چند شعر از پل سلان
و با کتاب از تاروسا۱
Все позты жиды۲
مارینا تسوتایوا
از
صورت فلکیِ سگ، از
ستارهٔ روشن در آن و قدکوتاه ــ
چراغی، که پابهپا میبافد
در راههای منعکس به زمین،
از
عصاهای زائران، آنجا نیز، از جنوبی، غریبه
و نزدیکِ تارِ شب
چون واژگانِ نامدفون،
پرسهزنان
در دایرهٔ نفوذِ هدفها
و کتیبهها و گهوارههای پیموده.
از
غیبگفته و ازپیشگفته و در عبور از پیشِ تو،
از
به بالا گفته،
که آنجا حاضر است، همچون
یکی از سنگهای قلبِ خویش، که آدم از دهان
با همهٔ دستگاهِ بی ــ
زوالِ ساعتشان بیرون میانداخت
به ناسرزمین و نازمان. از اینگونه
تیکتیک و تیکتیک میانِ
مکعبهای ریگ با
پیدا در پیِ ردّپای کفتار، وارونه،
به سمتِ بالا،
تبار ــ
شناسیِ ازــ
آنِ ــ نام ــ و ــ درّهٔ ــ
مدوّرش.
از
یک درخت، از یکی.
آری، از او نیز. و از جنگلِ گرداگردِ او. از جنگل
نفوذناپذیر، از
فکری، که از آن رویید، به هیأتِ واج
و نیمواج و دگرگونیِ واکه و هجای پایانی، به سکائی
مقفی شده
در میزانِ
شقیقههای جابجا افتاده،
با
ساقههای نفس زدهٔ
بیابان نوشته در
قلبِ سکتهٔ وقت ــ در قلمرو،
در پهناورترین
قلمرو، در
قافیهٔ درونیِ بزرگ
آنسویِ
نواحیِ مردمانِ لال، در تو
ترازوی زبان، ترازوی واژه، ترازویِ
وطن: تبعید.
از این درخت، این جنگل.
از سنگ نمایِ
پل، از آن
افتان به زندگی
برخورد، بال برآورده
از زخمها، ــ از
پلِ میرابو.
آنجا که اوکا جاری نیست همراهش. et quels
amours!۳ (سیریلیک، دوستان، بر این اسب نیز
تاختم تا آنسوی سِن
تا آنسوی راین۴.)
از یک نامه، از او.
از یکنامه، از شرقنامه. از انبوهِ
سختِ خُردِ واژگان، از
چشمِ بیسلاحی، که او
به سه
ستارهٔ کمربندِ شکارچی ــ عصایِ
یعقوب، تو،
دوباره میآیی رفته! ــ
میرساند بر نقشهٔ
آسمان، که خود را بر او گشود.
از میز۵، آنجا که این اتفاق افتاد.
از یک واژه، یکی از انبوه،
بر آنکه او، میز،
نیمکتِ پارویی شد، از رودخانهٔ اوکا
و آبها.
از واژهٔ تکلمه، که
یک بردهٔ پاروزن با دندان قروچه تکرار میکند، در گوشِ پایانِ تابستانِ
پاروگیرِ
گوش به زنگش:
کولخیس۶.
۲۰ سپتامبر ۱۹۶۲
۱. تاروسا شهری کوچک در جنوب شرقی مسکو است. پدر و مادر مارینا تسوتایوا شاعر روس نیز در آنجا صاحب یک اقامتگاه بودهاند. «دفتر تاروسا» همچنین نام مجموعهای است از نوشتههای نویسندگانِ ممنوع در اتحاد جماهیر شوروی که در ۱۹۶۰ منتشر شده است. تاروسا به فرانسه «تا روسی» (ta russie) به معنی «روسیهٔ تو» خوانده میشود.
۲. «همهٔ شاعران یهودی هستند» یک سطر از شعر «بیرون» سرودهٔ مارینا تسوتایوا.
۳. «و چه عشقهایی!».
۴. اشارهٔ ضمنی به واژهٔ مترجم در آلمانی (Über-setzer). سلان مترجم چند شاعرِ مهمِ روس به آلمانی بوده است.
۵. نام یکی از مجموعه اشعار تسوتایوا «میز» است.
۶. کولخیس سرزمینی است واقع در کرانهٔ شرقی دریای سیاه و قفقاز. همچنین میهنِ مدهآ بوده است و روی همان نصف النهاری قرار دارد که از تاروسا میگذرد. کولخیس همینطور نام علمی (Colchicum) گل حسرتی است که در پایان تابستان میروید. سلان شعر «گلهای حسرتی» اثر آپولینر (شاعر فرانسوی) را به آلمانی ترجمه کرده است.
چهار شعر
از دفتر «بلورِ نفس»
سوخته۱از رؤیای نادیده،
سرزمینِ بیخوابْ درنوردیدهٔ نان
کوهِ زندگی را گرد میآورد.
با خمیرش
از نو ورز میدهی نامهایمان را،
که من، یکی شبیه
به چشمِ تو روی هر کدام از انگشتانم،
لمس میکنم جویای
جایی، که از آن
به تو بیدار نزدیک توانم شد،
تابنده
شمعِ گرسنگی در دهان.
۱۶ اکتبر ۱۹۶۳
در برابرِ رخسارِ دیرهنگامت
تنها ــ
خراموار میانِ
شبهای مرا نیز دگردیس گردان،
چیزی به ایستادن رسید،
که پیشتر یکبار نزدِ ما بود، نا ــ
بسود از افکار.
۱۶ اکتبر ۱۹۶۳
انتهای شتابهای ماخولیا،
گذشته از
آینهٔ رخشانِ زخم:
آنجا پوست کنده
چهل درختِ زندگی شناورند.
یگانه بانوی
واروشناگر، تو
میشماریشان، لمس میکنی
همه را.
۱۷ اکتبر ۱۹۶۳
ایستادن۲، در سایهٔ
جای زخم در هوا.
ایستادن بهخاطرِ هیچکس و هیچ۳.
ناشناخته،
به خاطرِ تو
تنها.
با هرچه، که در آن۴ حجم دارد،
حتی بدونِ
زبان.
۱۱ نوامبر ۱۹۶۳
یادداشت
۱. سوخته (geätzt) به معنی سوزانده یا حک شده با اسید.
۲. یازدهم نوامبر ۱۹۶۰ مصادف است با انتشار مقالهٔ مفصلی که در یک روزنامهٔ مشهور آلمانی به اتهام دزدی ادبی علیه سلان میپردازد، بر اتهامهای بیاساسِ همسر شاعری به نام ایوان گل علیه سلان صحه میگذارد و به ادعاهای واهی علیه او دامن میزند. همان روز سلان شعر «در جنگل» (Dans la forêt) اثر ژول سوپرویل (Jules Supervielle) را به آلمانی ترجمه میکند و در بندِ اولِ شعر فعلِ ایستادن را به این صورت بکار میگیرد: «در جنگلِ بیزمان / درختی سترگ بریده میشود. / یک خلاء بجا میماند ایستاده، صاف» (Im Stundenlosen Wald, / da wird ein großer Baum gefällt. / Es bleibt eine Leere stehn, aufrecht) نک:
Paul Celan: Neue kommentierte Gesamtausgabe, Suhrkamp Verlag Berlin 2018, S. 852
۳. ایستادن بهخاطرِ یا برای (Stehen für) هم به معنی «کسی یا چیزی را نمایندگی کردن» است، هم «ضامنِِِ کسی یا چیزی بودن». در اینجا بیشتر به معنای ابرام، ایستادگی، پایداری و مقاومت (Widerstand) بکار رفته است. سلان در برابر اتهام دزدی ادبی که علیه او در مطبوعات آلمان منتشر شده بود، در یادداشتهای خصوصی و نامههای خود به یک نقل قول عبری (אִם אֵין אֲנִי לִי, מִי לִי.) از هیلل در تلمود اشاره میکند که روشنگرِ سلوکِ شاعر در شیوهٔ مقاومتش علیه این اتهامهای واهی بوده است:
«اگر من با (برای) من نباشم، کی با (برای) من خواهد بود؟» (Wenn ich nicht für mich bin, wer ist dann für mich?) نک:
Der babylonische Talmud, hrsg. und übers. von Reinhold Meyer, München 1963, S. 326
۴. درآن (darin): در سایه. نک:
Paul Celan: Renverse du souffle, traduit par Jean-Pierre Lefebvre, Éditions du Seuil, 2003, p. 204