از حافظ و باژگویی

شعر حافظ "راز"ی است، راز بدان معنا که سخنی " سربسته" است اما در عین گشودگی؛ مجموعیتی است در عین پراکندگی؛ پیچیده است در عین سادگی، آنچنانکه همگان آن را خوانده‌اند و می‌خوانند و فهم می‌کنند. شعر حافظ در بیشترین لحظات چیزی را می‌گوید که همان نیست که می‌گوید. تناقضی هم در بیان و هم در نگرش شاعرانهٔ حافظ هست که در این کتاب به باژگویی (آیرونی) irony تعبیر شده است. در این کتاب باژگویی (آیرونی) نه فقط همچون یک آرایه سخن (صناعتی بلاغی)، بلکه با در نظر داشتن ملازمات ادبی و نظری آن همچون یک چهارچوب مفهومی در خوانش شعر حافظ به کار گرفته شده است. در این خوانش همچنین سعی شده برای این پرسش پاسخی یافت شود که چه ضرورت‌های تاریخی این وجه باژگویانه (آیرونیک) را در گفتمان شعری حافظ موجب شده است.

گریزی به ادبیات معاصر:

[در این باب] از ادبیات معاصر ایران نمونه‌هایی بیاوریم، به‌ویژه از گونه پیچیده و ناآشکار باژگویی، نخست در شعری از فروغ فرخ‌زاد که با این سطرها آغاز می‌شود:

 فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

ما جملهٔ “خود را به ثبت رساندم” را می‌خوانیم اما درجا می‌فهمیم که مقصود شاعر نه همان است که می‌گوید. این سطر شعری بی هیچ آرایهٔ کلامی نمونه‌ای از باژگویی ناآشکار است. در تأکید بر مدعای این سطر در خلال سطرهایی که به دنبال آن می‌آید، هرچه شاعر بر مستندات زندگینامه‌ای خود می‌افزاید، سطر یادشده از معنای لفظی خود بیشتر تهی می‌شود:

خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده‌باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

فتحی در واقع اتفاق نیفتاده است. شاعر با ثبت نام خود در یک شناسنامه هویت خود را احراز نکرده، بلکه بر بی هویتی یا هویت گم شده خویش انگشت می‌گذارد.

نمونه‌ای از باژگویی پیچیده و ناآشکار را در این سطر از شعر رؤیایی در سوگ مادر می‌خوانیم:

مادر که می‌میرد دیگر نمی‌میرد

در این جمله مرکب نه طنزی هست و نه سخن به مجاز یا استعاره گراییده است، اما ما را با این پرسش روبرو می‌سازد که این چگونه مرگی است که آغاز زنده شدن است؟ می‌توان آن را به نثر ساده چنین بازنویسی کرد: وقتی که مادر می‌میرد دیگر نخواهد مرد. اما در این جمله بند clause پیرو بند پایه را نفی می‌کند؛‌ بدین معنا که بندها در این جمله مرکب در بعدی دستوری به هم پیوسته‌اند، اما در بعدی معنا شناختی ناپیوسته و با هم در تناقض‌اند. در اینجا باژگویی نه در کلمه که در نحو جمله و به صورت یک گسل نحوی anacoluthon اتفاق افتاده است و به ویژه با کوتاه شدن قید (وقتی که یا زمانی که به صورت ” که”) براین ویژگی تاکید شده است. نحو پاره نخست جمله انتظاری را برمی انگیزد که پاره دوم آن بدان پاسخ نمی‌گوید و معنایی را خلاف انتظار ما می‌رساند. این جمله مرکب اگر چه از واقعیتی خبر می‌دهد، اما احتمال صدق و کذب را از خود پیشاپیش سلب می‌کند تا به صورتی جمله‌ای گزاردی یا اجرایی (انجام گر[۱])‌ performative یا به اصطلاح قدما ” انشایی” درآید. در این کسوت منطق گزیز سخنی ناهمخوان باخود و باژگویانه است که با خبر مرگ مادر پایان نمی‌گیرد، بلکه به معنای دیگری از مرگ مادر گشوده می‌شود… . از یک روی از مرگ مادر خبر می‌دهد، اما از روی دیگر، این مرگ را گویی که برای همیشه به تعلیق یا به تأخیر می‌اندازد.

عرصهٔ کارکرد باژگویی تنها در متن ادبی نیست. در زبان نوشتاری غیر ادبی نیز به کاربست این آرایه برمی خوریم. این گفته از شاهرخ مسکوب در روز نوشت هایش با خصلتی باژگویانه از نثری سردستی و یادداشت گونه به شعر نزدیک می‌شود: ” آن وقت‌ها وقت دیگری بود. ” [۲] در جایی دیگر اگرچه با لحنی اندوهبار و جدی، اما جمله‌ای که برقلمش رفته، سخنی باژگویانه است و از گونه رادیکال یا خودکاهانه باژگویی (radical irony)، آنجا که می‌گوید، “…تقریباً همهٔ ما کما بیش پفیوزیم. “[۳]او با به کار بردن ضمیر “ما” خود را نیز مشمول حکم خود کرده است. زبان گفتاری روزمره نیز خالی از باژگویی نیست. شاید بتوان گفت ملت‌ها هرچه باسابقه‌تر به لحاظ تاریخی در دوران‌های خوف و بی پناهی به جای اینکه یکسره لال شوند، بیشتر به این ترفند زبانی پناه می‌برند…

مثال دیگری را از کاربست آیرونی در یکی از مناسبت‌های اندوه بار همان سال‌ها از زندگی واقعی ذکر کنیم. درمراسم ترحیم بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری به پشت تریبون می‌رود و خطابه‌ای را در سوگ رفیق قدیمی و همکار نویسنده خود با این جمله صریح و با صدای بلند می‌آغازد:

“خانم‌ها، آقایان، بهرام صادقی نمرده است!”

بهرام صادقی اما مرده بود و نابهنگام و زود مرده بود. شنیدن این جمله از زبان گلشیری حاضران را در بهت و سکوت فرو برد. گویی هر لحظه ممکن بود بهرام صادقی از در مسجد وارد و در مجلس ترحیم خود حاضر شود. گلشیری در این جمله آغازین بی‌آنکه متوجه باشد آموزه‌ای را از سخنور رومی کویین تیلین را به کار برده بود: آوردن باژگویی در سخن برای شدت بخشیدن تأثیر آن در مخاطب… اما این سخن باژگویانه فقط مجلسیان را بهت‌زده نکرد. برای آنها که با داستان‌های صادقی آشنا بودند، این جمله یاد آور یکی از آن داستان‌های شاهکار صادقی (“با کمال تأسف”) نیز بود. آیرونی یا باژگویی جولانگاه یاد در زبان است؛‌ فضایی از بینامتنیت را در زبان می‌گشاید که بدان خواهیم پرداخت. آدم داستان “با کمال تأسف” که محض سرگرمی آگهی‌های ترحیم و خبر درگذشت آدم‌های عادی را از روزنامه‌ها با قیچی می‌برد و در آرشیوی برای خود نگاهداری می‌کند، روزی با کمال تعجب آگهی مجلس ترحیم خود را در روزنامه می‌بیند. این شاید ناشی از یک تشابه اسمی و در اثر سهل انگاری حروفچین روزنامه بوده است، (آیرونی وضعیت یا ساختاری structural irony)، اما او برآشفته و خشمگین در ساعت مقرر کفش و کلاه می‌کند و راهی محل مراسم می‌شود. آنجا یکراست پشت بلند گو می‌رود و به شدت به این عمل غیرمسئولانه و غیرانسانی بانیان مجلس می‌توپد و سپس از شدت خشم و هیجان بیهوش بر زمین می افتد. پزشکی را برسر جسم مدهوش او می‌آورند. آیا او در اثر غلبهٔ احساسات و بالارفتن ناگهانی فشار خون مرده است؟ یا هنوز زنده است؟ پزشک پس از معاینات کافی در پاسخ زنده بودن او را تأیید می‌کند: “چرا، چرا، البته…”

اما در ادامه در باره زنده بودن یا مرده بودن آدم داستان می‌گوید:

“… ولی باز هم باید دید عقیدهٔ خودش چیست. “

و داستان که سراسر در فضایی از موقعیتی آیرونیک-باژگویانه جریان داشته با چنین جمله‌ای به صورت یک باژگویی کلامی پایان می‌گیرد. پاسخ کوتاه پزشک به ظاهر جمله‌ای صریح و ساده (بی هیچ آرایهٔ کلامی) است.. در متن داستان داستان اما ما را به زیر-متن (مجموعه‌ای از دلالت‌های ضمنی connotative) داستان می‌برد. این زیر متن subtext در جریان داستان و از همان جملات آغازین آن ساخته و پرورده شده، بی آنکه نشانی از آن در رویه دلالت‌های صریح dennotative متن به چشم بخورد.

بهرام صادقی را می‌توان نویسنده‌ای باژگو ironist در ادبیات معاصر ایران دانست. آنچه به عنوان ” طنز” در آثار او شهرت یافته در واقع چیزی ژرفتر از طنز است. این ویژگی در داستانهایش با تاثیری یگانه‌ای که دارد از مقوله باژگویی است. گونه دیگری از باژگویی، باژگویی یا آیرونی رمانتیک romantic irony را در داستان کوتاه دیگری از بهرام صادقی با نام ” عافیت” می‌توان یافت. آدم داستان که آخوند قوی هیکلی است، لخت مادر زاد، در یکی از نمره‌های حمامی خصوصی سرگرم زدودن موهای زاید بدن خود با داروی نظافت “نوره ” است و هر از گاهی سر مویی را می‌کشد تا ببیند آیا مو کنده می‌شود یانه که ناگهان سروکله نویسنده داستان ظاهر می‌شود که می‌گوید:” بیچاره نمی‌داند که با این کار ها داستان کوتاه آقای صادقی را کمی ناتورالیستی می‌کند”! [۴] این جمله را می‌توان به صورت گونه‌ای “پارابیسیس” (مداخله) باز خواند که در اینجا همانا اخلال نویسنده است در توهی قصوی که داستان ایجاد کرده کرده است.

بخشی از کتاب حافظ و باژگویی (آیرونی)

 


 

[۱] داریوش آشوری، فرهنگ اصطلاحات علوم انسانی

[۲] شاهرخ مسکوب، روزها در راه، ج دوم (خاوران، ۲۰۱۱) ۴۲۷

[۳] همان منبع، ۵۴۹

[۴] بهرام صادقی، سنگر و قمقمه‌های خالی، چ چهارم (زمان، ۲۵۳۶)

از متن‌های نویسنده

از همین دفتر بارو

از متن‌های بارو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.