دروازهٔ بوطیقا: نگاهی به مفهوم دروغ در ادیسهٔ هومر
اولیس به کالیپسو میگوید: «ای الههی نیرومند، از من خشمگین مباش. من نیک میدانم که پنهلوپ خردور به دیدار، نه در زیبایی نه در بلندی بالا، همتای تو نیست؛ او زنی میراست؛ اما تو هرگز مرگ و پیری را درنخواهی یافت» (ادیسه، ۹۲). و کالیپسو، اطلاعاتی در مورد خود و پنهلوپ را از دیدگاه و زبان اولیس دریافت میکند. اطلاعاتی که مرجع آنها برای او، روشن و قابل دستیابیست. تلماک به مردمی که در میدان شهر جمع شدهاند میگوید: «من باب دلاورم را که از این پیش در اینجا بر شمایان فرمان میراند از دست دادهام؛ هم او که شما را نیز پدری مهربان و تیمارگر بود. نیز … خواستگاران هنوز مام مرا، بر کامهی او، میآزارند و به ستوه میآورند» (۲۵). و مردمی که مخاطب سخنان تلماکاند، هم پدر و مادر او را میشناسند و چیستی آنها را از پیش میدانند و هم خواستگاران را. آتنا به زئوس میگوید: «دل من با اولیس دوراندیش، آن بینوای تیرهروز، از هم میدرد. هم او که دیری است، به دور از یاراناش، در جزیرهای فراگرفته از خیزابهها، در ناف دریا، در گُرم و گداز است. جزیره از جنگلها پوشیده شده است و کاشانهی الههای است: دختر اطلس که اندرزهایش زهرآگین و زیانبار است» (۱۰). زئوس نه تنها اولیس و کالیپسو و آن جزیره را پیشاپیش میشناسد، بلکه حتی میتواند آنها را ببیند و لمس کند. او دقیقاً میداند که آتنا دربارهی چه اشخاصی و در چه وضعیتی سخن میگوید.
تمام این سخنان را میتوان به معنای تحتاللفظی کلمه، سخن «صادق» نامید. به این معنا که بر اشخاص یا اوضاعی مشخص، که هم برای گوینده و هم برای شنونده از پیش آشنا و شناختهشده است، «صدق» میکنند. تمام این سخنان و سخنانی از این دست، مرجعهایی دارند که شنوندهی سخن به آنها دسترسی دارد. این سخنان بر مراجع خود منطبقاند و به این معنا صادق. مراجع آنها چه از جنس شخص باشد، چه کنش یا وضعیت یا احساس، پیشاپیش وجود دارند و وجود و حضورشان، به گوینده امکان ارجاع به آنها را میدهد. مصداقها در این جنس از سخنان، مرتبط با «گذشته»اند. آنها یا پیشاپیش هستند یا در زمانی مشخص، برای گوینده و شنونده وجود داشتهاند. اگرچه این سخنان در زمانِ حال بیان میشوند (و مگر سخنی هم هست که در زمانی غیر از حال بیان شود؟) اما اعتبار، شاهد و مرجع خود را در گذشته مییابند. گذشته شرط امکان بیان آنهاست: برای اولیس و کالیپسو، خودشان و پنهلوپ، پیشاپیش حاضر و شناختهشدهاند، همچنان که برای مردم، اولیس و خواستگاران و به همان صورت، برای زئوس، اوضاع اولیس در جزیرهای دورافتاده.
نوع دیگری از «سخن صادق» در ادیسه وجود دارد که شرط امکانِ خود را نه در گذشته، که در آینده مییابد. این جنس از سخن، پیش از آنکه مرجعاش حاضر و یا حتی موجود باشد، به زبان میآید اما جایگاه و مرجعیت سخنگو چنان است که شنوندهی سخن، آنرا صادق و محتوم میپندارد. این سخن صادق هم، کماکان دارای مرجع و مصداق است و بر این مرجع و مصداق، منطبق. اما انطباقی که در آیندهای دور یا نزدیک، رخ خواهد داد: پیشگویی. تیرزیاس به اولیس میگوید: «تو خود نیز اگر از سرآمد و مرگ برهی، پس از آنکه همراهانات را از دست دادی، بر نشسته بر کشتیای بیگانه، با حالی اندوهبار، دیر به میهنات بازخواهی گشت» (۱۸۹). و اولیس در آینده، هم تمام همراهاناش را از دست خواهد داد، هم آن کشتی بیگانه را بازخواهد شناخت (کشتی فئاسیان) و هم حال نزار خود را به هنگام بازگشت به ایتاک. پیشگوییهای تیرزیاس، در آیندهای نزدیک، موبهمو اجرا خواهد شد و مرجع و مصداق خود را خواهد یافت. هالیترسس در تفسیر اتفاقی که میان دو پرنده در میدان شهر افتاده به مردم میگوید: «اولیس دیرزمانی به دور از خاندان خود نخواهد ماند. از اندکی پیش او برای همهی این کسان مرگ و کشتار را سگالیده است» (۲۹). و اولیس به همان صورت که او میگوید بازخواهد گشت و خواستگاران را از دم تیغ خواهد گذراند.
این دو نوع سخن، چه مرجعیت خود را از آنچه هست یا پیش از این بوده بگیرند، چه از آنچه خواهد آمد و بعد از این خواهد بود، هر دو به معنای تحتاللفظی کلمه «صادق»اند و شنوندگان آنها در طول داستان، یا مراجعِ آنها را یافتهاند و یا خواهند یافت. سخن صادق، حوزهای عظیم خارج از زبان (به معنای بیان کلامی) را در برمیگیرد و پوشش میدهد: یا حوزهای در گذشته و مرتبط با آنچه بوده است یا حوزهای در آینده و مرتبط با آنچه خواهد آمد و موجود خواهد شد. کار سخن صادق در واقع، «ارجاع» است که یا به کنشی منجر خواهد شد یا به کسب دانش و اطلاعی.
در مقابلِ این نوع از سخن، نوعی دیگر وجود دارد که ارتباطش با مرجع و مصداق، مخدوش یا اساساً گسسته است. اومه از اولیس میپرسد که تو کیستی و او در پاسخ میگوید: «من بدان نازم که از کرت پهناور برخاستهام و فرزند مردی توانگر و فراخدستم؛ او در کاخ خویش، فرزندانی دیگر بسیار پدید آورده و پرورده است. فرزندانی بهآیین و برآمده از بستری پاک که وی از بانویش یافته است؛ اما مرا مامی زرخرید، کنیزی، به این جهان آورده است …» (۲۴۴). اومه اگرچه کرت را میشناسد و به آن، به منزلهی یک مرجع، دسترسی دارد اما مرجع کل روایتِ اولیس، یعنی آنچه بر او گذشته و تاریخ زندگیاش، کاملاً برای او غیرقابل دسترسیست. او میگوید که من این هستم و زندگیام به این صورت گذشته، و اومه مجبور است بدونِ در دست داشتنِ مرجعی خارج از زبان، یا حرف او را بپذیرد یا رد کند. قسمت عظیمی از داستان ادیسه، سخنانی است از همین جنس. سخنانی که اولیس آنها را دربارهی کیستی و تاریخ زندگی، و همچنین نحوهی بازگشتاش از تروا روایت میکند: او در جواب آتنا، چیزی دیگر میگوید همچنان که در جواب تلماک یا پنهلوپ. هر بار روایتی تازه که مرجع و مصداقاش برای شنوندهی این روایت، اساساً غیرقابلِ دسترسی است. حتی روایتِ بزرگ و بهظاهر مرجع اولیس هم از همین جنس است: برای فئاسیانی که به طول چهار سرود، داستانهای بازگشت او را میشنوند، هیچ مرجع و مصداقی بیرون از زبان وجود ندارد که صدق سخنانِ اولیس را تأیید کند. آلسینوس، شاه فئاسیان، پس از شنیدنِ روایت اولیس از بازگشت به او میگوید: «ای اولیس! آنگاهت که مینگریم، نمیانگاریم که یکی از آن دغلکاران، یکی از آن فریفتاران را میبینیم که زمین در همه جای و در شمار بسیارشان میپرورد؛ از آن کسان که استادان چربدست دروغاند و هیچکس از افسون و فریبشان آگاه نتواند شد» (۱۹۶). آلسینوس اگرچه «نمیانگارد» که اولیس دروغگو یا کذاب باشد، اما در واقع هیچ مرجعی بیرون از آنچه خود اولیس روایت کرده، در دست ندارد تا با آن میزان صدق سخنان اولیس را بسنجد. بر هیچکس حتی بر خوانندهی داستان معلوم نیست و نخواهد شد که کدامیک از روایاتِ اولیس دربارهی بازگشتاش به ایتاک، صادق و دارای مرجع است، همچنین روایاتی را که او دربارهی کیستی خود نقل میکند. اولیس به چه صورت به ایتاک بازگشته است؟ در تروا چه دیده و چگونه جنگیده؟ همراهان او که بودهاند و بر سرشان چه آمده؟ آیا او واقعاً اولیس، همان پهلوان مشهور و پرآوزاهی یونانی است؟ برای هیچیک از این پرسشها، پاسخی نمیتوان یافت. آنچه را که اولیس در جایجای کتاب و دربارهی کیستی و بازگشتاش روایت میکند، از منظری غیراخلاقی میتوان «سخن کذب» نامید. سخنی که ارتباط و انطباقی با مصداقی مستقر در گذشته یا آینده ندارد و از هر مرجعی گسسته است. سخن کذب صرفاً وارونه جلوهدادن یک مرجع یا کتمان آن نیست، بلکه، هر نوع سخن مبهم و بدونِ مصداقی را در بر میگیرد. سخنی که ارتباطش را با مصداق و مرجع گسسته است و نمیتوان به صورتی دقیق، برایش مرجعی در نظر گرفت. سخنی که مصداقی قابلِ دسترسی برای شنونده را وارونه جلوه میدهد یا پنهان میکند، هنوز ارتباطش را با آن مصداق حفظ کرده و بنابراین صادق است، اگرچه به معنایی وارونه. اما سخن کذب اساساً در ارتباط با مرجع و مصداق مبهم است. مسئله این نیست که کدامیک از روایات اولیس صادقاند، چه، ممکن است یکی از آنها یا حتی چندتایشان، مراجع و مصادیقی بیرون از زبان داشته باشند، بلکه مسئله این است که برای شنونده، به هیچ وجه ممکن نیست که به مرجع و مصداقِ آنها دسترسی پیدا کند و در نتیجه، ارتباطِ این سخنان با مراجعشان، همواره مخدوش و مبهم باقی خواهد ماند.
مصداقهای سخنان در ادیسه، همواره مربوط به گذشته یا آیندهاند: آنچه از پیش بوده و از قبل شناخته و مستقر شده، یا آنچه در آینده خواهد آمد و مستقر خواهد شد. در لحظهی کوتاه «حال»، در شدنِ بیوقفهی لحظهای که میگذرد، هیچ چیز برای ارجاع و صدق وجود ندارد. اشارهی آتنا به اولیس، به «این» اولیس، اگرچه در زمان حال صورت میگیرد و دربارهی «حال» اولیس چیزی میگوید، همواره مستلزمِ وجودِ اولیسی پیشاپیش حاضر و مستقر است. همچنان که سخنانِ تیرزیاس دربارهی کشتارِ خواستگاران، مستلزم مستقرشدن وضعی در آینده و در زمانی است که خواهد آمد. بر خلافِ این دو ارجاع به دنیایِ بیرون از زبان، ارجاع سخنِ کذب، به لحظهی «حال» است: به خود چیزی که نقل میشود و به زبان میآید. روایتی که برای آلسینوس و فئاسیان نقل میشود، نه ارتباطِ مشخصی با گذشته دارد و نه ربطِ وثیقی به آینده. این روایت، تنها به خود ارجاع میدهد و مصادیقاش را از درونِ خود مییابد. به این معنا سخنِ کذب سخنی است مرتبط با «حال»، به هر دو معنا: هم به معنای زمانِ حال و آنچه در گذر است و هم به معنای حالِ گوینده و آنچه او از سخنگفتن و روایتکردن مراد میکند. سخنی بریده از مرجع و مصداق که همچنان دلالت و معنایِ خود را حفظ میکند. تمامِ روایتهای کذبِ اولیس، چیزی دربارهی زندگی او میگویند. چیزی که به واسطهی گسستن از مرجع و مصداق نمیتوان آنرا صادق دانست اما به هر حال، چیزی است که در چارچوب زبان به بیان در میآید و به صورتی غیر از آنچه هست یا باید باشد، روایت میشود. روایتهای اولیس، بیش از آنکه مصداق و مرجعی داشته باشند و هدفشان دادنِ اطلاعاتی مشخص دربارهی چیزی بیرون از زبان باشد، به «کاری» میآیند. به کاری که به شکلی استعاری بیانگر حال اولیس در لحظهی حال است: سخن کذب گاهی به کار ناشناختهماندنِ او میآید (مورد اومه) و گاهی به کار امیدبخشی به اطرافیان (مورد پنهلوپ). گاهی به کار آزمون دیگران میآید (مورد لائرت) و گاهی برای غلبه بر دشمن (مورد پولیفوم). همواره کارکردی برای سخن کذب هست که آنرا از مصداق و مرجع بینیاز میکند. کارکردی که به کار «حال» اولیس میآید و در عینِ حال به شکلی استعاری، بیانگر «حال» او در لحظهای از زندگی است. به این معنا سخن کذب، از منظری غیراخلاقی (یعنی منظری فارغ از قضاوت اخلاقی)، همواره «استعاری» است. و همین استعاریبودن، بیانگر و در عین حال پنهانکنندهی چیزی است که از آن خبر میدهد. میتوان سخن کذب را برای هدفی اخلاقی یا حتی خدایی به کار برد – مانند دروغهایی که آتنا میگوید – یا برای مقاصدی پلید و بدفرجام، اما به هر حال و فارغ از این تقابل، ساختارِ آن، به واسطهی گسستن از رابطهی مستقیم با مرجع و مصداق و ابهامِ این رابطه، همواره ساختاری است شبیه به استعاره: سخنِ کذب بر مدلولی غیر از آنچه به ظاهر مینماید دلالت دارد، بر حال اولیس و آنچه او «میخواهد». این سخن، همواره استعارهای است از زندگی اولیس، که رابطهی مصداقیاش را با آنچه در واقع بیان میکند، بریده است. برای مثال در مورد لائرت- که موردیست ساده – اولیس قصدی برای شناساندنِ خود به او یا خبردادن از مرجع و مصداقی مستقیم ندارد. او از آنچه میگوید، کاری و تأثیری را مراد میکند: آزمودن لائرت. اما سخنانِ او، تلویحاً و به شکلی ضمنی، خبر از حالِ او میدهند: خواست به آزمونگذاشتنِ پدرش در لحظهی حال. خواست و حالی که به هر صورت به واسطهی تمهیداتِ اولیس، از لائرت پنهان میماند. سخنانِ کذب در ادیسه، همواره ساختاری استعاری دارند و از حال گوینده در لحظهی حال خبر میدهند و همزمان آنرا از نظر شنونده پنهان میکنند: مکر کالیپسو برای نگاهداشتن اولیس، یا عشق آتنا به اولیس، یا دلسوزی اولیس بر پنهلوپ، همواره در سخن و روایتِ کذبِ آنها متجلی و مستور میشود. قسمت عظیمی از ادیسه، به معنایی غیراخلاقی و به لحاظ ساختاری، از سخن کذب تشکیل شده است؛ سخنی که برای شنوندهاش، هیچ مصداق و مرجعی جز خود فراهم نمیکند.
اما سخنِ کذب چگونه میتواند مرجع و مصداقی برای خود فراهم نماید یا حداقل چنین وانمود کند که به مرجع و مصداقی اشاره دارد؟ هومر در وصف روایات اولیس میگوید: «سخنگویان بدینگونه، اولیس دروغی چند را برمیبافت؛ اما رنگ و ریختی راستین به آن میبخشید» (۳۳۲). مسئلهی اصلی بر سر همین بخشیدنِ رنگ و ریختی راستین به سخنی است که مصداقی ندارد یا مصادیقاش قابلِ دسترسی نیستند. اولیس مانند هر کذابِ دیگری، برای دستیابی به چنین هدفی باید شگردهایی به کار ببرد تا از طریقِ آنها بتواند مصادیقی برای سخناناش، آنهم نه بیرون از خودِ سخن، بلکه دروناش، دست و پا کند: سخنی که مرجعاش در دسترس نیست یا مرجعی ندارد، باید این مرجع را از طریقِ و در درونِ خود بیافریند. اومهی خوکبان، بیش از آنکه تحت تأثیر صدقِ سخنانِ اولیس قرار بگیرد، نحوهی روایت و سخنگویی او را میستاید: «ای پیر! آنچه تو بازگفتی مگر مایهی ستایش نیست. واژهای بیهوده و ناسودمند، یا واژهای که با فرجام سخن ناسازگار باشد، در گفتارت نبود» (۲۵۴). روایتِ اولیس در نگاهِ اومه، روایتی است منسجم، معنادار و واقعنما و واقعنما نه به این معنا که به واقعیتی بیرون از خود مرجوع است بلکه به این معنا که انسجام درونیِ آن و چینش اجزایاش چنان است که همچون واقعیت، سازگار و قابلقبول مینماید. اومه، اولیس را برای پنهلوپ، اینگونه توصیف میکند: «آه ای شهربانو، کاش آخاییان دم فرو میبستند. از گفتههای او دلت سرمست خواهد شد. من سه شب با او بودهام، وی را سه روز در کلبهام نگاه داشتهام … هنوز نیز داستان رنجهایش را به پایان نبرده است. آنگاه که شاعر و خنیاگری در برابر ماست که خدایان آوازها را در دلاش درمیافکنند و داستانهایی فسونبار را برای میرایان میسراید، همگان میخواهند، بیکران، تا هر زمان که آواز میخواند، گوش بدو فرادارند؛ این مرد به همان سان، نشسته در سرای من، مرا مست میدارد» (۳۰۵). این تنها باری نیست که در ادیسه، اولیس به شاعر و داستانسرا تشبیه میشود. آلسینوس نیز پس از شنیدن روایاتِ او دربارهی بازگشت از تروا، او را شاعر و داستانسرا خطاب میکند: «با هنرمندی شاعر و خنیاگری تواناست که تو برای ما دردها و رنجهایی را بازگفتی که آرگوسیان و تو خود آزمودهاید و برتافتهاید» (۱۹۶). در واقع اولیس هر بار که از سخنی کذب و روایتی دروغ، سربلند بیرون میآید، عنوان شاعر و داستانسرا را از شنونده دریافت میکند. تا آنجا که آتنا نیز به این توانایی او معترف میشود: «ای پدیدآور هزاران بند و ترفند که بهبودپذیر نیز نیستی! ای سیرایی ناپذیر در رنگ و ریو! آیا مگر نمیباید دست کم در میهنات دست از فسون و فریب باز داری و گفتن داستانهای دروغین که بس تو را خوشایند و گیرایند، به فرجام آوری؟ … تو از همهی میرایان، در شگردها و داستانهای پرپیچوخم، بسیار برتری» (۲۳۱). آنچه سخنان کذب اولیس را گیرا و صادق جلوه میدهد، در واقع توانایی او در اجرای شگردهای شاعرانه و داستانی، یا به بیان بهتر، «شگردهای پوئتیک» است. او از طریقِ اجرای مجموعهای از شگردهای داستانسرایی، به سخنانِ کذباش، رنگورویی صادق و راستین میبخشد. اولیس، هنگامی که میخواهد روایتاش را برای فئاسیان آغاز کند از خود میپرسد: «پس از کجا داستانام را بیاغازم و در کجایش به فرجام آورم؟» (۱۴۸). سخن کذب او که چهار سرود به طول میانجامد، با این پرسش پوئتیک آغاز میشود و مملؤ است از شگردها و تمهیدات پوئتیکی از قبیل اجرای زمانی روایت، توصیفات فضا و احوال، شخصیتپردازی، ایجاد گره و گشایش آن و … . با این تمهیدات است که او مصداقهای سخناناش را نه در جایی بیرون از زبان، که در خود زبان فراهم میآورد: او با این شگردها، واقعیت سخناناش را «میسازد». روایتهای کذب اولیس روایتهایی خودارجاعاند که از طریقِ تمهیداتِ پوئتیک، واقعی و صادق جلوه میکنند حال آنکه در واقع، و به واسطهی در دسترسنبودنِ هیچ مرجع و مصداقی، اینگونه نیستند. او هر گاه که لباسی فاخر بر تن دارد و در هیأت پهلوان یا شاهی ظاهر میشود، داستانی حاکی از ثروت و تمول، دربارهی خود میسازد و هر گاه لباسی ژنده و پاره پوشیده، داستانی حاکی از فقر و بیچارگی. چنین تمهیداتی به او امکان میدهند که ابهامِ سخناناش در رابطه با مصداق را بپوشاند و از نظرها پنهان کند. سخنان کذبِ او، هیچگاه توسط شنوندگان، به منزلهی کذب و دروغ فهمیده نمیشوند، مگر در یک مورد که او مشغول روایتکردنِ سخنی کذب برای یک خداست.
تمهیدات و شگردهای پوئتیک اولیس، به او امکان میدهند که روایتی واقعنما و شبهصادق بسازد که به وسیلهی آن، «کاری» انجام دهد و به هدفی برسد و در عینِ حال این امکان را فراهم میآورند که او چیزی را پنهان کند: حالاش را در لحظهی حال و خواستِ اصلیاش را. هر جا که پوئسیس و داستانسراییای در کار است، تجربهای درونی و حالی مربوط به زندگی، به نمایش و بیان درمیآید و همزمان پنهان میشود. ساختار استعاری سخنان کذب اولیس، از طریقِ همین تمهیدات و شگردها ساخته میشوند. پوئسیس همواره در خدمت مخدوشکردن رابطه با مصداق و گسستن از مرجع است: تمهیدی برای پنهانکاری و فریب. پوئسیس به کار اولیس میآید تا به وسیلهی آن، توهمی غیر صادق از گذشته یا آینده ساخته شود و «حال» پنهان بماند. حالی که شنوندهها باید از طریقِ ساختار استعاری سخنانِ کذب اولیس به آن پی ببرند و به غیر از الهه آتنا، هیچکدامشان نمیبرند. تنها یک خداست که میتواند توهم ارجاع سخنان اولیس را خنثی کند و آنها را به منزلهی استعارهای از حال او بفهمد. تنها یک خداست که میتواند در دام شگردهای پوئتیک اولیس نیفتد و تشخیص دهد که سخنانِ او نه به مصادیقی بیرون از زبان، که به خود زبان و بیان، به شاعرانگی، به داستان، به پوئسیس ارجاع میدهند. تنها یک خداست که میتواند از پس توهمات گذشته و آینده، حال را به هر دو معنا، تشخیص دهد.
در حالی که سخن صادق، همواره به اشخاص، وقایع و اوضاعِ بیرون از زبان، یعنی در واقع، همواره به سطح امور و موقعیتها ارجاع دارد، سخن کاذب همواره به درون میرود: به اعماق. در پس سخن کاذب همواره منظور و معنایی غیر از آنچه مینماید نهفته است. تنها سخن کاذب است که در عینِ اینکه چیزی را میپوشاند و پنهان میکند، میتواند رازگوی و افشاکنندهی حقیقتی در عمق باشد و از چیزی ورای واقعیتِ سادهی اشیاء و امور خبر دهد: از «حال»، از «زندگی». از چیزهایی که به بیان درنمیآیند مگر با استعاره و تمهیداتی روایی. در حالی که سخن صدق، سودای بیان حقیقتی دربارهی آنچه که پیشاپیش هست یا خواهد آمد، یعنی سودای بازنمایی جهان را دارد، سخن کذب، جهانی را میسازد و به آن شکل میدهد. پوئسیس و تمهیداتِ شاعرانه، همواره در خود، اشارهای دارند به نحوهی شکلگیری و ساختِ یک جهان و این همان تعریف یونانیِ پوئتیک به معنای «ساختن»، «تولیدکردن» و «فراهمآوردن» است. سخن کذب، فارغ از منظر اخلاقی آن، همواره به شکلی استعاری، راهنمایی است برای چگونگی نحوهی شکلگیری یک هستی و موجوداتی که هستند. به این معناست که سخن کذب، همواره به عمق میرود. به جایی که چیزی بیش از حقایقی ساده دربارهی اشیاء و امور، در اختیار شنونده قرار میدهد: حقایقی دربارهی چگونگی شکلگیری اشیاء و امور. اولیس است میتواند که ورای جهانِ واقعی و سادهی فئاسیان یا اومه، جهانی را با شگردهای شاعرانهاش بسازد و آنها را به شگفتی وادارد. شگفتی و سرمستیای حاصل از افسونِ آفرینش جهانی جدید: «اولیس بدینسان سخن میگفت و همگان خاموش و بیجنبوجوش ماندند؛ آنان، در تالار بزرگ که آکنده از تیرگی بود، افسونزدهی داستانهای وی بودند» (۲۲۳). بیجهت نیست که در کل کتاب، شاعر یا پوئت، در نسبت با خدایان قرار داده میشود و سخناناش رنگ و حالی خدایی دارند. او آفریننده است و از طریقِ سخنان کذب، شکلگیری جهانی را به شنونده نشان میدهد: «ای دمودوکوس! من تو را بیش از همهی میرایان ارج مینهم: آنکه تو را این آوازها آموخته است، یا الههی شعر است، دخت زئوس، یا آپولون؛ زیرا تو با هماهنگی و سامانی بس نیکو تیرهروزیهای آخاییان را میسرایی» (۱۴۳). بارها تکرار میشود که شاعر و داستانسرا به واسطهی رابطهاش با خدایان و نسبی که سخناش از سخن آنها میبرد از تمام میرایان برتر است. سخنی که ساختار خدایی خود را نه از طریقِ ارجاع و صدق، که از طریق «هماهنگی و سامان»، یعنی اجرای ماهرانهی شگردهای پوئتیک، آشکار میکند. شگردهای پوئتیک، تمهیداتیاند که شرط امکان ساختنِ جهان و متعاقبِ آن مرجع و مصداقِ سخن را فراهم میآورند. به این معناست که سخنِ کذب، خودارجاع است و حال را در لحظه میسازد و مینمایاند.
سخنان صدق به همراه مصداقهایشان و سخنان کذب از طریقِ شگردهایشان، همه و همه برای شخصیتهای داستان ادیسه معنا و وجود دارند. پنهلوپ برای اولیس و کالیپسو حاضر و موجود است، همچنان که اولیس برای آتنا و زئوس. اما دربارهی خوانندهی کتاب ادیسه وضع به چه منوال است؟ آیا او در جایی بیرون از کتاب به اولیس دسترسی دارد؟ به پولیفوم و سیرسه و سیرنها چطور؟ آیا میتواند در دنیای خارج از زبان، صدق سفر اولیس به هادس را بیازماید؟ پاسخ تمام این پرسشها منفی است. ادیسه در کلیتِ خود، از جنس سخن کذب است. سخنی که با شگردهایی پوئتیک فراهمآورده شده و مصادیقاش را در درونِ خود ساخته است. ادیسه از جنس روایتهای اولیس در کتاب است نه از جنس سخنرانیهای تلماک یا پیشگوییهای تیرزیاس. هومر جهانی را میسازد و از طریقِ آن وقایعی را روایت میکند. جهانی که به ظاهر بر چیزی دلالت دارد و مصداقی را برای خود فراهم میآورد اما در باطن، و به شکلی استعاری، از «حال» هومر خبر میدهد. حالی که در جهانِ داستان و دستگاه پوئتیکِ مرجع و مصداقهایش، پنهان میماند. ادیسه هم مانند روایات اولیس از تجربه یا تجاربی درونی خبر میدهد که منجر به خلق و آفرینش جهانی در زبانِ هومر شدهاند. تجاربی که تنها از راه پنهانماندن به بیان درخواهند آمد. کاری که هومر انجام میدهد به تمامی در مقولهی سخن کذب قرار میگیرد. نه به این معنا که هومر قصدی برای فریب دارد و یا هدفی از این فریب را مراد میکند (که اگر هم چنین باشد، در نهایت خواننده را به نیت هومر دسترسی نیست) بلکه به این معنا که آنچه میگوید رابطهای با مرجع و مصداق ندارد. حتی جغرافیای روایت اولیس برای فئاسیان هم جغرافیایی برساخته و تخیلی است و ارتباطی به زمین اصلی یونان در زمان هومر ندارد. پوئتیک و شگردهایش، برای هومر هم، مانند اولیس، در خدمت مخدوشکردن و گسست رابطه با مصداق است. سخن کذب هومر را هم کارخانهی پوئتیکاش میسازد و شکل میدهد.
این مسئله را میتوان برای هر اثر ادبیای، یعنی اثری که از طریقِ شگردهایی پوئتیک شکل گرفته، عنوان کرد. تمام آثار ادبیات، به هر صورت، رابطهی خود با مصداق را گسستهاند و جهانِ ارجاعشان را درونِ خودشان شکل میدهند و میسازند. هیچ اثری در ادبیات نیست که سراپا از سخن صادق ساخته شده باشد. سخنانِ به ظاهر صادق، همیشه به کار بخشیدنِ رنگورویی راستین به دروغهایی میآیند که به معنایی غیراخلاقی، شاعر یا داستانسرا میسازد. دروغهایی که همواره بر چیزی غیر از آنچه مینمایند دلالت دارند. دروغهای ادبی، از آنجا که ساختاری همواره استعاری دارند، تماماً با مسئلهی «تفسیر» مرتبطند. هر کس که بخواهد از واقعیت ساختگیِ سخن کذب فراتر رود باید دست به تفسیر بزند – همانگونه که در ادیسه آتنا دست به این کار میزند. تفسیر، البته، نه به معنای تأویل رمزی یا نمادین یک متن، یا برابرنهادنِ نشانههای یک روایت، با نشانههایی غیر از آنها. بلکه به معنای بررسی ساختار پوئتیک اثر و پیبردن به شیوهها و شگردهایی که سازندهی متن از آنها برای دستوپا کردنِ مرجع و مصداق سود جسته است. تنها راه نفوذ به جهانِ زیرینِ یک متن، به «هادس» آن، فراهمآوردنِ شناختی از شگردهای پوئتیک آن است. تنها با کشف و شناختِ ساختار و دستگاهِ پوئتیکِ یک متن میتوان، از کذببودناش، پلی زد به تحلیلِ استعاریِ آن و دریافتنِ «حال»ی که منجر به آفرینشاش شده. پوئسیس یک روایت، دروازهای به دنیای عمیق و درونیِ آن است. اگر اومه یا پنهلوپ، دست به تفسیر پوئتیکِ دروغهای اولیس میزدند و از ساختار و شگردهایی که او در سخنانِ کذباش به کار میبرد آگاه بودند، او بسیار پیشتر از زمان موعود، شناخته شده بود. شرایط و چگونگی ساختهشدنِ یک جهان، عمیقاً بر حالِ سازنده و تجربیاتِ بنیادینی که منجر به ساختِ آن شده دلالت میکند. تجربیاتی شاید کلی و به تمام معنا بشری، که رنگورویی جزیی و شخصوار گرفتهاند و در جهانی مصداقی به بیان درآمدهاند. تنها راه شناخت امر کلی، در روایتی جزیی، به قول ارسطو، پوئتیک است و بس. متون ادبی، شگردهایی پوئتیکاند که رابطهی سخن با مرجع و مصداق را میگسلند تا به شکلی استعاری بر امری کلی دلالت کنند: بر یک «تجربه»، یک «حال»، یک «زندگی».
اما اگر این سخن، برای هر متن ادبی صادق است، چرا ادیسه؟ ادیسه چه تفاوتی با دیگر متون ادبی دارد که میتوان از خلال آن تفاوت سخن صادق و کاذب را به مفهومی غیراخلاقی آموخت؟ اول این که ادیسه یک مورد خصیصهنماست. چرا که روایت ادیسه، پیش و بیش از هر چیز دربارهی خودِ روایتگری است. اولیس، بیش از اینکه یک جنگجو باشد، یک راوی است. او دست از ساختنِ سخنان کذب برنمیدارد، چرا که بنابر گفتهی آتنا روایتگری در ذات اوست. او برخلاف آنچه آلیسینوس میپندارد، یکی از آن دروغگوهایی است که هیچکس نمیتواند به کاذببودن سخنانِ کذباش پی ببرد. مصداقِ سخن صادق و کاذب، هر دو در روایت ادیسه مشخص و معلوماند و همین مسئله، به این کتاب بُعدی فراتر از صرفِ یک داستان میبخشد. بعدی که در آن میتوان چیزهایی دربارهی پوئسیس آموخت. کتابِ هومر، شعری است دربارهی شعر، روایتی دربارهی روایت یا دستگاه پوئتیکی دربارهی دستگاه پوئتیک. ادیسه به خوبی نشان میدهد که چگونه اولیس، از طریقِ تمهیداتِ شاعرانه، رابطه با مرجع و مصداق را میگسلد و جهانی از پی جهانی دیگر خلق میکند. سخنانِ کذب اولیس، در تقابل با سخنان صدق شخصیتهای دیگر، رابطهی این دو گونه سخن را به خوبی آشکار میکند. دوم اینکه ادیسه، کتابی است که مرجع و مصداقِ نهایی خود را پنهان نمیکند. بارها در طولِ ادیسه، روایت اصلی هومر، به منزلهی داستانی از قول یکی از شخصیتهای آن، نقل میشود. دمودوکوس، شاعر نابینا، مشغول سرودنِ بازگشتِ اولیس در دربار فئاسیان است، همچنانکه سیرنها ادعا میکنند که روایتِ مسحورکنندهشان، روایت رنجهای آخاییان و بازگشت اولیس است. حتی در همان سرود نخستین، فمیوس، شاعر دربار اولیس، ادیسه را برای اهالیِ خانهی او و خواستگاران میسراید: «خنیاگر بلندنام در میانهی خواستگاران آواز میخواند. آنان خاموش نشسته و گوش بدو فرومیداشتند. او بازگشت رنجبار آخاییان را که نشان از تیرهروزیشان داشت میسرود و آزمونهایی دشوار را که به هنگام رهسپاری از تروا، پالاس آتنا به آنها دچارشان آورده بود و آزرده» (۱۸). فمیوس مشغولِ سرودنِ روایتی است که در واقع هیچ نیست مگر خودِ ادیسه. با این شگرد، هومر کذب و پوئتیکبودنِ کتابِ خود را از همان ابتدای کار برملا کرده است. ادیسه سرودی است که در آن ادیسه سروده میشود که در آن ادیسه … تا بینهایت. هومر از طریقِ تمهیداتِ شاعرانهاش، دروازهای برای شناختِ سخن کذب خود بازمیگذارد. دروازهای که از سرود و روایتبودنِ ادیسه خبر میدهد. این خبردادنِ از خود و برملا ساختنِ شگردهای شاعرانه، از ادیسه نمونهای خصیصهنما برای بررسی سخن کذب میسازد. در نهایت اینکه در ادیسه دو اولیس وجود دارد. یکی آنکه بازگشت را تجربه میکند و دیگری کسی که راوی این بازگشتهاست. مسئلهی اساسی در ساختارِ کتاب این است که اولیس دوم، یعنی اولیس روایتگر، آفریننده و سازندهی اولیس اول است. اولیسِ مسافر و تجربهگر، هیچ مصداقی بیرون از روایاتِ اولیس راوی ندارد. اولیس دوم، مهمترین تمهیداتِ پوئتیک و شگردهای شخصیتپردازی خود را برای خلق اولیس اول به کار میبندد. اولیسی که از روایتِ اولشخصِ اولیسِ دوم شکل گرفته است. شاید به همین دلیل است که اولیس اول به خانه بازنمیگردد و مدام خود را در مشکلاتی تازه میاندازد تا اولیس دوم بتواند همچنان روایت کند. همچنین مطابقِ پیشگویی تیرزیاس، اولیس اول پس از انتقامکشی از خواستگاران، باید دوباره به پهنهی دریا بازگردد و روندِ سفرهایش را تا آخر عمر ادامه دهد: تمهیدی برای زندهماندنِ اولیس دوم و روایتگریاش و بالاتر از آن: تمهیدی پوئتیک برای زندهماندنِ «بوطیقا»…
تابستان ۹۳
– منبع ارجاعات: ادیسه، هومر، ترجمهی میرجلالالدین کزازی، نشر مرکز، تهران ۱۳۹۲