شهرهای نامرئی
در ائودوسیا، که از هر سو به بالا و پایین گسترده است و کوچههای تنگ و پیچ در پیچ، پلکانها، درهای زاویهدار، خانههای قدیمی و نیمهخراب دارد، قالیچهای نگهداری میشود که میتوانی با تامل در آن، شکل واقعی شهر را بیابی. در نگاه اول ائودوسیا کمترین شباهت را به نقش این قالیچه دارد. نقش منظم گلهایی قرینه که در طول خطوطی مستقیم و اسلیمی تکرار میشوند، بافتهشده با نخهایی از رنگهای بینظیر و درخشان که میتوانی تغییر تارهایشان را در امتداد پود قالی دنبال کنی.
اما اگر بایستی و به دقت در آن بنگری، مجاب میشوی که هر نقطه در قالی نشانی از نقطهای در شهر دارد و تمام آنچه در شهر هست، در طرح قالی هم هست، و همه چیز بر اساس روابطی واقعی در آن قرار گرفته است…. قالیچه ثابت میکند که نقطهای هست که از آنجا شهر همه تناسبات واقعی خود را در طرح هندسی پنهان در هر ذره و جزئش، به نمایش میگذارد.۱گفتیم که امروز، هر سازنده، برنامهریز شهری، و معمار در فرآیند طراحی مقابل یک دوراهی یا چند راهی قرار میگیرد. از یکسو میتوان معماری بنا و شهر را با زمینهاش پیوسته دید، و عوامل شکلدهنده محیط را آنگونه انتخاب کرد که بازتابی از پیچ و خم کوچههای شهرش و المانهای موجود در محیط ساختهشده و طبیعی پیرامون باشند. از سوی دیگر میتوان با جداسازی بنا از محیطش با انتخاب المانهایی که هیچ وابستگی با محیط بیرونی ندارند بنا را کاملا مستقل از پیرامونش فرض کرد. و البته ادغام این دو رویه نیز امکانپذیر است.
پیدایش پیوستگی یا جداافتادگی بنا و شهر از بسترش الزاما در فرم بیرونی و فیزیکی بنا یا شکل ظاهری آن خلاصه نمیشود. این روابطِ بین تکتک اجزا و نقش آنهاست که باعث پیوستگی یا گسیختگی طرح معماری میشود. فرض کنید هتل جدیدی در یزد ساخته شود که از فرم بادگیرهای خشتی الهام گرفته باشد و همین فرمها را با استفاده از بلوک بتنی ولی بدون توجه به جهت حرکت باد و نقش بادگیر در جابجایی هوا، و بیشتر با حالتی نمادین از نو بیافریند. در نگاه اول شاید این بنا هماهنگ با بستر خود به نظر بیاید اما وقتی بادگیر در جهتی قرار نگرفته باشد که بادی از آن عبور کند، و وقتی جنس آن همچون خشت قادر به جذب و هدایت گرما نباشد، فرم ظاهری خود در انکار مفهومش برمیآید و باعث سرگشتگی بنا و محیط شود.
از سوی دیگر در بسیاری از مواقع، به خصوص (اما نه تنها) در کشورهایی که به نام کشورهای در حال توسعه شناخته میشوند، انتخاب فرمهایی که با بستر هماهنگ باشند ممکن است در تضاد با تصور از معماری پیشرفته به نظر برسند. در دنیایی که اصول معماری بر پایه فرهنگ غربی و آب و هوای به نسبت سرد و مرطوبش تعریف میشوند، هر خانه، حتی اگر در آب و هوایی گرم و خشک و کمباران ساخته شود، در محوطه ورودیاش به مقادیری چمن نیازمند است و شاید حتی سقف شیروانی دارد. هر کودکی که طرحی از خانه میکشد سقف آن را شیبدار تصور میکند حتی اگر هرگز در بنایی با سقف شیبدار قدم نگذاشته باشد.
قوانین نانوشته و بینالمللی معماری هم در بسیاری موارد از همین جنسند. در قانون مثلث کار در آشپزخانه که در آن رابطه برابر بین یخچال، سینک و اجاق گاز مبنای طراحی جهانی برای آشپزخانه میشود، بسیار از انواع آشپزی که شاید نیازمند رابطهای متفاوت در آشپزخانه باشند نادیده گرفته میشود. برای مثال دیگری تنوری برای نانپزی روزانه در آشپزخانه تعبیه نمیشود و وقتی به روستایی در استان هرمزگان سفر میکنید میبینید که در بیرون از آشپزخانهای نیمه مدرن، مادرِ خانه با گاز سفری برای خود تنوری کوچک تهیه کرده و اکثر فعالیتهایش را در بیرون از فضای آشپزخانه انجام میدهد. و البته نسل بعد از او دیگر کمتر علاقهای به پختن نانی نشان میدهد که حتی فضایی شایسته برایش در نظر گرفته نشده است و نشان از جاماندگی از فرهنگ روز دنیا دارد. قوانین جهانی طراحی، که بیشتر بر مبنای تولید افزوده محصولات توسط ابرشرکتهای جهانی تعریف میشوند، با تبلیغات گسترده سلایق جهانی و حتی دروس آکادمیک را شکل میدهند و کمکم تنوع فرهنگی را در خود حل میکنند.
شهری مانند آرکوسانتی که در ستون قبلی به آن پرداختیم، در دشتی کویری، بناهایی به هم فشرده و متراکم و مطابق با تغییرات نور خورشید و باد را پدید میآورد و از روند مشابه طراحی مصرفگرای اطرافش بسیار سرپیچی میکند. اما نمونههایی مشابه آن بارها و بارها در کویر و کوهستان ایران و ترکیه و ایتالیا، در کندوان و ماسوله و یزد و کاپادوکیه و تورین و ونیز، پیش از غلبه دنیای صنعتی ساخته شدهاند، اما در بستر آمریکای مصرفگرا، درست در اوایل دهه ۷۰ که خانههای ویلایی بزرگ با سقفهای شیبدار و حیاطهای پر چمن خود کویرهای آریزونا را پر میکنند، آرکوسانتی در برابر جریان توسعه روز همچون شناگری است که سعی میکند در خلاف رودی پر آب حرکت کند.
اما این جریان پر آب رود نیز تنها نماینده بخش کوچکی از تاریخ معماری انسانی و ارتباط انسان با جهان فیزیکی اطرافش است و غلبه معماری مصرفگرا بر انواع دیگر تفکر در معماری، خاص زمانه ماست. ساخت شهرهایی که ذره ذره و در پاسخ به نیاز ساکنینشان شکل میگیرند، شاید ایدهای دور از دسترس برای شهری آرمانی به نظر برسد، اما در واقع همه شهرهای با قدمتی که زندگی در آنها جریان مییابد، در طول زمان بازتابی از محیط و ساکنین خود میشوند. چرا که حتی اگر بنا از محیطش مستقل طراحی شود و بتواند با سرکشی یگانگی خویش را به رخ بکشد، تداوم حضور انسان و گیاه و باران و خاک و طوفان و خورشید در گرداگردش، دیر یا زود این استقلال را در بر خواهد گرفت و محیط راه خویش را به بنا خواهد گشود.
همین است که کالبد فیزیکی بناهایی که کنار هم چیده شدهاند در طول زمان بیانگر هزاران روایت و واقعیتهایی میشوند که بازتاب فرهنگ و نوع زیست انسانها و طبیعت است. چرا که خاطره و نوع استفاده ما از بناست که فضا را معنی میدهد و هویت فضا و شکل فیزیکی آن را نیز دستخوش تغییر میکند. هر چند شاید در بسیاری از موارد این تغییرات مطابق با خواست معمار بنا نباشند. در کتاب شهرهای نامرئی، وقتی مارکوپلو ونیزی روایتی از پنجاه و پنج شهر دور و خیالانگیز را برای کوبلای خان مغول بیان میکند، هر بار او را به دیدار شهری نو میبرد. شهری که جنبهای از احساسات را برجسته میکند و کالبد فیزیکیاش انعکاس این احساسات و روایات و وقایعی است که در طول زمان آن شهر را شکل دادهاند. تنها در پایان این روایتهاست که درمییابیم تمامی این شهرها جنبههای متفاوت از یک شهر و یک کالبد را بیان میکنند. آن شهر، یعنی ونیز، گاهی از آب و گاه از خشکی، گاه از بالا و گاه از پایین، گاه در زمستان، در پاییز، در شب، در روز یا در یک ظهر تابستانی گرم روایت میشود. و این پیوستگی بنا و محیط و ساکنین آن است که ظرفی پدید میآورد که از این همه زوایا و جوانب قابل رویت و امتداد است و در کالبد جمعی خود دوام مییابد.
پانوشت
- کالوینو، ایتالو. ترجمه ترانه یلدا (۱۳۸۱). شهرهای نامرئی. باغ نو.