فوّارههای پشیمان
خوانشی از شعر میدان ترافالگار، سرودۀ عباس صفاری
میدان ترافالگار
فوّارههای پشیمان
از ارتفاعی حقیر
باز میگردند.
و جهانگردانِ رنگینجامه
سکّههای سرخ
بر جسدِ سبزِ آبها
پرتاب میکنند.
کبوتری چرخزنان
بر دستی گشوده مینشیند و
بلغورهای تازه را میپوشاند
در چترِ فرسودهی بالهایی
که از بوی آسمان و درخت
تهی شده است.
شعر از مجموعۀ تاریکروشنا است که در سال ۱۳۹۰ در ایران به چاپ رسیده و سرودههای صفاری در سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ را در بر میگیرد. تاریخ شعر به طور دقیق مشخص نیست، و کاملاً پیداست که نه در گرماگرم یک واقعۀ تاریخی مشخص بلکه سالها پس از رخدادی یا سلسلهرخدادهایی سروده شده است. لحن سرد و نسبتاً عاری از هیجان گوینده، بیش از هر چیز بر این برداشت صحه میتواند گذاشت. و اصولاً لحن صفاری، به عنوان شاعری که شعرش در میانسالی به پختگی رسیده، از احساساتزدگی رمانتیک نسل پیشین بری است، حتی آنجا که در تکذیب شاعر بودن باران[۱] شعر عاشقانه میسراید؛ یا حتی وقتی در شعر تند سیاسیاش (من و جناب مورچه) دیکتاتورِ متکی به سلاح هستهای را دست میاندازد که
به سیستم دفاعی
و نظم نظامیاش مینازد
… و نمیداند آسیاب
با نیروی اتم هم که بگردد
به نوبت میگردد
باز هم لحنی خونسرد دارد و گویی عمداً چنان از صحنه فاصله گرفته که لامحاله این کوتولۀ سیاسی را به اندازۀ مورچه میبیند.[۲]
صفاری شاعر دیاسپوراست و شعرش نه تنها از یک زمانی به بعد در غربت بربالیده بلکه از همان خاک و از همان فضای فرهنگی تغذیه کرده است. شاعران دیگری داشتهایم که در غربت نیز خط سیر پیشین خود را کموبیش ادامه دادهاند و آنچه سرودهاند لزوماً بازتابی از فضای مهاجرت نبوده است. برای مثال، هفتاد سنگ قبر یا منِ گذشته: امضا، به رغم تفاوتشان در میزان تأثیرپذیری از شعر و فرهنگ شعری ایران و جهان، هر دو برآمده از شیوهها و فنونی هستند که یدالله رویایی پیش از مهاجرت در آنها به پختگی رسیده بود و شکلگیری هیچیک لزوماً نه مرهون اقامت در غربت و نه بیانگر آنات و حالات ایرانیان مهاجر است. در مقابل، شعر صفاری تار و پودش از فضای زندگی مهاجران ایرانی در غرب قابل تفکیک نیست. حتی در اشعار عاشقانهی او هم – که سخن از درونیترین حالات است – گاه نشانههایی از زندگی در آن محیط نمایان است.
با این توضیحات به میدان ترافالگار برمیگردیم، میدانی در مرکز لندن که حوض و فوارههایی دارد و سایهگاه مفرحی برای استراحت گردشگران فراهم آورده است. احتمالاً در زمان سرایش شعر، هنوز انبوه کبوتران را به سبب ملاحظات بهداشتی و زیستمحیطی از میدان دور نکرده بودند و جا به جا در طول روز میشد کبوترانی را دید که در کنار حوضها یا از دست بازدیدکنندگان آزادانه دانه برمیچینند.
شعر از سه بند تشکیل شده است. بنا بر توجهی که صفاری بسیاری از اوقات به جلوهی بصری چینش سطرهایش دارد، سطربندی شعر و نوع نگارش سطر هفتم و سطر آخر طوری است که شکل حوض و پایهی فواره را تداعی میکند.
در شعر میدان ترافالگار، فوارهها از ارتفاعی «حقیر» بازمیگردند، و کاربرد صفت «پشیمان» برای آنها ذهن را به جستوجوی نوعی عاملیت انسانی وامیدارد.
در بند بعدی «جهانگردانِ رنگینجامه» را میبینیم که مشغول سکه انداختن در حوضها هستند. بر پایۀ باوری خرافی، انداختن سکه در پای فواره موجب برآورده شدن حاجت میشود. سکۀ سرخ معادل red cent به معنی سکهای ناچیز یا نقدی مختصر است. از طرفی، رسم خرافی دیگری هم هست که بر جنازهای که در معبر عمومی افتاده، به عنوان کفاره، پول خُردی نثار میکنند و اشاره به «جسد سبز آبها» این رسم را هم تداعی میکند. علامت جمع در «آبها» به جداافتادگی و ساکن بودن آنها اشاره دارد و «سبز» نه نشانۀ زنده بودن و جاری بودن بلکه دقیقاً بهعکس حاکی از ماندگی و خزهبستگی (و شاید لجنآلودگی) آب است.
جمله یا بند سوم «کبوتری» را ترسیم میکند که بالهایش از «بوی آسمان» (پرواز/ رؤیا/ معنویت) و درخت (رشد/ زندگی/ اصالت/ ریشه داشتن) تهی شده است و از «دستی گشوده» دانه برمیدارد. «چرخزنان» از طرفی یادآور حرکت دَوَرانی «فواره» در بند نخست است و از طرفی با «جهانگردان» بند دوم ارتباط دارد. باید توجه داشت که شاعر بندها را از هم جدا نکرده و شعر را در سه جملۀ پیاپی به هم پیوسته است. این خود میتواند از تنگاتنگ بودن ارتباط بین «فوارهها» و «جهانگردان» و «کبوتر[ان]» حکایت داشته باشد. لذا این بند را میتوان همبستهی عینیِ احساس شاعر از فضای زندگی مهاجران و پناهندگان دانست. «گشوده» ظاهراً مترادف «بخشنده» است، اما بخشندگیاش در حد چند بلغور تازه است و در این بافتار، که با دانه («بلغور») همراه شده، گشودگی دام را بیشتر تداعی میکند تا سخاوت را.
«سکۀ سرخ» اگر در معنی پول مختصر خوانده شود، بیمایگی جهانگردان رنگینجامه را افاده میکند؛ و اگر در معنی زر سرخ خوانده شود، اشارهای به ثروت و مکنت جهانگردان دارد و رنگینجامگی در این صورت ظاهر پرزرقوبرق و ناسازوار برخی مردم ثروتمند (و در عین حال عقبماندۀ) خاورمیانه را تداعی میکند.
اما اگر «سرخ» را نماد چپ بگیریم، آیا این رنگینجامگان صرفاً جهانگردند؟ یا کنشگران پشیمانی هستند که از اوجی حقارتبار فرود آمدهاند؟
عنوان شعر بر این خوانش سیاسی صحه مینهد: میدان ترافالگار تا به امروز مرکز بسیاری تجمعات و اعتراضات و راهپیماییهای سیاسی بوده است، از جمله یکشنبۀ خونین ۱۸۸۷ و نیز تجمع اعتراضی کمیتۀ صدنفره با حضور برتراند راسل در سال ۱۹۶۱ که به دفاع از صلح و بر ضد جنگ و تسلیحات هستهای برگزار شد. همچنین در رمان پادآرمانشهری جورج اوروِل، رویدادهای بسیاری در همین میدان رخ میدهد و البته نام آن به دستور رژیم تمامیتخواه اقیانوسیه به «میدان پیروزی» تغییر یافته و به جای مجسمۀ دریادار نلسون، مجسمهی «برادر بزرگ» در آن افراشته شده است.
بر این اساس، میتوان گفت این «جهانگردان» (آوارگان جهانوطن/ بیوطن) «رنگینجامگانی» (دلقکانی/ بوقلمونصفتانی) بیمایهاند (با نقد ناسرهی افکار پوچ، هرچند ممکن است خودشان آن را زر سرخ بینگارند) که پس از فرونشستن خیزش خوارمایهشان اکنون در بستری لجنبسته و از دست گشودۀ بیگانه حاجت میجویند. «بلغور» میتواند خوراک مختصر باشد یا لقلقۀ زبان، و در این معنی دوم، یادآور کنشگران چپ وطنی است که فراز و فرودهای مختلف را (هر دم به لباس دگر) از سر گذراندهاند و اکنون (همچنان بیریشه و بیوطن) بلغورکنندۀ اباطیلی دیگرند که «دست گشودۀ» بیگانه در دهانشان مینهد.
[۱] از کتاب مثل جوهر در آب (۱۳۹۳)، ص ۳۷.
[۲] از کتاب خنده در برف (۱۳۸۸). همچنین مقایسه کنید سادگی عنوان کتاب کبریت خیس را با عنوان حماسی کتاب ققنوس در باران.