مقبولیت زبانی
خوانشپذیری و بسندگی
تقدیم به آقای محمدرضا جعفری که ویرایشهایشان
مظهر حد عالی مقبولیت زبانی در ترجمه است
صحت[i]، خوانشپذیری[ii]، مقبولیت[iii]، و بسندگی[iv] از جمله معیارهای ارزیابی و نقد ترجمه است. اولین ملاکْ سادهترین آنها نیز هست، اما تعاریف گوناگونی از بسندگی و مقبولیت شده و حتی در مواردی این دو برای توصیف مفهوم واحدی بهکار رفتهاند. خوانشپذیری مقولهای است که در هر سه مورد دیگر دخیل است.
صحت در ترجمه ناظر است بر انتقال درست و دقیق آنچه نویسنده بیان کرده و به بیان دیگر حفظ محتوای اطلاعاتی متن به زبان طبیعی. در اینجا چیزی به متن افزوده و چیزی از متن کاسته نمیشود، مفهوم و پیامْ تحریف نمیشود و معادل درست اصطلاحات تخصصی و حرفهای و صنفی و… انتقال مییابد. صحت با میزان مطابقت محتوای متن مقصد با متن اصلی ارتباط دارد بهطوری که مخاطب زبان مقصدْ پیام را بدون مشکلی درک میکند.
در نقدهای ترجمه در مطبوعات عموماً در پی ارزیابی صحت اطلاعات هستند. منتقدان با مقایسه و مقابلۀ ترجمه با متن اصلی، افزایشها و کاهشها و موارد تحریف پیام را کشف میکنند. همانطور که اشاره شد پیام به زبان طبیعی انتقال داده میشود، اما ممکن است میزان صحت و مطابقت اطلاعاتی ترجمه با متن اصلی متفاوت باشد.
بسندگی یا کفایت ترجمه بیشتر به جنبههای مربوط به فرایند ترجمه مربوط میشود و ناظر است بر درجهٔ مطابقت متن ترجمهشده با شرایطی که در دستور کار یا سفارش ترجمه[v] قید شده و نیز مطابقت متن مقصد با هدفی که در اصل به آن دلیل نوشته شده. ترجمهای بسنده است که به متن مبدأ و روابط متنی و هنجارهای آن وفادار مانده باشد. مترجم طبق هنجار آغازینی که برای خودش وضع میکند به سمتوسویی میل میکند. اگر این جهتگیری در راستای فرهنگ مبدأ باشد، به ترجمهٔ بسنده میرسد، و اگر در راستای فرهنگ مقصد باشد، به ترجمهٔ مقبول دست مییابد. بنابراین، بسندگی و مقبولیت درواقع دو قطب هنجار آغازین ترجمه هستند.
بسندگی گونهای از تناظر در ترجمه است که هدف آن بازتاب دادن هنجارهای زبانی و فرهنگی متن مبدأ است. متن اصلی در قالبی ریخته میشود و بهگونهای بازتاب مییابد که با هدف تعیینشده در مأموریت ترجمه تطابق داشته باشد. در ترجمهٔ تیتر اخبار و روزنامهها و آگهیها معمولاً تعارض و تنشی پیش میآید بین صحت و بسندگی از یک سو و مقبولیت از سوی دیگر و در نتیجه گاهی ترجمه به معنای عام آن کارساز نیست و باید به بازآفرینی روی آورد.
برخی از نوشتهها آسانخوان و آسانفهم هستند و خواننده به راحتی و با سرعت مناسبی آنها را میخواند و درک میکند، بیآنکه نیازی به دوبارهخوانی و چندبارهخوانی داشته باشد و تحلیل پیام مستلزم تلاش ذهنی قابل ملاحظه باشد. چنین متنی از ویژگی خوانشپذیری برخوردار است. خوانشپذیری عبارت است از اینکه نوشتهای چقدر راحت و آسان خوانده و درک میشود. خواننده چنین متنی را یک بار به سهولت میخواند و میفهمد و پیش میرود (هاشمی میناباد ۱۳۹۶: ۲ـ۱۵۱).
خوانشپذیری و درجهٔ سهولت ترجمه به عوامل گوناگونی بستگی دارد که برخی از آنها عبارتند از:
ــ طول متوسط جملهها و ساختار آنها
ــ تعداد عبارتها و جملهوارهها و بندهای وابسته در جملهٔ مرکب و مفصل
ــ پیچیدگی دستوری عبارتها و جملهوارهها و جملهها
ــ عبارتهای معترضه و توضیحی زیاد
ــ حذف به قرینه یا بیقرینه
ــ سنگین بودن بار اطلاعاتی جمله
ــ استفاده از واژهها و عبارتها و جملههای چندمعنا و چندپهلو، بیآنکه بافت کلی به ابهامزدایی کمک کند
ــ کاربرد نشانههای سجاوندی فراوان یا کاربرد نادرست این نشانهها.
خوانشپذیری در ترجمه اهمیت مضاعفی نسبت به متون تألیفی دارد و مترجم سعی میکند اثر خود را بهگونهای عرضه کند که راحت و روان و سلیس و شیوا خوانده شود و درک آن مستلزم بازگشتهای مکرر به عقب نباشد. برای رسیدن به این هدف باید از شیوهٔ بیان و ساختارهایی دوری کرد که موانع و دستاندازهایی سر راه خواننده ایجاد میکنند. (همان)
اما خواننده و منتقد میخواهد این را هم بداند که آیا در ترجمهای که در دست دارد هنجارهای زبان مقصد رعایت شده، زبان طبیعی مقصد به کار برده شده، ترجمه تناسبی با زبان و فرهنگ مقصد دارد و با آن سازگار شده یا نه. در نتیجه مقبولیت یا پذیرفتگی ترجمه مطرح میشود.
مقبولیت زبانی در ترجمه یعنی وفادار بودن متن مقصد به هنجارها و سنتهای تولید متن در زبان مقصد. مترجم انتظارات زبانی خواننده را در نظر میگیرد، اما هدف ترجمه را فراموش نمیکند. مقبولیت درواقع نتیجهٔ تصمیم اولیۀ مترجم (هنجارآغازین) در مورد رعایت هنجارهای فرهنگ مقصد است. ترجمهای مقبول است که تابع هنجارهای زبانی و ادبی فرهنگ مقصد و نظام چندگانهٔ ادبی[vi] مقصد یا بخشی از این نظام باشد. وفاداری به هنجارهای زبان مقصد به ترجمهٔ مقبول میانجامد. بنابراین، پیشفرضهای فرهنگی جامعهای که در ترجمه در چارچوب آن صورت میگیرد به میزان زیادی مقبولیت آن را تعیین میکند.
مقبولیت در ترجمهٔ ادبی و نسبت آن با روش کار مترجم بستگی دارد به تلقی او از زبان بهطور کلی، رابطه و مناسبات بین زبان مبدأ و مقصد، تفاوتهای فرهنگی، معیارهای مسلط زیباییشناختی در فرهنگ و زبان مقصد، ساختار قدرت ادبی جامعه، و بوطیقای حاکم بر فرهنگ مقصد.
از نظر آندره لُفِوِر، ترجمهپژوه و ادیب فرانسوی، بوطیقا از دو مؤلفه تشکیل شده: ۱) مجموعهای از صنایع ادبی، سبکها و گونههای ادبی، مضامین، شخصیتها و موقعیتهای کهنالگویی، و نمادها و ۲) دیدگاه رایج در یک دورهٔ تاریخی و در یک جامعهٔ خاص دربارهٔ نقشی که ادبیات در کلیت نظام اجتماعی دارد یا باید داشته باشد.
ترجمهٔ مقبولْ متنی است که انتظارات مخاطب مورد نظر را از لحاظ انسجام واژگانی و معنایی و دیگر معیارهای متنیت در زبان مقصد برآورده میسازد؛ صاحب اصالت متنی مورد نظر در زبان و فرهنگ مقصد است؛ با هنجارهای زبانی فرهنگ مقصد تناسب تامّ و تمام دارد؛ در عین معنادار و اطلاعرسان بودن، اصالت زبانی مقصد را در خود دارد؛ قصد و نیت ارتباطی نویسنده را با شفافیت منعکس میسازد، بهگونهای است که انگار در زبان مقصد به صورت متنی بومی نوشته شده و سبک و سیاق بومی دارد؛ و در نهایت سلیس و روان و خوشخوان است. بدینترتیب ترجمهٔ مقبول از صفت خوانشپذیری به کمال برخوردار است، اما هر ترجمهٔ خوانشپذیری را نمیتوان ترجمهٔ مقبول دانست.
مفهوم مقبولیت را بهویژه در مقایسهٔ دو یا چند ترجمه از یک اثر میتوان به کار برد، مخصوصاً در اوضاع کنونی که ترجمههای مکرر فراوانتر شدهاند، تا بتوان بهترین ترجمه را برگزید. چهبسا یکی از چنین ترجمههایی از معیارهای صحت و خوانشپذیری برخوردار باشد و ایرادی بر آن متصور نباشد، اما نتوان صفت مقبولیت را در مورد آن به کار برد.
حال، نمونههایی از مترجمان خوب میآورم تا مفهوم مقبولیت زبانی در ترجمه سنجیده شود. نمونههای اول (حکمت، بهروزی) ترجمههای خوب و خوانشپذیر و عمدتاً صحیح هستند؛ نمونههای دوم (کامشاد، کوثری) هم صحیحاند و هم خوانشپذیر و هم از مقبولیت زبانی برخوردارند.
هردو نمونهای که برای مقایسهٔ مقبولیت ترجمه آورده میشود باید معیارهای صحت و خوانشپذیری را برآورده سازند. بنابراین، انتخاب نمونهها برای من سخت بود و وقتگیر. نمونههای خوبی پیدا کردم اما مجبور شدم آنها را به دلایل مختلف کنار بگذارم. گاهی هم به یکی از دو منبع مناسب کارم دسترسی نداشتم.
اخیراً حس یک پایان (ترجمهٔ The Sense of an Ending) از جولین بارنْز به ترجمهٔ محمد حکمت، مترجم افغان، را دیدم. پیش از این، بخشی از آغاز این رمان به ترجمهٔ حسن کامشاد با عنوان درک یک پایان (نشر نو، ۱۳۹۸) را با اصل انگلیسیاش مقابله کرده بودم. این دو ترجمه را هم از سر کنجکاوی با هم مقایسه کردم. محمد حکمت خوب ترجمه کرده و نثرش با فارسی رایج در ایران تفاوتی بارز ندارد بجز موارد نادر واژگانی، مثلاً plughole را اولی «سوراخ راهآب» نوشته و دومی «سوراخ کاسهٔ دستشویی». به هر حال، این نثر حداقل برای نگارنده فرقی با نثر فارسی ایران ندارد.
۱ـ۱ حس یک پایان، محمد حکمت (۱۳۹۴: ۸ ـ۱۷)
بدون ترتیب خاصی به یاد میآورم:
ــ مچ دستی که برق میزند؛
ــ بخاری که از ظرفشویی خیس بلند میشود وقتی خندهکنان ماهیتابهای داغ تویش انداخته میشود؛
ــ لختههای […][vii] که در سوراخ راهآب چرخ میخورند پیش از اینکه از بالا تا پایین خانهای بلند را طی کنند؛
ــ رودخانهای که ناباورانه سربالا میرود[viii]، موجهایش و خروششان با نیم دوجین چراغقوهٔ تعقیبکننده روشن شدهاند؛
ــ رودی دیگر، پهن و خاکستری، که جهت جریانش توسط باد تندی که سطحش را مواج میکند پنهان شده است؛
ــ آب توی وان حمام که مدتهاست پشت دری بسته سرد شده است.
این آخری چیزی نیست که واقعاً دیده باشم، ولی آنچه در نهایت به یاد میآوری همیشه عین همان چیزی است که خود شاهدش بودهای.
ما در زمان زندگی میکنیم ــ زمان نگهمان میدارد و حالتمان میدهد ــ ولی هرگز احساس نکردهام که آن را خوب میفهمم. و منظورم نظریههای علمی نیست که زمان خم میشود و به عقب برمیگردد یا ممکن است در جایی دیگر به صورت موازی وجود داشته باشد. نه، منظورم زمان معمولی و روزمره است که ساعتهای دیواری و مچی خاطرجمعمان میکنند که با نظم و ترتیب میگذرد.
۲ـ۱ درک یک پایان، حسن کامشاد (۱۳۹۸: ۴ـ۳)
بیهیچ ترتیب خاصی به یاد میآورم:
ــ نرمهٔ براق مچ دست را؛
ــ تابهٔ داغی را که همراه با خنده توی ظرفشویی خیس پرت میشود و بخار آبی را که از آن برمیخیزد؛
ــ قطرههایی را که توی سوراخ کاسهٔ دستشویی چرخ میخورَد و سپس تمامی طول یک ساختمان بلند را طی میکند؛
ــ رودی را که به شکل غریبی رو به بالادست میرود و نور پنج شش چراغقوه بر موجها و شکستهموجهایش میتابد؛
ــ رود دیگری را، پهن و خاکستریرنگ، که باد شدید سطح آن را برمیآشوبد و جهت جریانش را طور دیگری نشان میدهد؛
ــ آب توی وان را که پشت درِ بسته مدتیست سرد شده.
این آخری را به چشم ندیدم، ولی آنچه در حافظه میماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بودیم.
ما در زمان بهسر میبریم ــ زمان ما را در خود میگیرد و شکل میدهد ــ اما هیچگاه احساس نکردهام که زمان را چندان خوب نمیفهمم. و مقصودم نظریههای مربوط به پیچش و بازگشت زمان، یا امکان وجود آن به شکلهای موازی در جای دیگر نیست. نه، منظورم زمان عادی است، زمان روزمره، که به شهادت ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم میگذرد.
دو ترجمهٔ درک یک پایان را در این مرحله لازم نیست از لحاظ صحت یا بسندگی با هم مقایسه کنید بلکه آنها را در درجه اول به لحاظ مقبولیت و در درجهٔ دوم از نظر خوانشپذیری در تقابل با هم قرار بدهید. ترجمهٔ محمد حکمت مشکل خاصی از دیدگاه خوانشپذیری ندارد، اما مسئله در این است که از مقبولیت برگردان کامشاد برخوردار نیست.
چهبسا با این مقایسهٔ من موافق نباشید و استدلال کنید که موارد مقایسه یکی متعلق به فارسی ایران است و دیگری فارسی افغانستان. اشاره شد که در نثر حکمت تفاوت بارزی با نثر رایج در ایران ندیدم. حال نمونهای میآورم از ترجمهٔ سالومهٔ اسکار وایلد به دست سیروس بهروزی (۱۳۴۲) و عبدالله کوثری (۱۳۸۵).
۱ـ۲ سالومه سیروس بهروزی (۱۳۴۲: ۴ـ۴۳)
یحیی من شیفتهٔ جسم توام. بدنت به سپیدی سوسن است، سوسن کشتزارانی که دروگر را بدان گذر نباشد. بدنت به سپیدی برف کوهسارانست، به سپیدی برفی که از فراز کهسار یهودا به درهها سرازیر گردد. گلهای گلزار ملکهٔ عربستان، همانند بدن تو سپید نیست، گلهای گلزار عطربیز ملکهٔ عربستان، و گامهای سپیده در آن دم که پای بر برگها مینهد؛ و قرص ماه، در آن زمان که بر سینهٔ دریا آرمیده است، هیچیک و هیچ چیز دیگر در این جهان به سپیدی بدن تو نیست، بگذار تا بدان دست بکشم.
۲ـ۲ سالومه، عبدالله کوثری (۱۳۸۵: ۳۴)
یحیی، من بر تو عاشقم. تن تو سپید چون سوسنهای کشتزاریست که درودگران هرگزش درو نکردهاند. تن تو سپید چون برفیست خفته بر کوهساران، چون برفی که بر کوههای یهودیه خفته است و به درهها سرازیر میشود. گلهای باغ ملکهٔ عربستان چندان سپید نیست که تن تو. نه گلهای باغ ملکهٔ عربستان و نه پاهای سپیدهدم آنگاه که بر برگها فرود میآید و نه سینهٔ ماه آنگاه که بر سینهٔ دریا میخسبد… در این عالم هیچچیز به سپیدی تن تو نیست. بگذار تا دست بر پیکرت بسایم.
۱ـ۳ سالومه، سیروس بهروزی (۱۳۴۲: ۶۹)
سالومه، سالومه، برقص. از تو خواهانم که بهرم رقص کنی. من به غم اندرم. امشب اندوهگینم. چون بدینجا آمدم در خون لغزیدم که نشانهای بیشگونست. و یقین دارم که در قصر صدای ضربان بالهائی شنفتم، ضربان بالهائی غولآسا. چرائیش را نتوانم گفت. امشب اندوهگینم. پس برقص برای من، برقص برای من، سالومه، تمنا دارم از تو. اگر بهر من رقص کنی، توانی خواست خود را بگویی تا من برآورم. هم اگر نیم کشورم باشد.
۲ـ۳ سالومه، عبدالله کوثری (۱۳۸۵: ۷ـ۶۶)
سالومه، سالومه، از برای من برقص. تمنا میکنم که برای من برقصی. امشب غمگینام من. آری امشب اندوه گریبانم گرفته. به اینجا که میآمدم بر خون لغزیدم و این نشانهٔ شومیست و یقین دارم که بانگ بر هم خوردن بالهایی را شنیدم، بر هم خوردن بالهایی کلان. از اینها هیچ درنمییابم… امشب غمگینام. پس، از برای من برقص. برقص از برای من، سالومه. از تو تمنا میکنم. اگر از بهر من برقصی، رخصت داری که هرچه میخواهی از من طلب کنی، و من به تو خواهمش داد، حتی اگر نیمی از پادشاهی من باشد.
ترجمهٔ بهروزی الحقوالانصاف برگردان خوبی است و نثر ادبی پختهای دارد. اگر آن را به تنهایی و بدون مقایسه با ترجمهٔ کوثری بخوانیم، عیب و ایراد عمدهای در آن نمیبینیم و از خواندنش لذت میبریم. اما وقتی معیار مقبولیت زبانی را وارد میکنیم، بهروزی در مقابل کوثری شکست میخورد. نثر فخیم و جاندار ادبی کهن کوثری کاملاً مشهود است و موسیقی کلام در سرتاسر متن به ترنم درآمده.
سالها پیش که با مفاهیم جدید ترجمهپژوهی آشنا نبودم و خودِ ترجمهپژوهی هم اینچنین شکوفا نشده بود، مسئلهای را در ترجمهٔ ادبی مطرح کردم به اسم «ملاحت» (۱۳۷۹: ۳۱۰). ظاهراً عطار نیشابوری است که میگوید: «فصاحت میفروشی بیملاحت/ ملاحت باید اول، پس فصاحت.» ترجمهٔ ادبی، و نیز هر اثر ادبی و هنری، باید چاشنی و طعم داشته باشد. این ملاحت و دلنشینی و لطف کلام، هم باید در کلیت اثر باشد و هم در اجزای آن؛ هم در ساخت جمله باشد و هم در انتخاب واژگان، بهویژه در جاهایی که این ملاحت در متن اصلی به نحوی ظریف متبلور شده باشد. ترجمههای بسیار درست و دقیق زیادی داریم که فاقد این نمک و گیرایی هستند.
اما چگونه میتوان به مقبولیت در ترجمه دست یافت؟ این کار مستلزم ممارست و ورزیدگی در زبان مقصد است و مقداری هم ذوق و قریحه لازم است و نیز طبع روان. گذشته از اینها پشتکار میخواهد و تلاشهای فراوانی برای قوام آوردن ترجمه (نگاه کنید به هاشمی میناباد، ۱۳۹۸: ۹ـ۵۷). به هر تقدیر، مقبولیت و خوانشپذیری به راحتی به دست نمیآید. همنوا با قاضی احمد غفاری ــ «که تذکرهنویسان از حدّت ذهن و سلیقهٔ انشاء او یاد کردهاند» (محمد شریفی ۱۳۹۶) ــ میگوییم: «چهل سال عمرم به خط شد تلف/ سرِ زلف خط ناید آسان به کف.»
کتابنامه
بهروزی، سیروس (۱۳۴۲) سالومه، نوشتهٔ اسکار وایلد، تهران: کتابهای جیبی.
حکمت، محمد (۱۳۹۴) حس یک پایان، نوشتهٔ جولین بارنز، کابل: نشر زریاب.
شریفی، محمد (۱۳۹۶) فرهنگ ادبیات فارسی، ویراستار محمدرضا جعفری. تهران: نشر نو.
فرحزاد، فرزانه (۱۳۹۴) فرهنگ جامع مطالعات ترجمه، تهران: علمی.
کامشاد، حسن (۱۳۹۸) درک یک پایان، نوشتهٔ جولین بارنز، تهران: نشر نو.
کوثری، عبدالله (۱۳۸۵) سالومه، نوشتهٔ اسکار وایلد، تهران: هرمس.
هاشمی میناباد، حسن (۱۳۷۹) «معیارهای نقد و بررسی ترجمهٔ آثار داستانی»، مجموعه مقالات نخستین همایش ترجمهٔ ادبی در ایران، مشهد: نشر بنفشه.
ــــــــــــ (۱۳۹۶) گفتارهای نظری و تجربی در ترجمه، تهران: کتاب بهار.
ــــــــــــ (۱۳۹۸) «تجربهای در قوام آوردن ترجمه و زیباسازی زبان ترجمه»، جهان کتاب، س ۲۴، ش ۳ـ ۵ ، ص ۹ـ۵۷ .
Aresta, Ria, et al. (۲۰۱۸) “The Influence of Translation Techniques on the Accuracy and Acceptability of Translated Utterances that Flout the Maxim of Quality”, Humaniora, Vol. 30, No. 2, p. 176–۱۹۱.
Munday, Jeremy (2012) Introducing Translation Studies, Theories and Applications, Abingdon/New York: Routledge,
Nae, Niculina (2004) “Markedness, Relevance and Acceptability in Translation”, Forum of International Development Studies, Vol. 26, No. 3, p. 103-14.
Savitri, Yola (2018) An Analysis of Students’ Translation Quality (Accuracy, Readability and Acceptability), An MA Dissertation, University of Lampung.
Williams, Malcolm (2004) Translation quality assessment: an argumentation-centered approach, Ottawa: University of Ottawa Press.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[i]. accuracy
[ii]. readability
[iii]. acceptability
[iv]. adequacy
[v] Translation brief
[vi]. ادبيات در جامعه و فرهنگ خاصی عبارت است از مجموعهای از نظامهای ادبی شامل ادبيات رسمی و غيررسمی (مانند ادبيات كودک، ادبيات عامه، داستانهای پرسوزوگداز از نوع آثار فهيمه رحيمی و ر. اعتمادی، و ادبيات ترجمهشده/ مترجَم). ادبيات بهطور عام و ادبيات ترجمهای بهطور خاص درون چارچوب بزرگتر اجتماعی و تاريخیِ فرهنگ خاصی تحول میيابند. نظامهای مختلف ادبی، از جمله ادبيات ترجمهشده، نظام چندگانهای را تشكيل میدهند كه مجموعهای هستند دارای ارتباط متقابل و ساختار سلسلهمراتبی. ادبيات ترجمهای با انواع ديگر ادبی تعامل دارد و روش ترجمهٔ متون از اين تعامل تأثير میپذيرد. نظريهٔ نظامهای چندگانه را اِوِن زُهر مطرح كرد.
[vii]. در اينجا كلمهای را به ناچار مميزی كردم! اين اتفاق در ترجمهٔ كامشاد هم صورت گرفته، البته نه به دست من.
[viii]. حكمت در پینويس مربوط به صفحهٔ ۵۴ توضيحی در مورد «رودخانهای كه ناباورانه سربالا میرود» داده، اما بیشمارهٔ تک. Severn bore موجی است كه در رودخانهٔ سِوِرن انگلستان بر اثر مدّ در دهانهٔ رود پديد میآيد و برخلاف جريان آب حركت میكند.