محمد قاضی و شعر نو
بینش رئالیستی قاضی در شعر هم، علاوه بر ترجمههای داستانیاش، خود را نشان میدهد؛ چه در شعرهایی که سروده است و چه در داوری و گزینش شعر دیگران. قاضی بر پایهٔ همین بینش دربارهٔ هنر شعر و شاعری خود چنین میگوید: «صادقانه این احساس به من دست داده بود که من هر چه هم شعر بگویم، هیچ وقت یک شاعر طراز اول نخواهم شد و حتی در اوج قدرت طبع و ذوق یارای برابری با سرایندگانی چون ایرج میرزا و ملکالشعرا بهار نخواهم داشت.»۱
ایرج میرزا و ملکالشعرا بهار، که هر دو از سرآمدن واقعگرایی و عینیتباوری عصر مشروطه و رضاشاه بودند، نزد قاضی اشعر شاعران عصرند. او آنان را چکادهایی دستنیافتنی در شعر معاصر میبیند، و میپذیرد که ذوق و طبعی در آن حدود ندارد.
قاضی پارهای از نحلههای شعر نو و شاعران نوپرداز را مینکوهد و چنین استدلال میکند: «من به طور کلی معتقدم که هیچ زبانی اشعار زیبای زبان فارسی را ندارد و از وقتی که عدهای دست به ترجمهٔ شعرهای خارجی زدند با آوردن مطالبی گنگ و نامفهوم زمینهای برای سرودن شعر نو در فارسی درست کردند که من اصلاً نمیپسندم.»۲
او دگرگونیهای بنیادین شعر نو را نمیپسندد و برای تحقیر آن، لطیفهٔ زیر را بازگو میکند:
در این زمینه لازم میدانم لطیفهای عرض کنم که عاری از لطف نیست؛ میگویند: مدیر چاپخانهای یک ورقه به دست کارگر حروفچین داد تا آن را حروفچینی کند و آن کاری بود که بیش از نیم ساعت وقت نمیخواست. کارگر ورقه را برد و یک ساعت هم گذشت ولی برنگشت. مدیر چاپخانه به تصور اینکه کارگر گذاشته و رفته است به دنبالش رفت و دید که آن کارگر همچنان مشغول حروفچینی است.
پرسید: چرا این قدر طول دادی؟ این کار نیم ساعت هم وقت لازم نداشت.
کارگر گفت: داشتم دقت میکردم که خوب و بیغلط بچینم.
مدیر گفت: جوان، این قدر دقت لازم ندارد. این شعر نو است. هر جور چیدی، چیدی؛ به جایی برنمیخورد و فرقی در مطلبش پیدا نمیشود.۳
اما قاضی شعر امثال فروغ فرخزاد را، که احتمالاً با جهانبینی او سازگارتر است، ارج مینهد. در حقیقت، مخالفت او با شعر نو، بیشتر، به شاخهای از این شعر بازمیگردد که از تندرکیا آغاز میشود و سپس هوشنگ ایرانی ادامهاش میدهد و در دههٔ چهل با شعرهای احمدرضا احمدی و سپس شاعران موسوم به حجمگرا درازا مییابد.
او که، از قضا، در دادرسی ارتش با تندرکیا همکار بود و از نزدیک این شاعر میشناخت، دربارهاش چنین مینویسد: «به راستی تنها قاضی مطلع و با معلوماتی بود که حتی احکام دادگاه را به دادرسان نظامی دیکته میکرد. لیکن دکتر تنها به این بس نکرد که قاضی خوبی باشد و پا از گلیم خویش درازتر نکند، بلکه به سرش زد که در ادبیات فارسی انقلابی به پا کند. در این راه، کتابی هم در آبان ماه ۱۳۲۰ به چاپ رسانید به نام «شاهین» با قید «نهیب جنبش ادبی»، و…»۴
قاضی در ادامه شعرهایی از تندرکیا نقل میکند و او را دیوانهٔ ادبی مینامد.
پارهای از خاطرات قاضیْ نگاه او به دگرگونیهای بوطیقایی شعر را بهتر مینماید: «روزی به جلال آلاحمد در کتابفروشی نیل برخوردم. تصادفاً شعر نویی را میخواندم: “ناشتایی خود را کارد زدم” از جلال پرسیدم این یعنی چه؟ گفت: “پدر! از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمههای تو باز شد. حالا تو میگویی نمیفهمم؟” گفتم: “بله، واقعاً صادقانه میگویم.”»
یا در این نقلقول:
«شبی هم در محفل نویسندگان جهان نو، صحبت “برگ انجیر ظلمت عفت سنگ را منتشر میکند” را پیش کشیدم. آقای افکاری گفت: “آهسته”. باری شاعرش [سهراب سپهری] آنجا بود و شنید و تشریح کرد. به هر صورت برای من لطفی پیدا نکرد. مانند “ای دهان پر از منظره” یا “صندلی را میان سخنهای سبز نجومی بگذار. “ولی خوب شعرهایی هم هستند که به دل مینشیند: “بستر من صدف خالی یک تنهایی است، و تو چون مروارید، گردنآویز کسان دگری. “شعر است، زیباست، اما هر دری وری که شعر نمیشود.»۵
حالا که با نظر قاضی دربارهٔ برخی از شاعران آشنا شدیم، بد نیست نظرش را دربارهٔ ادبیات داستانی نو نیز، کوتاه، از نظر بگذرانیم. اگر فرصت شد، در آینده به آرای او در باب ترجمه خواهم پرداخت.
محمد قاضی بنابر بینش واقعگرایانهٔ خود که «فهمیدنی بودن» (رسانگی داشتن) و «متعهد بودن» را دو شاخصهٔ اصلی اثر هنری میداند، با رمان نو نیز میانهٔ خوبی ندارد. در اینجا منظورم از «رمان نو» نه به معنای فرانسویاش (آثار ناتالی ساروت و آلن رب گرییه)، که به معنای رمانهای غیررئالیستی و یا غیرمتعهد است، احتمالاً زمان و روایتهای مألوف نیز در آنها به هم ریخته است؛ یعنی در معنایی که خود قاضی به کار میبرد.
محمد قاضی در پاسخ به پرسشی دربارهٔ این رمانها و نویسندگانشان میگوید: «اولاً من با آثار نویسندگان کلاسیک که سبک نگارش روشن و مشخصی دارند و به عبارت دیگر خواننده به خوبی درک میکند که چه میگویند و چه رسالتی دارند، بیشتر آشنا هستم و از ایشان بیشتر چیز میفهمم. در نتیجه، کتابهای ایشان و مطالبی که بیان میکنند بیشتر به دلم مینشیند و بیشتر راغب به ترجمهٔ آنها هستم.
آثار نویسندگانی به قول شما چون جویس و مارسل پروست و کافکا، همانطور که خودتان نیز اشاره فرمودهاید، نوشتههایشان گنگ و پیچیده است و به قول یکی از دوستان، اینگونه نویسندگان، اغلب، خودشان هم نمیدانند چه میگویند. نظر من نیز تقریباً همینطور است، یعنی معتقدم همانطور که شاعران نوپرداز مطالبشان گنگ و نامفهوم است، نویسندگان نوپرداز نیز دست کمی از شاعران نوپرداز ندارند و آدم به زحمت پی به فکر و حرفشان میبرد. نقاشی کوبیسم و سوررئالیسم و غیره نیز در برابر نقاشی کلاسیک و در قبال آثار استادانی چون مرحوم کمالالملک همین حال را دارند. خلاصه دردسرتان ندهم بنده نوشتههای نویسندگان متعهد و صاحب رسالت و پیام انسانی را بیشتر و بهتر میفهمم و اجازه بدهید به ترجمهٔ همانها بپردازم، و ترجمهٔ آثار نویسندگانی که اسم بردهاید را به نوپردازان واگذارم.»۶
از نظر قاضی، پرویزناتل خانلری نمونهٔ مترجم کامل و جامع است: «ترجمهٔ تریستان و ایزوت دکتر خانلری یکی از آن ترجمهها است که به تمام معنی واجد این حسن عظیم [هم زیبا و هم وفادار به متن اصلی] است. تنها اشعاری نظیر غزلیات والای حافظ بیهمتا و مولانا جلال الدین رومی است که ممکن نیست به زبانی برگردد و لطف خود را از دست ندهد.»۷
در جای دیگری نیز دربارهٔ شخصیت ادیبانهٔ خانلری و مقایسهٔ ترجمههای او با ترجمههای ادبای کهن میگوید: «اگر مترجم آثار ادبی خودش هم ادیبی باشد همشأن و همطراز ادیب نویسنده چه بهتر، در این صورت ترجمههایی خواهیم داشت در حد آثار بزرگ و معروف ادبی ملت خودمان. ترجمهٔ کلیله و دمنه از زبان پهلوی، ترجمه تفسیر طبری از عربی، یا بعضی ترجمههای معمول از فلاسفهٔ یونان باستان از چنین مزیتی برخوردارند. در دوران معاصر نیز ترجمههای دکتر پرویز ناتل خانلری یا استادانی در سطح او همین حکم را دارند.»۸
پانوشت
-
- قاضی، محمد، خاطرات یک مترجم، اصفهان: نشر زندهرود، ۱۳۷۱، ص ۲۷۴.
- قانعیفرد، عرفان. محمد قاضی و رسالت مترجم، تهران: انتشارات نقش و نگار، ۱۳۷۹، ص ۹۲.
- قانعیفرد، عرفان. دمی با قاضی و ترجمه، سنندج: نشر ژیار، ۱۳۷۶، ص ۲۰۵.
- قاضی، محمد. خاطرات یک مترجم، ص ۱۸۱.
- قانعیفرد، عرفان. محمد قاضی و رسالت مترجم، صص ۱۲۹ و ۱۳۰.
- همان، ص ۹۵.
- همان، ص ۳۰.
- همان، ص ۸۶.