همان

 [از نیم‌نگاهی به جنبش زن، زندگی، آزادی]

 

۱. همان‌گونه که می‌دانیم، ایران کشوری متشکل از اقوام مختلف است و مردمان آن در طول تاریخ خود شاهد فراز و فرودهای اجتماعی-سیاسی و تنش و رفت‌وبرگشت‌هایی بین ارادۀ اکثریت و ارادۀ چند یا چندین فرد یا قشر اجتماعی بوده است. به این معنی که در هر دوره از تاریخ این کشور، همواره زمامدارانی بر آن حکم رانده‌اند و عده‌ای با نام منورالفکر یا روشنفکر بر اعمال حکم‌رانان نظارت و از آنها انتقاد کرده‌اند. اما در تاریخ یک قرن اخیر تنها دو بار ارادۀ بخشی از جامعه توانسته ارادۀ اکثریت را با خود همراه کند: انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷. در اینجا مجالی برای پرداختن به دلایل و جزئیات شکل‌گیری این دو انقلاب نیست اما پس از گذشت بیش از صد سال از انقلاب نخست و چهل‌وچهار سال از انقلاب دوم، می‌توان به این نکته اشاره کرد که آن دو تحقیقاً در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند. گویی قشری که با مشروطه به مخالفت می‌پرداخت، چندین سال بعد، در انقلابی دیگر به قدرت رسیده است: مشروعه. اما مسئله این است که در دوره‌های مختلف، پس از به دست آمدن اقتدار، چه بر سر آن «ارادۀ اکثریت» آمده است؟ آیا قدرت‌ها توانسته‌اند در طول حکم‌رانی خود رضایت اکثریت مردم را حفظ کنند؟ ما حتی با نگاهی گذرا به تاریخ حکم‌رانی این زمامداران به پاسخی منفی می‌رسیم. ارادۀ اکثریت، همواره، هم به‌دلیل تاریخی (معطوف به مردم) و هم به‌دلیل خصیصۀ عرصۀ سیاست (معطوف به قدرتمندان)، از آنچه بود تقلیل یافته است. اما در هیچ دوره‌ای، عرصه خالی از روشنفکران نبوده است. یعنی همان افرادی که خود را موظف می‌دیدند تا جامعه را از آنچه در کشور می‌گذشت آگاه کنند. و همین روشنفکران بودند که ستون اصلی بنای جنبش مشروطه را تشکیل داده بودند. اما علت همۀ آن تلاش‌ها و تقابل‌ها، چه از سوی مشروطه‌خواهان و روشنفکران و چه از سوی مخالفان مشروطه چه بود؟ همگی به دنبال قانون بودند، اما اولی خواستار به اجرا درآمدن قوانین مدنی بود و دومی به استقرار قوانین دینی اصرار می‌ورزید. با وجود این، ابزاری که هر دو گروه برای تضعیف گروه رقیب به کار می‌بردند، تقریباً یکسان بود. تاریخ به ما برگ‌های خون‌باری نشان می‌دهد؛ از کشت‌وکشتار، اعدام، ترور. و این رویه همچنان ادامه داشته است؛ هرچند که دیگر اثری از آثار آن‌ها نیست. تاریخِ ما، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، به ما می‌گوید، آنچه دوام می‌یابد افراد نیست، بلکه تعبیر و تفسیر و تعریفِ یکسانِ افراد از ماهیت قدرت است؛ بی‌آنکه به این اصل بنیانی بیندیشند که به دست آوردن قدرت سیاسی یک کشور و ادارۀ امور آن کشور دو امر کاملاً مجزاست. درواقع، به همین دلیل، همواره شکافی بین اقتدار و نحوۀ مدیریت کلان آن اقتدار وجود داشته و دارد. اما حکم‌رانان تاریخ ما، برای استمرار حکم‌رانی خود، این شکاف را به چه طریقی پر کرده‌اند؟ با استفاده یا سوء استفاده از این عادت تاریخی قاطبۀ مردم که همواره از یک فرد و گروه آن فرد حمایت کرده‌اند. حال آنکه، با توجه به تعریف ارادۀ عمومی (General Will) از ژان ژاک روسو، این حکومت یا دولت است که باید خصیصۀ اساسی یا خصیصۀ اخلاقی خود را بر ارادۀ عمومی، یعنی بر رضایت افرادی که بر آن‌ها حکومت می‌کند استوار سازد؛ هرچند همین روسو بود که دختران را از برابری منع کرده و سه سال پس از پیروزی انقلاب فرانسه، ماری ولستون کرافت مقاله‌ای در حمایت از حقوق زن و علیه روسو نوشته بود.

اما از آن‌جا که قاطبۀ مردم، از منظر جامعه‌شناسی تاریخی، به دلیل فردیت‌زدودگی تعمدی و تحمیلی به‌جای اصل به فرد اهمیت می‌دادند، از یک سو زندگی خود را مطابق مطلوب صاحبان قدرت تنظیم می‌کردند، و از سوی دیگر، خواسته یا ناخواسته، به سرمشق نسل‌های جدید تبدیل می‌شدند. اما آیا نسل‌های جدید همان راه نسل‌های قبلی و گذشتگان را ادامه می‌دادند؟ بخشی از آن‌ها همان راه مألوف نسل‌های قبل را ادامه می‌دادند، اما بخشی دیگر به انتقاد از آن‌ها و شیوۀ زندگی‌شان برمی‌خاستند؛ هرچند هر دو بخش به‌واسطۀ هیجان‌ها و خلجان‌های غریزی مختص دوران جوانی در یک دورۀ خاص مشابهتی انکارناپذیر داشتند. اما نسل جوان منتقد، به‌زودی راهش را از بخشِ دیگرِ نسل جوان، که بر حقوق خود اصرار نمی‌ورزید و تسلیم شیوۀ زندگی نسل‌های قبل می‌شد، جدا می‌کرد. این جوانان راه و چاره را در فعالیت‌های سیاسی می‌دیدند و اغلب یا جذب گروهی سیاسی می‌شدند یا خود گروهی تشکیل می‌دادند؛ و اغلب یا چپ بودند یا راست. این چرخه ادامه داشت، تا اینکه تلاش‌های همۀ گروه‌ها اتفاقاتی را رقم زد که درنتیجۀ آن انقلابی به‌وقوع پیوست؛ بی‌آنکه تصوری از ادارۀ امور کشور داشته باشند.

قشری که زمام امور کشور را به دست گرفت، تدریجاً نه‌تنها روشنفکرها را از صحنۀ سیاست راند، بلکه حتی عرصۀ زندگی را برای‌شان تنگ کرد. زمامداران، اکنون بر آن بودند که به‌جای آگاهی‌رسانی و توصیه‌های مختص روشنفکران، با شیوه‌ای به نام «امر به معروف و نهی از منکر» جامعه را اداره کنند. اما تفاوتی که این دو شیوه داشت، این بود که روشنفکر قدرت و صاحب قدرت را به چالش می‌کشید، در حالی که در شیوۀ دوم، صاحب قدرت فقط مردم را به پذیرش احکام دینی دعوت می‌کرد.

جامعۀ ایران، متشکل از نسل‌های مختلف، در میان تلاطمی نزدیک به نیم قرن، از تمام روش‌هایی که به نام «اصلاح امور کشور» در مقابلش قرار دادند استفاده کرد اما زندگی‌اش نه به لحاظ اقتصادی سامان یافت، و نه به لحاظ اجتماعی. این نسل‌ها چارۀ کار را در مشارکت در انتخابات می‌دیدند. اما کشور هزاران فراز و فرود داشت. فراز و فرودی که زندگی آحاد ملت را تحت‌الشعاع قرار می‌داد؛ هم از نظر اقتصادی، هم اجتماعی، هم سیاسی و هم فرهنگی. نسل‌ها با تحمل کاستی‌ها و بحران‌ها روز را به شب و شب را به روز می‌رساندند. غافل از اینکه نسلی در راه است که بی‌آنکه حزبی و سازمانی و پرچمی داشته باشد، بی‌آنکه تعارفی با امید نسل‌های پیشین به وعده‌های پسادست داشته باشد، بر آن است که مطالباتش بدون وعده و نقداً پرداخت شود.

۲. نسل جدید از کرات دیگر نیامده و به‌طور ناگهانی در شهرهای کشور ظاهر نشده است. اما دو ویژگی شکل ظهور آن‌ را از شکل ظهور همۀ نسل‌های پیشین متمایز می‌کند: الف: استنکاف ماهوی از ایدئولوژی‌های سیاسی رایج. ب: جایگزینی حق‌دارانۀ اطلاعات لازم در فضای مجازی (باور به ماهیت عصر مجازی و سویۀ دموکراتیک آن) با بخشی از تربیت والدین و آموزش و پرورش.

برآیند تمایز این نسل با نسل‌های پیشین، حرکت یا جنبشی است تحت عنوان «زن، زندگی، آزادی». عنصر نخست این شعار، بیانگر این حقیقت آشکار است که زنان طلایه‌دار این جنبش‌اند. همین امر سبب شد تا برخی آن را یک جنبش فمینیستی بنامند. این نام‌گذاری، با توجه به تعریف فمینیسم با خاستگاه غربی و موج سه‌گانۀ آن در غرب، که به‌طورکلی تساوی حقوق سیاسی و اجتماعی زنان با مردان را مطرح می‌کرد و در ایران نیز تاریخچۀ خاص خود را دارد، پر بیراه نیست، اما کسانی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند، ضمن تأیید طلایه‌داری زنان در این جنبش، بر این نکته واقف‌اند که جامعۀ ایران جامعه‌ای است متکثر و پیچیده که حقوق زنان تنها بخشی از این پیچیدگی را تشکیل می‌دهد. درواقع، عنصر دوم شعار جنبش، یعنی «زندگی»، شامل همین بخش از جامعه است؛ یعنی شکل کیفی یک زیست انسانی که در آن، هم مردان به حقوق خود دست می‌یابند، هم زنان، و اقوام در عین تکثر به‌طرزی منسجم در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند.

اما این جنبش، به‌دلیل عدم استقرار در چارچوب‌های معین ایدئولوژی‌های آشنا، و، در عین حال، عدم برخورداری از رهبر یا فردی که بتواند آن را هدایت کند، از ماهیتی کاملاً انسانی و موقعیتی بسیار درخشان برخوردار است. به‌گونه‌ای که می‌توان آن را نه یک جنبش، بلکه یک ابرجنبش نامید. اما چرا این ابرجنبش، که چنین جایگاه رفیعی در جهان برای خود کسب کرده، شبیه جزیره‌ای است که پیرامونش را نه آب، بلکه عقاید سیاسی، آن هم با ایجاد فاصله، فرا گرفته است؟ پاسخ این پرسش ساده اما تلخ است. به دلیل اینکه چارچوب این ابرجنبش، وسیع‌تر از چارچوب‌های ایدئولوژیکی است که همواره، آشکار یا پنهان، در گسترۀ جامعه وجود داشته‌اند. با این حال، بخش اعظم صاحبان این عقاید سیاسی، به‌دلیل ماهیت انسانی و جهان‌شمولِ این ابرجنبش، محتاطانه به آن نزدیک شده‌‌اند. اما حقیقت این است که این ابرجنبش، به‌اعتبار مطالبات انسانی و به‌اعتبار عدم تعلق به مجموعه‌ای که در آن ایدئولوژی‌ها، به‌رغم تفاوت‌ها و حتی خصومت‌ها، آشنای هم‌اند، در موقعیتی نه‌چندان آشنا اما سخت مقبول قرار گرفته است. شاید به همین دلیل است که برخی می‌کوشند آن را با توجه به ایران باستان تعریف کنند، برخی آن را با شابلن فمینیسم می‌سنجند. در عین حال، هستند کسانی که ترجیح می‌دهند آن را به‌دلیل سرشت مدرنش صرفاً تماشا کنند. شمار تماشاگران اندک نیست. با این حال، آنکه نگاه می‌کند، بدون شک با خود می‌اندیشد. به مطالبات انسان‌ها می‌اندیشد. و بدون تردید مشابهت‌هایی بین خود و نسل جدید می‌بیند. نسل جدید او را به یاد آرزوهایش می‌اندازد؛ آرزوهایی که امکان داشت برآورده شود اما نشده است. نباید از یاد برد که شکستن پوستۀ سختِ عادات دشوار است. اما خواه شکستن پوستۀ سختِ عادات برای بخشی از مردم دشوار باشد، خواه صاحبانِ عقاید سیاسی با احتیاط و در سکوت به این ابرجنبش خیره نگاه کنند، این ابرجنبش راه خود را می‌رود. و ایران دیگر به روزهای پیش از آغاز این ابرجنبش باز نخواهد گشت. دلیل این عدم بازگشت صرفاً ارتقای سطح آگاهی نیست، بلکه یک رویکرد فکری است که توانسته بی‌درنگ شکل عملی و تماماً متفاوت با رویکردهای فکری پیشین به خود بگیرد و به همبستگی واقعی میان اقشار و اقوام مختلف جامعۀ ایران منجر شود. شاید در این‌جا برای خواننده این پرسش مطرح شود که آیا معنای این سخن این نیست که تا پیش از این مردم به چنین همبستگی دست نیافته بوده‌اند؟ پاسخ مثبت است. به دلیل اینکه همبستگی واقعی در سایۀ دیگر‌خواهی شکل می‌گیرد، حال آنکه آنچه تا پیش از این در ادوار گوناگون تاریخ معاصر ایران اتفاق افتاده بود، تاحدود زیادی صرفاً ایستادن افراد با منافع فردی مختلف در کنار یکدیگر بود.

اکنون چه بخواهند چه نخواهند، ایران کنونی دیگر آن ایران سابق نیست. به دلیل اینکه بیداری از فکر به عمل رسیده است؛ عمل به آن فکر. جامعه می‌داند که چه می‌خواهد و آن را به زبان می‌آورد. بخش اعظم حاکمیت ضمن مقابله و مخالفت لفظی و عملی، راهکاری برای مسایل کشور ندارد. از قراین چنین برمی‌آید که اساساً هیچ برنامه‌ای نیز برای حل مسائل و مشکلات کشور ندارد. اما از آن‌جا که ناگزیر روش‌های کلاسیک سیستم‌های سیاسی بسته را به کار می‌بندد، خواسته یا ناخواسته این روش‌های کلاسیک را به ابرجنبش نیز تحمیل می‌کند. به این معنی که اعتراضات ضمن گذر از فازها یا مراحلی سخت و دشوار، هم ‌به‌دلیل پرهیز معترضان از خشونت، و هم به‌دلیل تأمل بر موضوعِ برخورداری یا عدم برخورداری از عنصر رهبر، در مسیری مدور حرکت می‌کند. حرکت در مسیری مدور، نشانگر آن است که اتحادِ شکل‌‌گرفته در بین آحاد مردم، هوشمندانه دنبال راهی برای برون‌رفت از وضعیت تحمیلی و غیرانسانی ناشی از همان روش‌های کلاسیک سیستم‌های سیاسی بسته است. اما این وضعیت و موقعیت تا کجا و تا چه زمانی ممکن است ادامه یابد؟ چنین به نظر می‌رسد که همان‌گونه که خواسته یا ناخواسته چیزهایی از سوی سیستم سیاسی به ابرجنبش تحمیل می‌شود، درعوض چیزهایی نیز از سوی ابرجنبش به سیستم سیاسی تحمیل می‌شود. اما یقیناً فشاری که از سمتِ ابرجنبش به سیستم وارد می‌شود قابل مقایسه با فشاری که از سوی سیستم به ابرجنبش وارد می‌آید نیست. به دلیل اینکه فشار ابرجنبش شدیدتر و تأثیرات آن بر سیستم مهلک‌تر است. چندان که همین فشار و تأثیرات آن سیستم را چندپاره می‌کند. شاید (قطعاً) سیستم وجود شکاف‌های عمیق را انکار می‌کند، اما همین شکاف‌ها ناشی از تأثیرات عمیق ابرجنبش بر سطوح بالاست. به‌گونه‌ای که می‌توان آن را آغاز یک اضمحلال بنیانی دانست. گویی ضربه‌ای بر یک جسم وارد شود و جسم آن را به‌طور ناخواسته به ضربات متعددی علیه خود تبدیل کند و درنتیجه، فرو بریزد. اما نباید این نکته را از نظر دور داشت که آسیب‌دیدگی چنین جسمِ ازهم‌گسیخته‌ای عوامل متعدد بیرونی نیز دارد که مجموعاً موجبات ظهور این ابرجنبش را فراهم آورده است. این به این معنی است که ابرجنبش هرچند، در حال حاضر، در مسیری مدور به حرکت خود ادامه می‌دهد، اثرات آن در آن جسمِ ازهم‌گسیخته بر روی خطی راست و ممتد شتابان پیش می‌رود.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.