» به شمار کتاب‌های برونمرزی نیز افزوده می‌شود. اما پیکره‌ی کتاب‌های فارسی برونمرزی تنها دربردارنده‌ی کارهای نویسنده‌های «خارج‌نشین» نیست. دگنکِ سانسور هم، روزافزون، برخی از نویسنده‌های ایران‌نشین را وادار به پذیرش انتشار کتاب برونمرزی می‌کند. کتاب برونمرزی، اگر نویسنده‌اش نامدار و برخوردار از رسانه و شبکه باشد، می‌تواند به یاری عصای جادویی پدیده‌ی «دیده‌شدن» به درونمرز راه پیدا ‌کند؛ و در این صورت است که جایگاهی در دنیای کتاب فارسی و پایگاهی در میان خوانندگان کتاب فارسی می‌یابد.

به تکرار گفته شده و می‌شود که ایرانی‌ها کتابخوان نیستند. ناگفته پیداست که هر گزاره‌ای پیرامون گرایش‌های اجتماعی-فرهنگی زمانی اعتبار می‌یابد که بر پایه‌ی پژوهش استوار باشد. ناسودمندی کلی‌گویی‌های کتره‌ای هم بر همگان آشکار است. با این‌همه نمی‌شود نپذیرفت که میزان کتابخوانی ما با توجه به پیشینه‌ی سنت شفاهی در فرهنگ ما و در سنجش با میزان کتابخوانی در جامعه‌ی غربی پیشرفته چندان که باید و شاید چشمگیر و کارساز نیست. مشاهده‌ی روزمره و تجربه‌ی همزیستی بیانگر آن است که کتابخوانی در جامعه‌ی ایرانی هنوز و همچنان نه ضرورت و عادت، که تفنن است. چیرگی فرهنگ رسانه‌ای دیداری و نمایشی همراه با دیگر ویژگی‌های عصر فناوری پیشرفته و همچنین بودجه‌ی محدود طبقه‌ی متوسط سبب می‌شوند که همین تفنن هم در فهرست سرگرمی‌ها «بالانشین» نباشد. در بیرون از ایران بازدارنده‌های دیگری هم درکارند که میل به خریدن و خواندن کتاب فارسی را کاهش می‌دهند. پرداختن به این‌که چرا گنجایش کتابخوانی ایرانیان بیرون‌نشین چنین کوچک است، نیازمند پژوهش و تحلیل است. به اشاره اما می‌توان گفت که هرچند بازدارنده‌‌هایی چون پراکندگی و اندک‌شماری ناشر و کتابفروش درکارند، آنچه  دوام و قوام کتاب‌فارسی‌خوانی در میان ایرانیان برونمرز را سست می‌کند،‌ کاهش فزاینده‌ی میل به خواندن کتاب فارسی است. نسل اول تبعیدی‌ها و کوچندگان قدیمی رو به پیری دارد.  کوچندگان جوان هم بیش از آن درگیر سازگاری با جامعه‌ی میزبان و جاافتادن و جاانداختن خود در جامعه‌ی تازه و دلخواه خود می‌شوند که میل و مجالی برای زبان فارسی نوشتاری در خود بیابند و ضرورت آن را در زندگی خود دریابند.  نسل دوم کوچندگان هم روشن است که نه چندان که باید و شاید فارسی می‌داند و نه نیازی به خواندن به فارسی دارد.

بر این روال، هنوز و همچنان، بر این باورم که چراغ کتاب فارسی فقط در خانه‌اش است که می‌سوزد و می‌افروزد. پس اگر  سال‌هاست که به انتشار کتاب در بیرون از «مرز پرگهر» تن درداده‌ام، جز از ناگزیری نبوده است. خاستگاه این ناگزیری نه چشمداشت به نام و نان، که سرشتی عصیانگر است؛ سرشتی که به بهای تکروی و طردشدگی و هیچکس‌بودگی تن به سانسور و سازش با سانسورگران و سانسورپذیران نمی‌دهد. گمانم این است که نویسنده‌ی فارسی‌نویس رانده از وطن یا ترک‌ وطن کرده گریز و گزیری ندارد جز آن‌که  بیرون از آب هم ماهی نوشتن خود را زنده نگه دارد.

 

از دیگرها (تورنتو: آزادان، ۱۴۰۲) چهارمین و آخرین مجموعه‌ناداستان من است. این مجموعه دربردارنده‌ی نوشتارهای ناداستانی گوناگون در بازه‌ی زمانی کم‌وبیش پانزده‌ساله است که هریک در زمان خود در گاهنامه‌‌ای کاغذی یا اینترنتی درآمده‌اند. پنج بخش کتاب از این قرار است: زبان فارسی، ادبیات، سانسور، جامعه، یادنگاشت.

خرید کتاب از لولو

 

نوشتاری از کتاب را به رسم پیشکش به خوانندگان مشت خاکستر در بارو در اینجا می‌آورم:

 

کشتی واژگان و سه ناخدا

هر زبان طبیعی از زندگی کاربران آن زبان مایه می‌گیرد تا نیازهایشان را برآورده کند. زبان هم مانند زندگی پیوسته در «شدن» است و می‌تواند در این سیر مدام به مرگ هم برسد. گزاره‌ی درست «زبان زنده و پویاست» بیانگر توان دگرگون‌شوندگی آن است. دگرگونی‌های زبانی اما نه همیشه طبیعی و برآمده از سرشت و چندوچون یک زبان‌اند و نه در همه حال سازنده و پیشرو. سوای کارسازه(فاکتور)‌های درونی دگرگونی‌ساز، کارسازه‌هایی هم از بیرون از زبان در روند دگرگون‌شوندگی آن مداخله می‌کنند. این دسته از کارسازه‌ها اگر نابجا و ناروا باشند، مایه‌ی سستی و ناتوانی زبان می‌شوند. دو نمونه‌ی تاریخی کارسازه‌های بیرونی، یکی تاخت‌وتاز عرب‌ها به ایران و چیرگی اسلام در چهارده سده‌ی پیش است، و دیگری پراکندگی و کوچ میلیونی ایرانیان در چهار دهه‌ی گذشته. پس در این روزگاری که شتاب دگرگونی در هر وجه از زندگی روی دور تند است، زبان فارسی هم در چرخه‌ی شتابی تند سرگردان است. با استناد به یک گزاره‌ی درستِ زبان‌شناختی نمی‌توان بایست‌وشایستِ سنجش دگرگونی‌ها‌ی زبان فارسی، بازشناسیِ دگرگونی‌های ناگزیر و طبیعی آن از دگرگونی‌های ناسودمند آن، و برنامه‌ریزی‌ برای توانمندسازی آن را نادیده گرفت.

روشن است که واژگان بیشتر و تندتر از نحو و نظام آوایی دستخوش دگرگونی می‌شود. در این نیز تردیدی نیست که دایره‌ی واژگانی زبان فارسی برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون کاربران آن ناگزیر به گسترش است. اما نه ترکیب گروه‌های دست‌اندرکار در گسترش و پویایی و بالندگی مجموعه‌ی واژگانی زبان فارسی همگون است و نه سهم هر گروه در این کار  بازشناخته. در این حال شناخته‌شده‌ترین مرجع (اتوریته) زبان فارسی در ایران پسامشروطه نهاد فرهنگستان است.

فرهنگستان یکم در دوره‌‌ی پهلوی اول (۱۳۱۴-۱۳۲۰) پا گرفت و کار کرد. در آن دوره نگاه اهل دانش و هنر و ادبیات به افق فرانسه بود که خاستگاه انقلاب و آزادی‌خواهی و روشنگری و فرهنگ مدرن می‌نمود. فرهنگستان یکم به برکت حضور فرهیختگانی ایراندوست و تجددخواه اندیشیده و سنجیده کار کرد و واژه‌های خوب‌برساخته‌اش با شیوه‌ی تحکمی رضاشاهی آسان جا افتاد. در دوره‌ی پهلوی دوم نه دیگر از «برهان قاطع» رضاشاه خبری بود، نه فرهنگستان دوم درست کار کرد. فرهنگستان سوم که نام رسمی آن فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، در پایان دهه‌ی شصت بر پایه‌ی پیشینه‌ی دوره‌ی پهلوی، اما در بستر رژیمی ناهمخوان با زمانه‌ی مدرن استوار شد و همچنان در کار است. گرچه در این سالیان نام سخن‌شناسی چون ابوالحسن نجفی و چند زبان‌شناس و ادیب سرشناس دیگر در فهرست هموندان فرهنگستان دیده شده، نمی‌توان نادیده گرفت که این نهاد فرهنگی در ساختاری برآمده از حکومتی خودکامه و ندانم‌کار کار می‌کند. بنابراین گروه واژه‌گزینی آن در حالی که با کُندیِ بوروکراتیکِ فرهنگستانی آهسته‌پیوسته واژه می‌سازد، نه می‌تواند خودش را به شتاب روز برساند و نه می‌تواند در پاگرفتن و رواج واژه‌های برساخته گامی بردارد. ناگفته پیداست که فرهنگستانی که نخواهد پول ملت و وقت و انرژی اهل فن را به هدر بدهد، نیازمند به سنجش کارآمدیِ هدف و خویشکاری خود و برنامه‌ریزی درازمدت و سیاست‌گذاری کلانِ سنجیده است. تنها با به‌کار گماردن تنی چند صاحب‌نظر در چارچوبی اداری و «زیر نظر» حکومتی تحمیل‌گر و رئیسی فرمایشی نمی‌شود فرهنگستان  را کارآمد و سودمند کرد.

ایران از مشروطه تا به حال هر چه بیشتر پی آزادی دویده، خفت استبداد بر گردنش تنگ‌تر شده. به هر سوی خانه که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که از پای‌‌بست ویران است. بحث بر سر خوب و کافی بودن یا نبودن برابرنهاده‌های فرهنگستان برای انبوه واژه‌های بیگانه و به‌ویژه انگلیسی که کمتر بجا و بیشتر نابجا و در هر دو حال پرشتاب به گستره‌ی زبان فارسی راه می‌یابند، راهی به دهی نمی‌برد. دگرگونیِ واژگانیِ زبان فارسی امروزه در وضعیتی رخ می‌دهد که چنین است: حکومت در دست غارتگرانی بی‌وطن و واپسگراست؛ نهادهای آموزشی دولتی پیرو منویات فقیهانه در آموزش زبان رسمی کشور گامِ خرچنگ برمی‌دارند؛ روزنامه‌های رسمی در چنگ حکومتی خودکامه و بی‌تدبیر «پِرِس» می‌شوند؛ ‌صدا و سیمای معروف به «میلی» ساز خودش را می‌زند؛ روزنامه‌های کم‌وبیش ناوابسته‌ی «امروز باز، فردا بسته» فرصتی و رمقی برای حرفه‌ای و پابرجا شدن ندارند؛ زبان اداری — که خانلری آن را زبان اجق‌وجق می‌نامید — و نیز زبان حقوقی-قضایی آغشته به زبان آخوندی شده‌اند؛ رسانه‌های فارسی‌زبان برونمرزی به هر سبب یا بی سبب تشنه‌ی مخاطب و سرعت هرچه بیشترند و میلی به صرف وقت و دقت بر سر زبان فارسی‌ ندارند؛ کوچ چندمیلیونی، افزایش آمدورفت‌ها، و آسانی ارتباط به یمن اینترنت و فن‌آوری برتر «فارگلیش» (مخلوط فارسی-انگلیسی رایج در میان مهاجران به کشورهای انگلیسی‌زبان) را بدل به ره‌آوردی پرکشش و تشخص‌آفرین کرده‌اند؛ عرصه‌ی کاربرد زبان نوشتاری دیگر در اندازه‌ی تنگ و مهارشدنی دوره‌ی پهلوی‌ نیست؛ و سر آخر این ‌که میلیون‌ها کاربر فارسی‌زبان ، بی‌اعتنا به هرگونه بایست‌ونبایستی در گستره‌ی زبان، سطح سواد و پسند زبانی خود را ملاک فارسی نوشتاری می‌گیرند تا بتوانند پاسخگوی نیازهای ارتباطی روزمره‌ی خود باشند.

در این گیرودار ناخدای کشتی واژگان فارسی آیا می‌تواند فرهنگستان کنونی باشد؟ آیا کار بنیادین فرهنگستان همین هدایت کشتی واژگان است؟ پیشنهادهای آکادمی (زبان) فرانسه با پیشینه‌ای چند‌سَدساله قدرت قانونی و ضمانت اجرایی ندارند. با این ‌همه این آکادمی جایگاه نامداران زبان و ادب فرانسه و اتوریته‌ی رسمی در زمینه‌ی دستور و واژگان و شیوه‌های کاربردی زبان فرانسه است. از همین روست که آکادمی با تدوین و انتشار واژه‌نامه و فرهنگ و دستورنامه و هر کتاب مرجع پایه برای زبان و زبان‌آموزی، راهنمایِ معتمد و بانفوذ کاربران زبان فرانسه می‌شود. بی‌تردید توانمندسازی زبان فارسی برای پذیرش علم و فن‌آوری امروزی نیاز به برنامه‌ریزی زبانی دارد. جز با بازشناسی توانش‌ها و کاستی‌ها و سپس گسترش سنجیده‌ و نظام‌مند واژگان نمی‌توان زبان فارسی را آماده‌ی دریافت مفهوم‌ها و موضوع‌ها و عرصه‌های معنایی زندگی مدرن کرد. چه بسا بتوان از تجربه‌ی دیگران در همگامی با شتاب سرسام‌آور واژه‌های نو آموخت. برای نمونه، در جایی که ژاپن با تکیه بر وام‌گیری از انگلیسی کمبود واژگانی خود را در زمینه‌ی علم و فن‌آوری جبران کرد تا از قافله‌ی تمدن پس نیفتد، مجارستان به شیوه‌ای دیگر و بی وام‌گیری از زبان بیگانه چنین کرد. این‌ که ایران در این زمینه چه باید بکند، بستگی به اعتبار و اتوریته‌ی پاسخ‌دهندگان به این پرسش دارد. یافتن برابرنهاده برای مشتی از خروار واژه‌های همگانی و صدور بخشنامه به نیت نمایش غرب‌ستیزی و با شعارهای پاسداشتی-پاسداری گره‌ای از کلاف پرگره‌ی زبان فارسی نمی‌گشاید. فرهنگستان امروزی به دلیلِ به‌ویژه سیاسی نزد مردم ارجی ندارد و از پشتوانه‌ی اجرایی دولتی هم برخوردار نیست. چنین فرهنگستانی اگر هم، بهنگام و بجا، واژه‌ای بسازد که آن واژه در عرصه‌ای همگانی کاربرد داشته باشد، تضمینی در کار نیست که میان مردم جا بیفتد و پرکاربرد بشود.

مردم خواهی‌نخواهی در چندوچون واژگان سهم و نقشی چشمگیر دارند. پیش و بیش از هر چیز، این مردم‌اند که کلان‌کاربر زبان‌اند و با به‌کارگرفتن یا به‌کارنگرفتن واژه‌ها فرمان به بقا یا فنای واژه می‌دهند. همین مردم اگر نیازش باشد و بستری درخور فراهم باشد، به آسانی و با خوش‌ذوقی واژه‌سازی هم می‌کنند. شمار واژه‌های برساخته‌ی مردم در زبان فارسی که خوب هم جاافتاده، کم نیست. نمونه‌‌ی بسیاریادشده‌ی کهنه «سگدست»، و نمونه‌ی نو «تهرانتو» و «تهرانجلس» است. با این‌ همه ربط و رابطه مردم با واژه‌ها پیچیده و دگرگون‌شونده و در هر دوره‌ای تاثیرپذیر از کارسازه‌هایی ویژه است. کارسازه‌هایی چون اُفت کیفی آموزش رسمی از یک‌سو و همگانی‌ترشدن سواد از دیگرسو، یا بی‌اعتنایی رسانه‌ها‌ی چیره (جریان اصلی) به ارزش و اهمیت زبان، یا شتاب زمانه و گرایش به جهانی‌شدن یا جهانی‌نمودن، از زمره‌ی کارسازه‌هایی‌اند که بر نگرش مردم به چگونگی کاربرد زبان و نیز میزان دانش و پسند زبانی آن‌ها تاثیر می‌گذارند. پراهمیت‌ترین کارسازه‌ی دگرگون‌ساز اما شاید این باشد که، به‌رغم استبداد سخت‌جان سیاسی و خودکامگی حکومتی تمام‌خواه، در زمانه‌ای به‌سر می‌بریم که خواه‌ناخواه زور مردم  بسیار بیش از پیش است. چون مردم ستون بنیادین زبان گفتارند، چیرگی زبان گفتار بر زبان نوشتار هم روزافزون شده. تا پیش از مشروطه زور ناروای زبان نوشتاری که در اختیار خواص بود، چندان بود که آسیب‌رسان به زبان فارسی بود. امروزه اما زبان گفتاری در روند پرزورشدن تا به اینجا رسیده که توازن قدرت میان زبان گفتاری و زبان نوشتاری را برهم بزند و اهل زبان را پیرو گرایش و پسند همگان کند. چنین دگرگونی‌ای بی‌‌گمان بر مسیر کشتی واژگان زبان فارسی تاثیر ژرفی خواهد داشت.

کشتی واژگان زبان فارسی اما ناخدای دیگری، سوای فرهنگستان و مردم، هم دارد. این ناخدا  گرچه پرزوری و پرشماری مردم و نیز پشتوانه‌ی رسمی فرهنگستان را ندارد، آگاهی و شایستگی درخوری دارد که می‌تواند بسیار کارساز باشد. ناخدای سوم درواقع گروهی از کسانی‌ست که بر پایه‌ی کارشان، نه مجموع که منفرد و نه سازمان‌یافته که تکروانه، در کار هدایت کشتی واژگان‌ می‌کوشند. به بیان روشن‌تر، همه‌ی کسانی که زبان دستمایه‌ یا رسانه‌ی هنرشان یا موضوع یا ابزار کارشان است، از نویسنده و شاعر و مترجم و ویراستار و روزنامه‌نگار گرفته تا زبان‌شناس و سخن‌شناس و دستوردان، هم در نگه‌داری و هم در توانمندسازی و گسترش واژگان سهم دارند. زبان رسانه‌ی ادبیات و ادبیات هنر زبان یا هنر در زبان است. نویسنده و شاعر راستین که «زبان‌ورز» است، از ارزش و اهمیت زبان در کارش غافل نیست و رفتارش با واژه به رفتار گوهری با گوهر می‌ماند. به این ترتیب او که ناگزیر و آگاهانه هم دانش و هم حس زبانی خود را در کار با واژه‌ها به‌کار می‌گیرد، توانایی و شایستگی برساختن واژه‌ای نو و یا سنجیدن واژه‌ها را پیدا می‌کند. مترجمان و ویراستاران و روزنامه‌نگاران صاحب‌قلم و صاحب‌سبک نیز که «زبان‌پیشه»اند، به‌ فراخور پیشینه‌ی کاری و ذوق زبانی خود چنین اهلیتی می‌یابند. صلاحیت طیف «زبان‌دان» — دربردارنده‌ی زبان‌شناس و سخن‌شناس و ادیب و دستوردان — در ساخت‌وپرداخت واژگان نیز بر همگان روشن است.

سخن آخر این ‌که در جایی که زبان فارسی از بخت یا امکان برنامه‌ریزی درست و کارآمد در سطح ملی برخوردار نیست، ناگزیر می‌بایستی امید به اراده و کوشش ناخدای سوم بست. بسیاری از فرهیختگان تاریخ پسامشروطه‌ی ایران، با یا بدون پول و پشتوانه‌ی دولتی، در کار برساختن و برگزیدن واژه‌هایی نو که هم پاسخگوی نیازهای امروزی کاربران زبان فارسی باشند و هم با زبان فارسی هماهنگی و سازگاری داشته باشند، کوشیده‌اند. برخی از اینان چندان سرشناس شده‌اند که بتوانند برای اهل فن در زمینه‌ی کارشان اتوریته و مرجع باشند. دیگرانی نیز با همه‌ی سختی‌های بازدارنده و بی‌چشمداشت به فراخور توان و نیاز خود هنوز و همچنان در این کار کوشایند. اگر کار پراکنده‌ی این گروه آگاه و توانا بتواند در دیدرس و دسترس مردم قرار بگیرد و تدبیرهایی برای شناسایی و پذیرش آن اندیشیده شود، چه بسا کشتی واژگان زبان فارسی با استواری و درایت از توفان‌های زمانه گذر کند و پیش برود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.