سانتا و آندرس
نویسنده و کارگردان: کارلوس دیاز لچوگا
سانتا: لولا آمورِس
آندرس: خورخه آبرِئو
سینماتوگرافی: حاویر لابرادور
اکران: فستیوالهای فیلم جهانی چون تورنتو، زوریخ، شیکاگو، میامی، سنسباستیان، هاوانا و…
جایزهها: بهترین هنرپیشه در میان جوائز دیگر
طردشده: از شرکت در مسابقهٔ بهترین فیلم در فستیوال هاوانا، انستیتوی هنر و سینمای کوبا ICAICC
زمانی به فیلم «سانتا و آندرِس»[۱]برخوردم که برای نوشتن کتاب کوبا جزیرهٔ بیتاب تحقیق میکردم. برای اطمینان به آنچه در سفرهایم دیده و برداشت کرده بودم، از هر دری وارد کوبا میشدم: تاریخ، ادبیات، موسیقی، سینما و….
بعد از دیدن دهها فیلم مستند و داستانی، سینمای ناشناختهٔ کوبا بعد از انقلاب ۱۹۵۹ رفتهرفته کمی با قدرت سینمای کوبا آشنا شدم. این “ناآشنایی” پیشین از بسیاری موضوعات مربوط به کوبا و نه فقط هنر سینما (به جز کلیشهٔ انقلاب سوسیالیستی)، سرچشمهاش در همان جدایی و ایزوله بودن این کشور بیش از شش دهه، از بقیهٔ جهان است. و احتمالاً در بخشهایی مربوط به عدم کنجکاوی خود ما، آنهم در شناخت کشوری که در انقلاب ۱۹۷۹ ایران تأثیر به سزایی داشت.
از “من کوبا هستم”[۲] شروع کردم، که در واقع بیشتر ساخت شوروی سابق بود تا کوبا. فیلمی که در آغاز انقلاب با حمایت دولت انقلابی برای پروپاگاندا ساخته شده بود و با نامهای بزرگی همراه بود از جمله شاعر پرآوازه و کمونیست روس «یِوگنی یوفتشنکو». ماجرای ساختن این فیلم و حوادث بعدی آن خود داستانی جدا دارد؛ فیلمی که کاسترو از آن راضی نبود و به نظرش به اندازهٔ کافی در آن به نفع انقلاب پروپاگاندا نشده بود. این فیلم به مدت خیلی کوتاهی در شوروی و کوبا به نمایش در آمد و به سرعت از یادها رفت تا زمانی که سی سال بعد مارتین اسکورسِیسی و فرانسیس کاپولا (کارگردانان امریکایی) آن را کشف و تحسین کردند تا آنجا که اسکورسیزی ابراز کرد که اگر این فیلم را در جوانی دیده بود شاید سرنوشت فیلمسازیاش شکل دیگری میگرفت.
از سینمای داستانی کوبا، شاهکارهایی دیدم چون «مرگ یک بوروکرات»[۳]، «خاطرات عقبماندگی»[۴]، “یک روز در نوامبر”[۵]، “ماداگاسکار”[۶] و بسیاری دیگر. در این راه بود که به سانتا و آندرس برخوردم و نویسنده و کارگردان آن “کارلوس دیاز لِچوگا،”[۷] فیلمسازی که متولد ۱۹۸۳ است و تقریباً بیست سال و چند سال از حوادث اول انقلاب را ندیده. به نظرم پرداختن به اثر فیلمسازی که دهههای اخیرتر کوبا را تجربه کرده است منصفانهتر و بهروزتر آمد. حداقل آن که زمان زیست این فیلمسازان و نویسندهها با زمان زیستِ شخصیتهایی که در سفرنامهٔ کوبا، شاهدشان هستیم، موازی بود.
برمبنای آنچه در زندگینامهٔ کارلوس لچوگا (اکنون با همسر و فرزند مقیم اسپانیا)، آمده است، او نویسندگی و فیلمسازی و سناریونویسی را نزد معلمان بزرگی چون گابریل گارسیا مارکز، کاستو گاوراس، لئوناردو پادورا و الیسئو آلبرتو دیهگو آموخته است. لچوگا تا کنون سه فیلم بلند داستانی تولید کرده که همگی در کوبا ممنوع و غیرقابل اکران هستند. به عنوان نویسنده و وقایعنگار در سال ۲۰۲۰ جایزهٔ بهترین وقایعنگار سال را از آن خود کرده است. کارلوس لچوگا با بسیاری از مجلات کاغذی و دیجیتال از جمله “آل پاییس و هایپرمدیا” همکاری میکند. از او کتابی با نام “بیرون از تصویر”[۸] مجموعهای از مصاحبه با کارگردانان و هنرمندان ممنوع سینما، به چاپ رسیده که همچنان محروم از انتشار در کوباست. کارلوس فیلم سانتا و آندرس را در سال ۲۰۱۶ روی اکران برد و جوائزی را از فستوالهای فیلم جهانی مثل تورنتو، سن سباستیان، روتردام و مالاگا دریافت کرد. ساختهٔ اخیر او “ویسنتا ب”[۹] در سال ۲۰۲۰ روی صحنه رفت. ویسنتا ب با تمی کاملاً متفاوت، به همان زیبایی سانتا و آندرس است و توجه زیادی را در رسانهها و فستیوالهای اروپایی به خود جلب کرده است.
سانتا و آندرس، با توضیحی اینگونه شروع میشود: در ابتدای شکل گرفتن انقلاب سوسیالیستی کوبا و در راستای پاکسازیها برای محافظت انقلاب خلق، بسیاری از هنرمندان و نویسندگان کوبا زندانی شدند، به اردوگاههای کار فرستاده شدند، کشور را ترک کردند و هرگز دیگر اثری خلق نکردند. از آنهایی که ماندند تنها تعداد انگشتشماری بدون این که واقعیتها را بگویند، خود را پیدا کردند.
داستان فیلم با تصاویری به حق زیبا در دهکدهای در کوهستانهای “اورینته”[۱۰] در غرب کوبا گشوده میشود. مکانِ فیلم با هوشمندی انتخاب شده است. اورینته محل تولد فیدل کاستروست و نقطهٔ شروع انقلاب. سانتا در لباس و وجنات یک زن روستایی در جاده میرود. او با خود یک صندلی حمل میکند. از همان آغاز، تماشاگر با تعلیقی که تعقیب دوربین ایجاد میکند، همراه سانتا به درون داستانی که در دل طبیعت زیبا و وحشی کوبا و در زندگیهایی بسیار ابتدایی و فقیر اتفاق میافتد، کشیده میشود. سانتا جلو آلونکی از سیمان و حلبی و تقریباً خالی در محاصرهٔ کوه و دریا میایستد:
“آندرس! آندرس!”
صدایش نامهربان و تحکمآمیز است.
“آندرس، آندرس دیاز!”
آندرس در کلبه نیست و سانتا از هر سوراخی به داخل سرک میکشد. وقتی آندرس از راه میرسد، سانتا اعلام میکند که مأموریت دارد تا برای سه روز آندرس را که در حبس خانگیست بپاید. حبس در حبس!
“من سانتا رودریگز هستم، از شورای مردمیِ…”
آندرس حرفش را قطع میکند:
“چی میخوای؟”
“نمیدونی چه خبره؟”
“نه، نه واقعاً.”
“کنفرانس صلح!”
“یکی دیگه!؟”
“مشکلی داری؟”
“نه.”
“آدمای مهمی میان. از روزنامه نگار و تلویزیون و…”
“خب که چی؟”
“هیچی، من اینجا میشینم.”
“و من؟”
“تو هم همینطور!”
“برای چی هِسوس رو نفرستادن.”
“اون کارهای مهمتری داره.”
باید مراقب آندرس بود تا کنفرانس مهم و تکراری صلح را به هم نریزد و توجه روزنامهنگاران جهان را به وضعیت خود جلب نکند. اما در عین حال یک “جاسوس دونپایهٔ زن” را به این کار میگمارند. در همین صحنه و محاورهٔ کوتاه، شناختی از وضعیت و نگاه انقلاب به جامعه، به تماشاگر داده میشود. در ادامه میبینیم که هسوس مرد سیاهپوست قویهیکلی است که بسیار از سانتا به انقلاب پایبندتر و آتشیتر است. او با تکیه بر جایگاه انقلابیاش نسبت به اطرافیان رفتاری جسورانه و طلبکارانه دارد. سردر خانهاش حک شده: “خانهٔ من خانهٔ توست، فیدل!” هسوس در عین حال به وفاداری سانتا به انقلاب نیز مشکوک است.
هنوز نمیدانیم که آندرس نویسنده و هموسکشوال است. هشت سال به همین دو دلیل زندانی بوده است و بعد از “آزادی” ممنوعالقلم و در حبس خانگیست.
سانتا باید در کمال وفاداری به انقلاب، با قیافهای عبوس، سرد و خشک سه روز روی صندلی بیرون کلبهٔ آندرس بنشیند و مراقب تمامی حرکات نویسندهٔ محبوس باشد. هر حرکت مشکوک او باید گزارش شود. آندرس اما چیزی برای پنهان کردن ندارد، الا رمانی که شبها زیر ملافه و نور لامپی کمرنگ با مداد روی کاغذهای پوسیده و به زردی گراییده مینویسد (جزئیاتی که لچوگا خیلی خوب به کار برده) و روزها دور از چشم سانتا آن را در چاه مستراح پنهان میکند.
فیلم فقط سه روز نیاز دارد تا دگردیسی یک انقلاب را به نمایش بگذارد. فقط سه روز تا دوستیای عمیق را میان کسی که مأمور و جاسوس انقلاب است و نویسندهای که تمامی آزادی و حقوق انسانی او را انقلاب غصب کرده است به تصویر بکشد. در روند داستان، شخصیتها و حوادث دیگری وارد میشوند که همگی با تمام کوتاهیِ حضور، بسیار تاثیرگذارند و هرکدام گوشهای از زندگی و روش مردمی روستایی را باز میکنند که به ناگهان زندگیشان دستخوش تغییرات اقتصادی عمیقی شده و در نتیجه تغییرات فرهنگی- تا آنجا که برای یک بستهسیگار به هرکاری دست میزنند. مرد جوانی که آندرس به او عشق میورزد تن به پیرمردی میدهد که از هاوانا آمده و میتواند برای او سیگار بخرد. هرچه میگذرد و لایههای داستان هرچه بیشتر باز میشود، روایت، هنرمندانهتر و هوشمندانهتر میشود. فیلم لچوگا بیاین که به دامان شعار بیفتد علیه اختناق و بیعدالتی و فقر عمل میکند. انقلابی که در ارگانیکترین بستر خود به اشتباه رفته، در بستر دهکدهٔ کوهستانی به ضد خود بدل میشود. با اینحال هنوز جرقههایی از انسانیت هست که کورسویی نور بر پایان این تراژدی میتاباند و باعث میشود زندگی ادامه یابد.
در پایان، بعد از سه روز جاسوسی، سانتا به دامان دوستی با آندرس افتاده است. نقاط مشترک یک انقلابی و جاسوس با نویسندهای که ارزشهای همان انقلاب را به چالش کشیده است، آندو را به هم پیوند میدهد. بعد از سه روز زندگی راکد کنار هم، با عقایدی بسیار دور از هم، سانتا و آندرس به شکل گرفتن این دوستی اعتراف میکنند بدون این که اعتراف کنند. سانتا و آندرس همزمان به نیازهای انسانی یکدیگر و این اشتراک پی بردهاند و همینطور به آنچه آنها را از هم جدا میکند و علیه یکدیگر میشوراند. سانتا و آندرس فیلمی است ساده، اما توانا در بیان چالشها و امیدهای نسلی دیگر در هنر سینمای کوباست. بارها میتوان این فیلم زیبا را تماشا کرد و هربار صحنهٔ کوچکی پیدا کرد که حرف زیادی برای گفتن دارد. ایدئولوژی کور در فیلم سانتا و آندرس و در نتیجه در واقعیت روستا شکست میخورد. سانتا تا نهایت عشق به آندرس هم پیش میرود. عشق سانتا به وسیلهٔ آندرس به دلیل هموسکشوال بودن رد میشود اما طرد، نه. و نهایتاً سانتا به آندرس کمک میکند با رمان خود به دریای پر خطر آزادی بپیوندد. فیلم با تصویری از آسمان پهناور و آبی اورینته، به پایان میرسد. اما تصویر بزرگتری را برای تأمل میگشاید.
پیش از این، دو ساختهٔ دیگر از سینمای کوبا در رابطه با فرار نویسندگان و روی برگرداندن از انقلاب و ترک زادگاه، توجه جهانی را به خود جلب کرده است. “توتفرنگی و شکلات”[۱۱] در سال ۱۹۹۳ بر مبنای داستانی کوتاه و سناریویی از سِنِل پاز و به کارگردانی خوان کارلوس تابیو و توماس گوتیِرز آلئا.
فیلم “پیش از آن که شب فرا برسد”[۱۲] ساختهٔ جولین اشنابل را اولین بار در اکران خصوصی سازمان عفو بینالملل در سال ۲۰۰۰ دیدم. سناریوی این فیلم مشترکا به وسیلهٔ جَنا باکوا، کارگردان چک و رینالدو آرِناس، شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس تبعیدی کوباییست.
با تمامی ایزوله ماندن کوبا در طی ۶ دهه، سینمای این کشور به موفقیتهای زیادی دست یافته است. هنر اگر نجات ندهد، شاید بهترین پیامآور صداهای خاموش باشد.
[۲] Soy Cuba 1964
[۳]۱۹۶۶ Death of a Bureaucrat
[۴] Memories of Underdevelopment
[۵] One Day in November1972
[۶] Madagascar 1994
[۷] Carlos Diaz Lechuga
[۸] Out of Picture
[۹] Vicenta B
[۱۰] Oriente
[۱۱] Feres y Chocolate 1993
[۱۲] Before Night Falls 2000