فلسفه در زمینهٔ جنسینگی

فیلسوفان قرن هجدهم رویهٔ قرن هفدهمی تقبیح عشق و علاقه را نپذیرفتند. ژان ژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۸۸)، فیلسوف فرانسوی، دریافت فرد انسانی برای کشف خیر و نیکی باید با توسل به طبیعت از نیازها و علایق خود برگذرد. با این حال روسو تأکید می‌کند جنسینگی اساس جامعه نیست. موضع کلی او این بود که مردان و زنان باید نقش‌های بسیار متفاوتی در جامعه و در ازدواج ایفا کنند و معتقد بود نقش زن ایجاب می‌کند او موقعیتی آشکارا فرودست و طفیلی داشته باشد. به ادعای روسو، این قانون طبیعت بود. روسو انسان را در وضعیت کاملاً طبیعی و پیش از ایجاد عقل، زبان و جامعه‌پذیری بشری بررسی کرد و دریافت راهنمای انسان طبیعی حس شیرینِ حُسنِ وجود در اوست، یعنی این حس که زندگی ذاتاً نیکوست. بشر متمدن می‌تواند با مراقبهٔ درونی این حس اصیل و طبیعی را بازیابد.

چشم‌انداز فلسفی قرون هفدهم و هجدهم در زمینهٔ جنسینگی در گستره‌ای از اخلاق کرامت تا لیبرالیسم جنسی قرار دارد. میراث عمدهٔ قرن هفدهم دیدگاه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) بود که بر فرض عقل‌گرایانهٔ «می‌اندیشم پس هستم» استوار است. دکارت در کتاب خود، گفتار در روش (۱۶۳۷)، به دنبال شیوه‌ای بود که بشر را به برترین کمال ممکن برساند. او دوگانه‌گرایی معروفش را در قالب این رأی مطرح کرد که ذهن انسان کاملاً منفک از واقعیت جهان فیزیکی و خدا تنها واسطهٔ ارتباط این دو است. دکارت اعلام کرد عمدهٔ کنش‌های جسمی معلول علل مادی خارجی‌اند. او در همان کتاب با محافظه‌کاری، قاطعیت، رواقی‌گری و تعهدی سنجیده‌ از قواعد اخلاقی موقت سخن گفت و به دفاع از تفکر مبتنی بر تغییر امیال خود به جای تغییر جهان برخاست. با این حال، روش شکاکانهٔ دکارت و تساوی‌گرایی او در مورد قوهٔ عاقله، یعنی توزیع مساوی این قوه بین تمام انسان‌ها، نتایج رهایی‌بخشی برای زنان هم‌دوره‌اش و اثر بزرگی بر متفکران زن قرون هفدهم و هجدهم داشت. تلاش برای ارتقای طبیعت به مثابه چیزی مهارپذیر را می‌توان در آثار روش‌شناختی سر فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) نیز دید. بیکن در توضیح ابزارهای قدرت‌بخشیِ علم به انسان آشکارا و مکرر از تمثیل نمادهای جنسی استفاده می‌کند. او بی‌پرده بر مذکر و مردانه بودن ذهنیت علمی تأکید کرد.

رویکرد لیبرال به اخلاق را فیلسوفی انگلیسی به نام توماس هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹) مطرح کرد که بنیان‌گذار فلسفه‌ای ماده‌گرایانه و بسیار بدبینانه است. کتاب لویاتان وی جزو برجسته‌ترین و بحث‌انگیزترین کتاب‌های زمان خود بود. این کتاب تصویری تیره و تار از انسان در وضعیت ذاتی و طبیعی خود به دست می‌دهد، وضعیتی که در آن زندگی «پلید، بی‌رحم و کوتاه» است. ترس از مرگ انگیزهٔ اصلی افراد در ایجاد حکومت و انعقاد قراردادی برای واگذاری حقوق ذاتی خود به قدرت مطلق حاکم است. از دیدگاه هابز، لذت جنسی به خودی خود چیز ارزشمندی بود و لذت‌جویی جنسی نیازی به توجیه بیرونی و غیرجنسی نداشت. جنسینگیِ انسان نیز اساساً بر خوبیِ وجود بدن‌مند صحه می‌گذاشت و تناقضی در این فرض نبود که فرد بافضیلت می‌تواند برای نفس لذت بردن به شرط رعایت اعتدال به کام‌جویی جنسی بپردازد. پس عقل نمی‌تواند حاکم بر امیال و علایق باشد، بلکه محمل امیال و علایق است. نگرش بدبینانهٔ هابزی در مورد بشریت و عقل، اخلاقیات لیبرالش و بی‌توجهی وی به دین به منزلهٔ منبع روشنگری بر لیبرتینیسم قرن هفدهم اثر گذاشت. تکیه لیبرتین‌ها شدیداً بر بازتفسیر استدلال‌های مطرح‌شده در لویاتان بود، استدلال‌هایی که بر فرونشاندن تمایلات، مخصوصاً تمایلات جنسی، تأکید داشت و نیز بر آرائی مبتنی بر آثار اپیکور و لوکرتیوس که مروج خودمحدودگری بودند. بدین ترتیب بازتعریف لیبرتین‌ها از تمایلات در جهت ارضای مکررشان بود نه اشباع کامل و در نتیجه نابودی‌شان.

فیلسوف دیگری که در زمینهٔ جنسینگی کار کرد دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) بود. این فیلسوف اسکاتلندی، که مهم‌ترین اثرش رساله دربارهٔ طبیعت آدمی است، تعریفی از «عشق» یا «شور عاشقانه» مطرح می‌کند که بر أساس آن عشق تقریباً همیشه آمیزه‌ای از سه عنصر میل جنسی، مهر یا خیرخواهی و وجود زیبایی و واکنش به آن است. هیوم در شرح این تعریف می‌گوید عشق یا شور عاشقانه ممکن است از شهوت شروع شود و کم‌کم به مهرورزی و ستایش زیبایی برسد؛ نیز ممکن است از مهرورزی و تحسین آغاز شود و به شهوت برسد. در نگرش هیوم، میل جنسی به تنهایی «زشت و مبتذل» و ذاتاً در تضاد با خیرخواهی است. اما چنین چیزهای ناهمگونی می‌توانند با تمسک به قدرت زیبایی به هم بپیوندند و هم شهوت و هم خیرخواهی ایجاد کنند و هم باعث هم‌زیستی این دو شوند.

در آن دوره، نظام‌مندترین شرح و بسط جنسینگی را ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴)، فیلسوف آلمانی، انجام داد. او جزو پرنفوذترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب و مؤلف اخلاق کرامت جنسی است. در نگرش کانت، در تعاملات جنسی انسان‌ها، یک نفر از دیگری صرفاً برای لذت‌جویی استفاده می‌کند: «عشق جنسی معشوق را تبدیل به ابژهٔ میل جنسی می‌کند… که این به خودی خود مایهٔ تنزل سرشت بشری است.» (درس‌هایی در باب اخلاق، ص ۱۶۳). در فرایند لذت‌جویی، فارغ از این که شرکای جنسی که هستند و فارغ از فریب‌کاری یا اعمال نفوذ ناشی از نیاز جنسی، میل جنسی ابژه‌ساز است و به همین دلیل جنسینگی اخلاقاً مشکوک است. البته همهٔ کنش‌های جنسی ابژه‌ساز و موجب ابزارشدگی نیستند. کانت تنها استثنای این قاعده را ازدواج می‌داند که تبادل متقابل حقوق برای تصاحب بدن است و یکی شدن هستی‌شناختی دو فرد مزدوج را می‌توان توجیه‌گر رابطهٔ جنسی مبتنی بر ازدواج قلمداد کرد، با این تفاوت که در این مورد امکان ابزارشدگی متنفی است. با این حال کانت فعالیت جنسی غیرزایشی، از جمله دخول هم‌جنس‌گرایانه و خودارضایی، را محکوم می‌کند و این‌گونه رابطه را، با آن که به نظرش ابزاری‌کننده نیست، غیرطبیعی می‌داند.

فیلسوفان قرن هجدهم رویهٔ قرن هفدهمی تقبیح عشق و علاقه را نپذیرفتند. ژان ژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۸۸)، فیلسوف فرانسوی، دریافت فرد انسانی برای کشف خیر و نیکی باید با توسل به طبیعت از نیازها و علایق خود برگذرد. با این حال روسو تأکید می‌کند جنسینگی اساس جامعه نیست. موضع کلی او این بود که مردان و زنان باید نقش‌های بسیار متفاوتی در جامعه و در ازدواج ایفا کنند و معتقد بود نقش زن ایجاب می‌کند او موقعیتی آشکارا فرودست و طفیلی داشته باشد. به ادعای روسو، این قانون طبیعت بود. روسو انسان را در وضعیت کاملاً طبیعی و پیش از ایجاد عقل، زبان و جامعه‌پذیری بشری بررسی کرد و دریافت راهنمای انسان طبیعی حس شیرینِ حُسنِ وجود در اوست، یعنی این حس که زندگی ذاتاً نیکوست. بشر متمدن می‌تواند با مراقبهٔ درونی این حس اصیل و طبیعی را بازیابد.

سولپسیا تنها شاعر زن رم باستان است که از میان خیل شاعران زن آن دوره آثاری از جمله با مضامین فلسفهٔ جنسینگی و عشق از او باقی مانده است.

 

مدخل‌نویس: باربارا لورنس


 

[۱] مدخل philosophy از جلد چهارم (قرون ۱۷ و ۱۸) دانش‌نامهٔ گرین‌وود در باب عشق، دوستیابی و جنسینگی در طول تاریخ ( ۲۰۰۸) به سرپرستی مریل د. اسمیت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.