شخصیت در «خواب زمستانی»

زنان، غایب بزرگ این داستانند؛ داستانی که روایتگر دوره‌ای است که زنان در مناسبات کاری مردانه به حساب نمی‌آمدند، گرچه آن‌ها راه خود را به شکلی دیگر در مدرنیتهٔ تازه‌زاد می‌گشودند. از بین شخصیت‌های بسیار این کتاب، تنها از همسرِ دو یا لااقل سه نفرشان حرف به میان می‌آید و آن هم فقط در نقش همسر.

تأثیر شغل بر شخصیت در رمان «خواب زمستانی» نوشتهٔ گلی ترقی

شغل و دستمزد آن رابطه‌ای تام و تمام با زیست اجتماعی دارد آن‌قدر که وقتی قرار است کسی خودش را معرفی کند بعد از نام و نام خانوادگی از شغل و تحصیلاتش می‌گوید. شغل، چه، رابطه‌ای مستقیم با تحصیلات فرد داشته باشد و چه نه، بیانگر رابطهٔ مستقیم بین فرد و طبقهٔ اجتماعی اوست. افراد به میزان درآمد شخصی یا دیگر منابع درآمد، (مثلاً از طریق حمایت‌های مالی خانوادگی)، شکل اقتصادی زندگی‌شان به اشکال مختلفی همچون زندگی بخور و نمیر، متوسط یا مرفه رقم می‌خورد. وضعیت اقتصادی زندگی اشخاص، رقم‌زنندهٔ کیفیت زندگی و نیز دیدگاهشان نسبت به مسائل پیرامون است. در مثالی ساده، ممکن است بین افکار و ایده‌های افراد در مشاغل آزاد با درآمد شخصیِ متکی به خود با افکار و ایده‌های شاغلین مشاغل دولتی تفاوت‌های معناداری وجود داشته باشد. نیز تفاوت دیدگاه‌ها در مشاغل هنری، حقوقی، مالی، کارگری و… هر کدام می‌تواند تیپ‌ها و شخصیت‌هایی جداگانه را شکل دهد که در همپوشانی با دیگر عوامل اجتماعی شاید در وهلهٔ اول به چشم نیاید اما وقتی به جهان ادبیات داستانی وارد می‌شود، در خلق شخصیت و کنش و واکنش او تأثیری عینی دارد. از این دیدگاه به خواب زمستانی اثر گلی ترقی نگاه می‌کنم.


تاریخ اولین انتشار داستان: ۱۳۵۱

شخصیت‌ها عبارتند از: آقای احمدی (هفتاد و چند ساله؛ بازنشستهٔ شرکت تولیدکننده محصولات بهداشتی به اسم «همیشه گوهر»)، آقای حیدری (رئیس شرکت تولید کننده محصولات بهداشتی «همیشه گوهر»)، آقای انوری (کارمند شرکت)، آقای هاشمی (کارمند شرکت)، شیرین خانم (همسر آقای هاشمی، خانه‌دار)، آقای مهدوی (کارمند شرکت)، آقای عزیزی و آقای عسگری (کارمند شرکت)، طلعت (همسر مهدوی. بدون شغل مشخص).

شروع داستان:

«از یک جا باد می‌آید، از درز پنجره‌ها، از زیر در، از یک سوراخ نامریی. زمستان آمده، به این زودی. زمستان‌ها با هم بودیم؛ من، هاشمی، انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی، و البته آقای حیدری.»

راوی با این بند، شروع پیری خود را هم‌زمان با آغاز زمستان اعلام می‌کند. این رمان که نخستین اثر نویسنده است از همان اول ما را وارد فضایی سرد، اندوه‌زده، پرخاطره و پر ملال می‌کند. یکی از دلایل این ملال شغل شخصیت‌هاست یا شغلی که داشته‌اند.

در بازگوییِ روزهای خوش کاری، دوباره، ملال از سر و روی آن‌ها که هنوز نه بازنشسته بوده‌اند و نه پیر بیرون می‌زند. ماجرا از این قرار است که چند همکلاسی از همان دوران مدرسه با یکدیگر عهد می‌بندند همواره با هم زندگی کنند. پیرمرد ــ‌راوی داستان‌ــ حالا به مرور این زندگیِ درگذشته مشغول است.
زبان سیال و لحن طنز گلی ترقی در این اولین کتاب او هم بارقه‌های خود را نشان می‌دهد.

خواب زمستانی در ابتدای دههٔ پنجاه نوشته شده است یعنی دوره‌ای که ایران اولین گام‌های ورود به دنیای مدرن را تجربه می‌کرد و همچنان که زندگی مدرن با لوازم و ابزار تازه‌اش جای خود را در زندگی انسان ایرانی باز می‌کرد، فردیت و یا ترس از فردیت و نیز تنهایی انسان بازمانده از رسوم کهن را به او یادآور می‌شد. این وضعیت در داستان خواب زمستانی در شغل تبلیغاتی برخی از چند شخصیت داستان به خوبی نمود یافته است؛ هراسِ تبدیل شدن انسان به کالایی برای فروش که می‌بایست شکرگذار این وضعیت تازه باشد و درد و تنهایی و دلتنگی خود را پنهان کند. درواقع داستان، شرح سرگذشت زندگی دسته‌جمعی (در اشکال جوامع سنتی و به شکل فامیلی یا قبیله‌ای) افرادی است که مدرنیته ناگزیر آن‌ها را در برگرفته و به زندگی‌شان سایه انداخته است. این اشخاص که هنوز پایی در سنت دارند از قبول مسئولیت فردی و حتی فردیت ایجاد شده و الزام‌آور هراسانند و در این هراس احساس تنهایی می‌کنند.

«آقای هاشمی نشسته بود روی پله‌های حیاط و چیز می‌بافت. حال و حوصله نداشت. دو تا از کفترهای شیرین خانم رفته بودند. اول کفتر ماده و بعد هم جفتش. تازه تخم گذاشته بودند. آقای هاشمی نمی‌فهمید. می‌گفت «هیچ کفتری تخمشو ول نمیکنه بره. محاله. چی شده؟ چرا رفتن؟ این‌جا که همه چی داشتن: آب، دون، لونه. هیچ کفتری تا حس بلا نکنه نمی‌ذاره بره ولی کدوم بلا؟» آقای جلیلی گفته بود «بلا تو هواست، پخشه، تو آبیه که می‌خوریم، تو صداییه که می‌شنویم. دیدنی نیست، اما هست. از من و شما واقعی‌تره.»

آقای حیدری که راوی همیشه او را با خطاب «آقا» یاد می‌کند، مردی بوده به ظاهر خوشبخت و موفق‌تر از دیگران که به دلیل سمت بالای شغلی‌اش خودش را موظف می‌دانسته که چند و چون زندگی، پس‌انداز و تصمیم‌گیری‌های مهم در بزنگاه زندگی را به دیگران یادآور شود. حیدری با شخصیتی سلطه‌گر می‌تواند تمام این دوستان را گرد خود و در خانهٔ خود جمع کند. او همانند تداعی نامش، (حیدری به معنای شیرآسا)، برتری‌طلب است و از امتیاز ویژه‌ای نسبت به دیگران هم برخوردار است. در جشن سالروز تأسیس شرکت، اوست که در ردیف جلو نشسته است و کسی مثل انوری که نقشش در نمایش نشان‌دهندهٔ رتبه پایین‌تر او از دیگران است، بیانگر سلسله‌مراتب کاری در شرکتی واحد است که همچنان که سهم کمتری از مواهب آن شغل نصیبش شده است، شخصیتی نسبتاً متزلزل و مطیع را نشان می‌دهد: «آقای انوری خودش را زده بود به خواب. ولی از پشت پشه‌بند چشم‌های آقای مهدوی را دیده بود و ترسیده بود.» نقش انوری در نمایش این بود که درون خمیر دندانی بزرگ فرورود و نقش خمیردندان را بازی کند. بعد از پایان برنامه راوی از همهٔ آن‌ها جا می‌ماند و دیرترک به خانه حیدری می‌رسد که گویا یکی از چندمین ده سالروز تولدش را دارد در حضور دوستانش جشن می‌گیرد.

این نمایش گذشته از هجو شغلی که شخصیت‌های داستان در آن شرکت بهداشتی دارند، هجو شخصیت‌ها هم هست که در پیوند با آن شغل و روابطی که به دنبالش آمده است زندگی را سپری کرده‌اند.

بیایید فرض کنیم آقای هاشمی و آقای حیدری و سایرین شغلی غیر از این که در داستان تعریف شده است می‌داشتند. مثلاً آقای هاشمی درجه‌دار نظامی و آقای حیدری پزشک بود و دیگران هر کدام شغل‌هایی جز کارمند دون پایه شرکت بهداشتی همیشه گوهر می‌داشتند. برخی‌شان حتی می‌شد مشاغل جدیدترِ تازه پا گرفته‌ای مناسب دوران مدرن می‌داشتند، مثلاً کارمند رادیو و تلویزیون، تعمیرکار ماشین، راننده و… با تعیین هر کدام از این شغل‌ها برای شخصیت‌ها نه‌تنها روند داستان بلکه بازگویی ملال و توصیف خاطره در پیری نیز تغییر می‌کرد.

داستان خواب زمستانی گرچه در فضایی کاملاً عینی و ملموس روایت می‌شود اما نمی‌توان از فضای ذهنی آن و نیز ذهنیت نویسنده در داستان غافل شد و همین تعادل بین این دو وجه است که داستان را بر دوش زبان سبکسر و گاه طنز خود پیش می‌برد آن‌قدرکه وقتی می‌خواهد خاطره غرق شدن شیرین همسر یکی از دوستانش را روایت کند، زبان قطعه قطعه می‌شود. مکث می‌کند. به تصویرهای اطراف ساحل و دریا چنگ می‌اندازد تا از روده‌درازی در بیان دلهره و اندوه پرهیز کند و دلهره و اندوه را همان‌طور نشان دهد که فردی شوخ و شنگ وقتی ناگهان اندوهگین می‌شود نشان می‌دهد: سکوت می‌کند. نگاه می‌کند و چنگ می‌زند. («آب دریا را به صورتش زد.») زنده‌یاد رضا براهنی عینیت و ذهنیت را در داستان به دو طاس تشبیه می‌کند که امکان فهمیدن همدیگر را ایجاد می‌کنند:

«در تمام آثار هنری، به‌ویژه در قصه که با جزء به جزء زندگی سر و کار دارد، و به ویژه در قصه قراردادی که نویسنده می‌خواهد زندگی را در سطحی از یک واقعیت ملموس، در محدودهٔ شخصیت‌های داستانی، طرح و توطئه‌ای علّی و الگویی بر اساس نوعی جهان‌بینی عمیق هنری نشان دهد، هنرمند و یا قصه‌نویس دو طاس مشابه در اختیار دارد که دائماً باید هم در حال جداشدن از یکدیگر باشند و هم در حال چسبیدن و منطبق شدن بر یکدیگر. این دو طاس آن‌قدر به یکدیگر شبیه هستند که گاهی با یکدیگر اشتباه می‌شوند و انسان احساس می‌کند که با ارائهٔ یکی، آن دیگری را نیز عرضه کرده است. در حالی که در مطالعه‌ای عمیق در ماهیت آن‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها متعلق به دو دنیای نه فقط جدا از یکدیگر بلکه به دو دنیای متضاد یکدیگر هستند و با وجود این از آنجا که به دلیل شباهت و دلائل دیگر، مثل آئینه‌ای برای یکدیگر هستند، امکان فهمیدن یکی بدون فهمیدن دیگری وجود ندارد؛ گرچه گاهی امکان ارائهٔ یکی، بدون عرضهٔ آن دیگری وجود داشته است. این دو طاس، طاس‌های عینیت و ذهنیت هستند.» (براهنی. قصه‌نویسی. ص. ۴۶۲)

خواب زمستانی، با چیدمان شخصیت‌هایی که زندگی‌شان در شرکت تبلیغی «همیشه گوهر» سپری شده است، نمونه‌ای از بازتاب رفتار اجتماعی در اثر داستانی است. گلی ترقی، خود، درباره خواب زمستانی گفته است:

«خواب زمستانی جامعه میخکوب و منجمد را به تصویر می‌کشد؛ جامعه‌ای که از درون در حال جوشش است اما قادر به انفجار نیست. او از این همه ناامیدی در شگفت است و به دنبال دلیل آن و پاسخی که درنهایت برای آن می‌یابد، نبود فردیت در شخصیت‌های داستان است. زندگی این شخصیت‌ها دسته‌جمعی و قبیله‌ای است و فردیت و مسئولیت انفرادی در آنها صورت نیافته است. به عقیده ترقی، آدم‌های خواب زمستانی هنوز به آگاهی فردی نرسیده‌اند و در خوابند. او جمود موجود در خواب زمستانی را به جمود درونی خود و نیز جمود اجتماعی ارجاع می‌دهد و همچنین این رمان را نمادین‌ترین اثر خود می‌داند.» (دهباشی و کریمی، ۱۳۸۳: ۱۹۴ و ۲۱۶-۲۱۵)

زنان، غایب بزرگ این داستانند؛ داستانی که روایتگر دوره‌ای است که زنان در مناسبات کاری مردانه به حساب نمی‌آمدند، گرچه آن‌ها راه خود را به شکلی دیگر در مدرنیتهٔ تازه‌زاد می‌گشودند. از بین شخصیت‌های بسیار این کتاب، تنها از همسرِ دو یا لااقل سه نفرشان حرف به میان می‌آید و آن هم فقط در نقش همسر. دیگر شخصیت‌ها انگار در خلایی از بی‌کسی جز همدیگر کسی را ندارند و به جز آقای عزیزی که چشم به راه پسرش است، دیگران تنها و تنها توصیف شده‌اند؛ استحاله شده‌هایی در کار و با زندگی‌هایی خالی. تنها چنین شغلی می‌توانست «حضور ناگزیر مدرنیته» را اولاً در زمانهٔ خودش بازتاب دهد و دوماً از هراس جمعی شخصیت‌هایش در مواجه با آن بگوید و حضور زنان را در حاشیه ولی تا حدی پررنگ نشان دهد؛ همان چیزی که در آغاز دوران ورود ایران به دنیای مدرن بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.