از تمنای تن
هان کانگ [۱] برنده جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۲۰۲۴ شد. در جهانهای شوم داستانهای او، انسان بندیِ درون خود است. در آخرین رماناش «نگو خدا نگهدار [۲]» همین پرسش مطرح میشود: چگونه بگریزیم؟
در مصاحبهای گفته است: «امیدوارم این رمانی دربارهٔ اوج و نهایت عشق باشد.»
نویسندگانی هستند که میدانند چگونه چنان جهانی منحصربهفرد خلق کنند تا خواننده بیدرنگ از همان جملهٔ اول پی ببرد کجاست. «برف یکریز میبارد»، جملهٔ نخست نگو خدا نگهدار، پنجمین رمان هان کانگ، نویسندهٔ کرهای، بیمقدمه خواننده را میکشاند به درون جهان نگرانکنندهٔ یکی از درخور توجهترین نویسندگان زمان ما. سه واژهٔ ساده و بهظاهر معصوم که اگر با کار کانگ آشنا باشید، میدانید که تداعی مفاهیم بسیار است. زیرا کار کانگ دربارهٔ مرگ و خشونت، شکنجه و درد، عشق و بالاتر از همه ازدستدادن است.
در ادامهٔ صحنهٔ آغازین میخوانیم: «من در دشت وسیعی ایستادهام که انتهای آن به تپهای کمارتفاع میرسد. هزاران تنهٔ سیاهرنگ درخت این شیب را زینت داده است. درختان همه از نظر اندازه متفاوتاند، مثل گروهی از افراد در سنین مختلف، و بهضخامت تقریبی ریلبندهای راه آهن. اما برخلاف ریلبندهای راهآهن که مستقیم در کنار یکدیگر قرار دارند، تنهها کمی به این یا آن طرف شیب دارند. به نظر میرسد هزاران آدم لاغر ــ مرد، زن و کودک ــ با دستان آویخته در کنار بدن به چشمان یکدیگر نگاه میکنند. فکر میکنم: یعنی قبر هستند؟ هرکدام از این درختان آیا یک سنگ قبر است؟»
معلوم میشود که این یک رؤیا است. راوی، گیونگ ــ ها [۳]، رماننویس، گرفتار کابوس مکرری میشود که از زمان نوشتن رمان قبلی آغاز شده است. اشارهای به رمان کار انسانی [۴] (۲۰۱۶) دربارهٔ قیام دانشجویی سال ۱۹۸۰ در گوانگجو [۵]، که رژیم با خشونت سرکوب کرد. گیونگ ــ ها ساعتها و روزها را در بایگانی گذرانده و در نشانههای یافته از افراد مرده و شکنجهشده غوطهور شده. حالا میخواهد خواب را تعبیر کند، اما نمیتواند. او دیگر غذا نمیخورد، بد میخوابد و در آستانهٔ مرگ بیهوش میشود. شاید او نباید کتاب را مینوشت؟ حالا حتا نمیتواند یادداشتی برای خودکشی بنویسد. هان کانگ از کلمهٔ «خودکشی» استفاده نمیکند، اما این را به زبان بیزبانی میگوید.
لحظهای که گیونگ ــ ها دیگر نمیخواهد زندگی کند، از زبان یاری میگیرد و آشفتهحال، با لباس کثیف از خانه بیرون میزند. در رستوران فرنی برنج با تخم صنوبر سفارش میدهد، «زیرا به نظرم هضم آن راحتتر بود». از پنجره به رهگذران در خیابان مینگرد و ناگهان دگرگون میشود: احساس میل به زندگی. «ناگهان متوجه شدم که زندگی چقدر شکننده است. چقدر راحت پوست، اندامها، استخوانها، همهٔ هستی ما میتواند از بین برود. تنها یک تصمیم و تمام. مرگ چون شهابسنگی در تهدید به برخورد با زمین از کنارم گذشت. با سرعت تمام، بدون فکر کردن، بدون نگاه به پشت سر.»
گیونگ ــ ها محکوم به زندگی است، گرچه درست نمیداند چگونه. اندکی بعد دوستش اینسئون [۶]، مستندساز، پس از حادثهای در استودیو و بستریشدن در بیمارستانی در سئول با او تماس میگیرد و از گیونگ-ها میخواهد که برای مراقبت از پرندهاش به خانهاش در جزیرهٔ ججو [۷] برود. اینسئون میگوید که پرنده بدون غذا خواهد مرد.
درخواستی پوچ و درعینحال قابلدرک و ملموس: سفر به آن جزیرهٔ دورافتاده که سال ۱۹۴۸ در آن یک قتلعام وحشتناک رخ داده، فرود آمدن به درون جان خود گیونگ ــ ها است، راهی برای رسیدن به زندگی از طریق مرگ. کانگ با آرامشی بهتمامی غیرقابل تحمل، سفر راوی خود را شرح میدهد، برف و بوران در طول راه و گذشتهٔ تلخ خانوادهٔ اینسئون و روح آنان که در اطراف خانهٔ خاموش روی تپه پرسه میزند. منظره بهطرز وحشتناکی شبیه چشمانداز رؤیای اوست: تنهٔ درختانی که شبیه قبر هستند و برفی که بیوقفه میبارد.
کانگ در مصاحبهای گفته که پس از نوشتن کار انسانی تا یک سال نمیتوانست بخواند یا بنویسد. او به تأثیر پژوهش دقیق ترور دولتی بر جانش توجه نکرده بود.
گیونگ ــ ها در نگو خدا نگهدار فکر میکند: «چطور میتوانستم تا این حد سادهلوح و با اعتمادبهنفس بیشازحد باشم که فکر کنم میتوانم کتابی دربارهٔ خونریزی و شکنجه بنویسم و سپس بهسادگی خودم را از شر تمام رنجها خلاص کرده و آن را تحمل کنم؟»
کانگ در گوانگجو، در جنوب غربی کرهٔ جنوبی رشد کرده و دهساله بود که قیام علیه رژیم نظامی دیکتاتور «چون دو ــ هوان [۸]» در ماه می ۱۹۸۰ در آنجا آغاز شد. سربازان دانشجویانی را که برای دموکراسی در کرهٔ جنوبی میجنگیدند، بهطرز وحشیانهای به قتل رساندند. کانگ همان سال همراه پدر و مادرش به سئول نقلمکان کرد، جایی که به تحصیل ادبیات کره پرداخت. پدرش هان سونگ ــ وون [۹]، رماننویس است. خشونتی که شاهد آن بود، در تن جوانش ریشه دواند. میگوید: «از دوران جوانیام، خشونت و تنشِ همیشهحاضر در اعماق را دیدهام. همهجا حضور دارد.»
این خشونت در آثار قبلی، بیشتر در دنیای درونی شخصیتهایش و در عذابها و محرومیتهای روحی رخ میدهد. در کتاب گیاهخوار [۱۰]، که سال ۲۰۱۶ برندهٔ «جایزهٔ بینالمللی بوکر» شد، زن جوان یئونگ ــ هی [۱۱] از پی کابوس مدام ناگهان از خوردن گوشت دست میکشد، کاری به نشان شورش در کرهٔ جنوبی. یئونگ ــ هی با شوهرش بیگانه میشود، از واقعیت جدا شده و به امید تبدیلشدن به درخت گرسنگی میکشد (واقعیت عجیب دیگری که در کار هان کانگ بهتمامی قابل باور است).
هان کانگ با الهام از شعری از شاعر کرهای یی سانگ [۱۲] ــ «همهٔ مردم باید گیاه باشند» ــ شعری که سانگ در دوران اشغال کره بهوسیلهٔ ژاپن سروده بود ــ، نشان میدهد که چگونه بدن میتواند به ورطهٔ مقاومت در برابر ظلم تبدیل شود، حتا به بهای تحمل رنج بسیار.
در رمان سپید [۱۳] (۲۰۱۷) روان راوی از اندوه فرسوده شده است ــ اینبار با مرگ خواهری که زمان زادهشدن و چند سال پیش از تولد هان کانگ مرد. این شکل روایی که کانگ در گیاهخوار و بار دیگر در نگو خدانگهدار استفاده کرده، گونهای مراقبه است دربارهٔ هرچیز سپید: برف، شیر مادر، پوست مادر (پریدهرنگ از خونریزی)، لباسی که نوزاد مرده را در آن پیچیدهاند. چیزهایی که دنیا را ساکت میکند و با اندوه و ازدستدادن ارتباط دارد. راوی کانگ میگوید: «فرآیند طولانی و پیچیدهای است که بیاموزیم دوباره زندگی را دوست بداریم»، و بااینحال پا در همین راه میگذارد. سوی زندگی، سوی هرچیزی که میدرخشد، یا روشن میشود، مانند خاطرهٔ «شیرین غریب» حبهای قند روی زبان. راوی سپید درست مانند یئونگ-هی در گیاهخوار، میخواهد رنج انسان و بدن رنجور را پشت سر بگذارد و به حالتی از بیگناهی یا سبکی یا بیوزنی دست یابد. میخواهد به زیبایی بچسبد ــ شاید درست به این دلیل که زیبایی همیشه شکننده و موقتی است. اما انسان در دنیای رؤیاهای شوم کانگ بندی درون خود است. در سپید مینویسد: «گاهی بدن من مانند یک زندان است.» یئونگ-هی بیشتر به درون خود فرو میرود و نفوذناپذیرتر و ساکتتر میشود تا که سرانجام در مرکز رواندرمانی بستری شود. در درس زبان یونانی [۱۴] (۲۰۱۱) یکی از شخصیتها صدای خود را و دیگری بیناییش را از دست میدهد.
شخصیتهای کانگ بهرغم انزوا، تمنای حضور در جهان یکدیگر را دارند. یئونگ ــ هی پس از افسردگی، به زندگی بازمیگردد، «چون حلزونی که آرام از غلافش بیرون آمده و به خزیدن روی لبهٔ چاقو ادامه میدهد. تنی که میخواهد زندگی کند. تنی زخمی و سوراخشده. تنی که ریشه میدواند، دیگران را در آغوش میگیرد و وابسته میشود. تنی که زانو میزند، التماس میکند. تنی که از آن بهطور مداوم مایعی تراوش میکند ــ خون، چرک یا اشک.»
زبان آیا میتواند راهی برای گریز از انزوا باشد؟ شخصیتهای کانگ بهرغم کلمات متزلزل، واژگان ناکافی، همچنان به جستجوی یکدیگر میپردازند، گویی روی پلی ناپایدار و لرزان بر فراز پرتگاه. کانگ ابزار خود را «ابزار ناممکن» مینامد ــ میگوید که زبان «لغزنده» است (مانند یخ)، که هرگز نمیتواند منظور را بهخوبی بیان کند. «اگر بخواهی خیلی دقیق باشی، محکوم به شکستی. تیر شما همیشه هدف را گم میکند. زبان اما تنها رسانه است و من باید به آن بسنده کنم.» حالت تسلیم و رضای کانگ در مورد نارسایی زبان و عدم امکان ارتباط با جان شخص دیگر یا جهان به فضای کتابهاش راه یافته است. او میداند که زبان ناقص است، پس نیازی به عجله نیست تا وانمود کند که حقیقت نهایی وجود دارد. در عوض، با صبر و حوصله لایههای معنای انسان بودن را میکاود. و از اینجا باز به خشونت برمیگردیم. کانگ درست مانند کار انسانی، بیشتر بر خشونت از بیرون تمرکز دارد: وحشیانهترین لحظات تاریخ کرهٔ جنوبی، مانند قیام ۱۹۴۸ علیه دخالت خارجی در سرنوشت کرهٔ جنوبی پس از جنگ، که در آن ده درصد از ساکنان جزیره ججو کشته شدند.
کانگ در شرح تصاویر وحشتناکی که بر کوچکترین سازوکارهای خشونت تمرکز دارد، کمنظیر است. مانند زمانی که گیونگ ــ ها روزنامه و نامههای قدیمی را در کشوهای کمد اتاق خواب اینسئون پیدا میکند و از سرنوشت عموی اینسئون باخبر میشود که جسدش هرگز پیدا نشده است. او یادداشتهایی را که اینسئون برای یک مستند دربارهٔ قتلعام ساخته بود، میخواند، ازجمله خاطرهٔ مادر اینسئون، که در کودکی شاهد بارش برف بر صورت مردگان در حیاط مدرسه بود و متوجه شد که دانههای برف آب نمیشوند زیرا اجساد یخزده بودند. یا در مورد گور دستهجمعی نزدیک نهر در پایین تپهٔ نزدیک خانهٔ اینسئون، غاری که همهچیز در آن سنگ شده است، ازجمله استخوانهای انسانها، اسکلتهایی که دهها سال در انتظار نام بودهاند.
اینسئون نوشته: «بهطرز عجیبی، نگاه من به اسکلت خاصی در لبهٔ حفاری کشیده شد. همهٔ اسکلتها در پایین گودال درازبهدراز افتاده بودند، پاهایشان کشیده و صورتشان رو به پایین، اما آن اسکلت به گونهای دیگر قرار داشت: به پهلو، رو به دیوارهٔ گودال و زانوهایش خم شده بود. مثل وقتی که نمیتوانی بخوابی، درد داری، یا وقتی که با نگرانی دراز میکشی». یا نحوهٔ انعکاس این خشونت در بدن، مانند حملهٔ منظم میگرن به گیونگ-ها؛ دردی چنان شدید «که احساس میکنم کاسهٔ چشم من با چاقو سوراخ میشود». کانگ این درد را میشناسد. یک بار دربارهٔ میگرن خودش گفته که حملههای میگرنی او را «فروتن» نگه میدارند. «من کلمهٔ ‘درمان’ را دوست ندارم. ما فقط میتوانیم از دست دادن را بپذیریم، موقعیتی که در آن قرار داریم». بااینحال، ایدهٔ «جان/روح» یا هرچیز مربوط به معنویت هرگز در کار کانگ دور و دستنایافتنی نیست. او نشان میدهد که چگونه بدن محسوس و رنجدیده مدام راههای معنوی برای رهایی از درد پیدا میکند. مانند پایان نگو خدانگهدار، زمانی که گیونگ-ها، سرگردان و ناراحت با شمعی در دستانش بیرون میرود. او نمیداند که حال اینسئون چگونه است، یا که هنوز زنده است، اما نزدیکی او را مانند روح احساس میکند. گیونگ-ها خسته در برف افتاده. در آن سپیدی درخشان، چهرههایی ظاهر میشوند. کانگ مینویسد: «چه کسی میداند. بله، چه کسی میداند، این همان چیزی است که درست قبل از مرگ شما اتفاق میافتد. هر چیزی که تجربه کردهام متبلور میشود. دیگر هیچ چیزی درد نمیانگیزد. صدهاهزار لحظه بهطور همزمان میدرخشند، مانند دانههای برف با ساختارهای پیچیده. نمیدانم چطور ممکن است. تمام غم من، شادی من، مقداری خردکننده از غم و عشق، در ابر بزرگی جمع شده و جلوی چشمانم میدرخشد، تکتک اجزای من دستنخورده است.»
نهتنها خواننده بلکه خود کانگ نیز با جهانی که خلق کرده بلعیده میشود. خود گفته: «تا زمانی که یک رمان تمام شود، از این دنیا بهتمامی خارج شدهام. به یاد دارم که چند سال پیش یکی از من پرسید که قصد دارم در آینده چه بنویسم، و من پاسخ دادم: «امیدوارم رمانی دربارهٔ عشق باشد. هنوز هم امیدوارم. امیدوارم این رمانی دربارهٔ عشق مطلق باشد.» عشق مطلق یا نهایت عشق ترکیبی است از واژگانی که فقط کانگ میتواند بنویسد. زیرا دلبستگی به زندگی باعث آسیب میشود. احساس سوختگی یا زخم روی پوست که باقی میماند. چگونه آن لایه نازک روکش که ما آن را تمدن مینامیم میتواند هر لحظه از بین برود و ظلم و ستم بشریت را آشکار کند. اگر «وداع با زندگی» یا خودکشی گزینه نیست، در آغوش کشیدن درد تنها راه نجات است.
تلخ، بینهایت تلخ، اما واقعی، بهتلخی امروز و روزها و ماهها و سالها که گذراندهایم و هنوز حلزونوار تن خود بر لبهٔ تیز چاقوی کاشتهٔ جنایتکاران جنگی میکشانیم، با دریغ.
اکتبر ۲۰۲۴ / مهر ۱۴۰۳
پ.ن.: برگردان گفتاوردها از این قلم است.
[۱]. Han Kang
[۲]. Don’t Say Goodbye
[۳]. Gyeong-ha
[۴]. Human Acts
[۵]. Gwangju
[۶]. Inseon
[۷]. Jeju
[۸]. Chun Doo-hwan
[۹]. Han Seung-won
[۱۰]. The Vegetarian
[۱۱]. Yeong-hye
[۱۲]. Yi Sang
[۱۳]. White
[۱۴]. Greek Lessons