بریدهای از گفتگوی یون فوسه و دمیان سرلز
با صدای نگین کیانفر
فوسه: دمیان و من سالهاست که از طریق ایمیل با هم تماس داریم، ولی اولین بار در ماه مه امسال (۲۰۲۲) بود که در لندن برای اولین بار با هم دیدار کردیم، و آن زمانی بود که جزو نامزدهای نهایی بوکر بینالمللی بودیم. او بیشتر آثار من را بدون مشارکت من ترجمه کرده است، و گاهی فقط چند تا سؤال برای من میفرستاد که جواب میدادم. اما در مورد «هفتگانه» برای اولین بار، به صورت دیگری با هم کار کردیم.
من حس میکنم دمیان استعداد غریبی دارد در درک آنچه که من مینویسم و خوب میداند چطور باید آنها را به انگلیسی ترجمه کرد که با متن من فرق دارد، اما موسیقیِ زبان من را خیلی خوب حفظ میکند، یعنی به صورتی که در زبان انگلیسی امکانش هست. در واقع من هنوز درست و حسابی درنیافتهام چطور از پس این کار بر میآید!
ترجمهای که نتواند در حد مقدور «موسیقی» یا «آهنگ» کلام اصلی را حفظ کند، به نظر من هیچ ارزشی ندارد. دمیان گوش بسیار تیزی در مورد موسیقیِ ادبیات دارد که برای این کار لازم است. من از ته دل از او ممنونم که کارهای مرا ترجمه کرده است.
سرلز: من کمی قبل هم در مورد فرایند همکاریمان توضیح دادم. اما یک نکتۀ مهم در این مورد به نظر من آن است که همکاری نویسنده و مترجم در مدت سالهای متمادی و کار روی کتابهای متعدد به پذیرش کتابها کمک میکند. مترجم در اغلب موارد، اولین حامی و مدافع نویسنده در بستر زبان انگلیسی است، اما وقتی که آثار بیشتری به انگلیسی در میآیند، منتقدان و هیئتهای داوری هم مانند مترجم و خوانندگان زبان اصلی، به قدر و ارزش این آثار پی میبرند.
- این را هم اضافه کنم که در مراحل و مکانهای مختلف، حرف و تفسیر مفصلی بیان شده است دربارۀ اینکه نویسنده و مترجمی سالهای سال با هم کار کنند و همۀ آثار یک نویسنده به وسیلۀ یک مترجم به انگلیسی ترجمه شود.
فوسه: نوشتههای من نوای خاصی در زبان نروژی دارند، و بهترین کار این است که در ترجمۀ انگلیسی هم یک نوای خاص در این زبان پرورده شود. و من حس میکنم ترجمههای دمیان نوای خاص خودشان را پیدا کردهاند. به همین دلیلی خیلی خوشحالم که او تعدادی از رمانهای مرا به انگلیسی ترجمه کرده است، در حالیکه «صدا»ی انگلیسیِ رمانهای من در واقع صدای اوست، نه من، اگر بتوان مسئله را به این صورت بیان کرد.
سرلز: به نظر من سه مسئلۀ خیلی مهم داریم: کیفیت (نثر) یا تواناییِ نویسنده، و بعد، کیفیت یا توانایی مترجم، و سرانجام، جفت و جور شدن این دو. بنابراین، به نظر من لزوماً نیازی نیست که یک زوج نویسنده-مترجم به طور مداوم با هم کار کنند، بلکه وجود این سه معیار مهمتر است. نویسندههای زیادی را میشناسم که آثارشان را مترجمهای مختلف ترجمه کردهاند ــ مثل بولانیو، برنهارد، باکمان، بای جویی (نویسندۀ چینی)، بورخس ــ منظورم این است که آثار یک نویسنده را میتوان با ترجمههایی از مترجمهای مختلف ارائه کرد، همانطور که یک مترجم میتواند آثار نویسندگان مختلفی را به زبان خود ترجمه کند. مترجمهای مختلف ممکن است «صدا»ی متفاوتی برای نویسنده خلق کنند، اما نویسندگان مختلف هم «صدا»های متفاوتی برای مترجم خلق میکنند.
- البته، دمیان، تو آثار نویسندگان دیگری را هم ترجمه کردهای – مانند والزر و مان، اگر بخواهم فقط نام دو تن را اینجا ذکر کنم – که نوشتههاشان را گاهی دو یا چند مترجم دیگر هم به تازگی به انگلیسی ترجمه کردهاند. آیا رویکرد تو با مترجمهای دیگر فرق دارد موقعی که آثار نویسندۀ مورد نظر قبلاً به انگلیسی ترجمه شدهاند؟ نمیخواهم بگویم که تو سعی میکنی آن «صدا»یی را که دیگران خلق کردهاند تقلید کنی، یا تو تفسیر خاص خودت از اثر را خلق نخواهی کرد. آیا هر موقعیتی، چالشهای خاص خودش را به همراه میآورد؟
سرلز: سؤال بسیار خوبی است که پاسخ مفصلی لازم دارد، چون بر این امر تکیه دارد که مترجم «کُپیکار» نیست، و سعی ندارد متن اصلی را تا حد مقدور شبیه متن اصلی (در زبان دوم) خلق کند. کارِ مترجم این است که اثر را در یک بستر تازه تولید کند، که با بستر زبان اصلی فرق دارد ــ که در مورد من، این بستر، بستر زبان انگلیسی است. یکی از نکتههای اصلی در مورد بستر تازه این است که آیا آثار نویسنده قبلاً به آن زبان ترجمه شده و کتابخوانها با آثار او آشنا هستند یا نه. اگر نویسنده، شناختهشده است، مترجم بایستی فکر کند ترجمۀ او قرار است چه کاری بکند؟
قرار است فقط یکی دیگر از آثار نویسنده را به مجموعۀ ترجمههای پیشین اضافه کند، یا قصد دارد تفسیر و تعریف تازهای از نویسنده فراهم آورد و میخواهد جنبههایی از کار او را که مترجمهای قبلی درست از آب در نیاوردهاند در کار خود وارد کند؟ هدفِ مترجم، به شیوههای گوناگون بر کار او در ترجمه تأثیر خواهد گذاشت ــ گاهی ممکن است حس کند که باید ترجمه بسیار نزدیکتر به متن اصلی در بیاید، و این ممکن است موقعی پیش بیاید که مترجم حس کند چیزی از متن اصلی در ترجمههای پیشین از دست رفته است و گاهی ممکن است حس کند بایستی ترجمۀ آزادتری فراهم کند، و آن موقعی است که فکر میکند زمینه قبلاً ساخته و پرداخته شده و شما دیگر لازم نیست تعریف و تفسیر تازهای به دست دهید.