مروری بر روانشناسیِ اتهام
ما همه مواردی استثنائی هستیم. همه میخواهیم در برابر چیزی فرجامخواهی کنیم!
هر یک از ما بر معصومیت خویش به هر قیمتی اصرار دارد، حتی اگر لازم باشد تمام بشریت و آسمان را متهم کند. ـــــ آلبر کامو، سقوط [۱]
کمابیش در عمومِ فرهنگها و باورها، به شکلی و به زبانی، تاکید شده از قضاوتکردن بپرهیزیم چرا که امریست پیچیده و چندوجهی و صورت صحیح و عادلانهاش، اگرنه محال، دستکم به شکلِ ناباورانهای دشوار است. عبارت مشهورِ “قضاوت نکنید، مبادا قضاوت شوید” مدعیان بسیار دارد و نسخهای از آن را در هر فرهنگی میتوان یافت. با این حال، این شعارِ پسندیده در عمل چندان موثر نبوده و انسان کماکان گرایشی شهوتآلود و انکارناپذیر به قضاوت، حکمدادن و اتهامزدن دارد. تکیه بر صندلی قاضی در دادگاهی خیالی و قراردادن دیگری در جایگاه متهم، از جذبهای رازگونه برخوردار است که گویی نمیتوان در برابرش مقاومت کرد. روانشناسانِ اجتماعی معتقدند این اشتیاق چنان است که در مقیاسی بزرگ، چیرگیِ “فرهنگِ سرزنش و اتهام[۲]” بر تمامیِ جوامع انسانی قابل مشاهده است. مخاطرات و صدماتِ چنین گرایشی آشکار است و با این حال مقاومتناپذیر مینماید.
در روانِ انسان چه چیزی نهفته است که او را اینگونه در عطشِ دائمی قضاوت، نقد و سرزنش نگه میدارد؟ تبدیل جهان به صحنهی دادگاه، نشاندن کسی یا کسانی بر صندلیِ متهم، تقلیل تمام زیستِ بشر به یک ارزش و محکومیت قاطعِ متهم به زیرپاگذاشتن همان یگانه ارزشِ مفروض، چرا تا به این حد شیرین است؟ و چگونه است که مفاهیمی چندلایه و غامض و گاه مبهم همچون بیفرهنگ، شرور، متکبر، فرصتطلب و بیشرافت را بسیار آسانتر از آنکه تعریفشدنی باشند، میتوان به سهولت به آدمیان نسبت داد؟ اگر نتیجهی مستقیم این اتهامهای بیشمار پیشفرضیست که میانگارد گوینده خود از آنها مبراست، نمیتوان نتیجه گرفت تاکید بر گناهِ دیگران، کوتاهترین راه برای اعلانِ معصومیت خویش است؟
محققینی معتقدند در وضعیت اتهام، با سه وجه روبهروئیم: مقصر یا آنکس که ادعا میشود از او خطایی سرزده، متهمکننده یا سرزنشگر که انگشت اتهام را به سویی هدف میگیرد و در نهایت ناظرین[۳]. گروهِ آخر حتی اگر هم حضور مستقیم نداشته باشد (مثل موقعیتی دو نفره بین سرزنشگر و سرزنششونده) وجودش مفروض و محسوس بوده و در ذهن دو طرف همیشه حاضرند. و نیز در هر اتهام، پیشفرضهایی مستتر است: نخست آنکه مسئولیت -در اغلب موارد- به اراده و یا شخصیت مقصر نسبت داده شده، و این امر به گونهای انجام میشود که هدفِ سرزنش نه شخص که یک هویت جمعی، سلک، گرایش یا مَنِشی مشخص در نظر گرفته شود. در فرآیندی بدنامکننده یا اهریمنساز، تلاش میشود اتهام بر شخصیت فرد متمرکز باشد و نه وضعیتی که او در آن قرار داشته است. ناظرین نیز پیشاپیش در این ذهنیت گرفتارند که ارادهی آزادِ انسانِ مقصر، محدودیتی نداشته و او همیشه میتوانسته طور دیگری عمل کند. چنین گرایشی، در روانشناسیِ اجتماعی به خطای اساسی انتساب[۴] (یا خطای بنیادی اِسناد) مشهور است، به این معنا که نقش خواست و ارادهی مقصر را به شکلی غلو شده دست بالا میگیریم و نقش عوامل دیگر را دستکم.
بهعلاوه، بهرغم ظاهر بیطرفانه و منصفانهی ادعا، سرزنشگر، دیدگاه و زاویهی نگاهِ مشخصی را پیشنهاد میکند که به واسطهی آن و از درون آن، مسئله به شکلی که او میخواهد دیده می شود. در این معنا، روایتِ اوست که نشان میدهد متهم چرا سزاوار سرزنش است و هر روایت دیگری، پیشاپیش غیرقابل استناد است.
در نهایت، اتهام اصولا به شیوهای طرح میشود که فاصلهی معناداری بین متهمکننده و متهمشونده قائل باشد، فاصلهای که سبب میشود سرزنشگر خود را بیرون از حیطهی مسئولیتی قرار دهد که متهم در آن قرار دارد؛ برای اطمینان از آن که دایرهی سرزنش به او که در جایگاه قضاوت است تسری نمییابد.
از انواع آشنای پدیدهی اتهامزنی یکی هم سرزنشِ قربانیست که در بسیاری مواقع خواسته و گاه ناخواسته در دفاع از مقصرِ اصلی طرح میشود. مردان و زنانی در مواجهه با موردی تایید شده از تعرض جنسی، کنشِ متعرض را ناشی از احوالات بیولوژیکِ افسارگسیخته اما ناگزیرِ وی می دانند و سرزنش را نثار قربانی می کنند که به هر شکلی در معرض و دسترس بوده. در نمونهای دیگر مالباخته متهم میشود به سادهلوحی، بیدقتی و خامبودن، و تلقی آن است که سارق یا کلاهبردار به طبیعتِ جامعهی گرگصفتِ امروز رفتار کرده. بچهی کتک خورده متهم به بیعرضگی است، و قلدریِ همکلاسی، طبیعت سن و سال. در تمام این موارد، سرزنشکننده بدون تلاش برای فهم موقعیت، از خلالِ میانبری کوتاه، هم زحمتِ درککردن و تحلیل وضعیت را از سر باز میکند، و هم با گرفتن ماهی از آب گلآلود، به نوعی برتریطلبیِ فرصتطلبانه نیز دست می زند: من زرنگتر از آنم که دست متجاوز به من برسد، کلاه از سرم بردارند یا از کسی پسگردنی بخورم. از اینروست که قربانیِ تعرض یا مالباخته در بسیاری اوقات ترجیح میدهد داستانش ناگفته بماند تا تنها با یک فاجعه کنار بیاید. برملا شدن اتفاق، او را در موقعیتی دشوارتر قرار میدهد: اتهاماتی تازه، و قرارگرفتن زیرِ نگاه و کلمات سرزنشآمیزی که از او تصویری نامطلوب در ذهن جامعه و خودش میسازد.
در روانشناسی و رفتارشناسی، برخی نظریهپردازان بر این گمانند که متهمکردن، خود نوعی مکانیزمِ دفاعیست در برابر دیگران. در بیانی ادبی، آلبر کامو در رمان سقوط نوشت: “مردم برای اینکه خود محاکمه نشوند در محاکمه کردن شتاب می کنند”. فرد در واقع و در حرکتی پیشدستانه، اتهامی که شاید متوجه خود او باشد را به سوی دیگری روانه میکند. میداند در آن چه پیشآمده او نیز سهمی دارد، پس با اتهامزدن، تمام توجهات را به سوی مقصرِ تازه معطوف کرده و خود را در موقعیت قاضی، بری از خطا نشان میدهد. این سرزنششونده است که باید دست به کارِ دفاعی شود که شاید هم هیچگاه به موفقیت نیانجامد. در بیانی طنز اما تلخ گفتهاند دروغ نیمی از راه جهان را میپیماید پیش از آن که حرف راست فرصت یابد شلوارش را به پا کند.
تکنیکِ متهمکردن دیگری به خطایی که از خودِ متهمکننده سر زده را در روانشناسی Blame shifting میگویند. متخصصین بر این عقیدهاند که پدیدهایست به شدت مسری، به این معنا که در جامعه، وقتی فرد مشاهده میکند دیگران با مبهم کردن نقش خود در هر امر، سرزنش را متوجه دیگری، دیگران یا عوامل بیرونی میکنند، او نیز به سرعت این شگرد را به کار میبرد. برای معصوم ماندن در چشم دیگران، خطاکار جلوهنکردن الزامیست، پس متهم کن پیش از آن که متهم شوی.
با این حال، مسئله تنها نگاهِ دیگران نیست. چیزی درونیتر، خصوصیتر و نهانیتر آدمی را وا میدارد تا در همه حال و به هر قیمت از خود دفاع کند. داشتن تصویری مطلوب از خود، و البته نه الزاما برگرفته از واقعیتها، که به عکس، تصویری که تعیین میکند واقعیات چیستند و چگونه باید دیده شوند، از خصوصیات برجستهی انسانِ اجتماعی است. به تعبیر اهل فن، منشا بسیاری از منازعات اجتماعی ناشی از تلاش مستمر آدمی در حفظ آن تصویر ذهنیِ مطلوبِ خویش است، به ویژه آنگاه که رویدادی بیرونی سبب شود آن تصویر خدشهدار شده یا در معرض خطر قرار گیرد. همان زمان است که مکانیزم دفاعی[۵] فعال شده تا به هر قیمت به دفاع از تصویر مطلوب خویش برخیزد؛ اگر لازم باشد با فریب دیگران یا حتی فریب خود.
زیگموند فروید شاید نخستین کسی بود که به شکلی دقیق به شرح این مکانیزم پرداخت و اگرچه برخی عناصر کلیدی تحلیلش همچون درونیبودن رویدادهایی که آن تصویر مطلوب را تهدید میکنند و تاکیدش بر تمایلات پرخاشگرانه و جنسی به مرور با تردیدها و نقدهایی مواجه شدند اما توصیفاش از ماهیتِ مکانیزم دفاعی و انواع آن تاکنون معتبر باقی مانده[۶]. در میانشان، شاید یکی از شناختهشدهترینها برونفکنی یا فرافکنی است[۷]: بدین معنا که فرد خصوصیت خویش را در دیگری دیده و در شکلی پیشرفتهتر، خویشتن را از آن خصوصیاتِ نامطلوب مبرا میداند.
باید در نظر داشت که اتهامزننده با طرح اتهام، تلویحا خود را حافظِ ارزشی معرفی میکند که متهم آن را زیر پا گذارده یا پاس نداشته است. مجموعه تحقیقاتی[۸] نشان داد آنگاه که فردِ مدعی، به پاسداری از ارزشِ طرحشده مشهور نیست، موفقیتش در به دست آوردن خوشنامی، بیش از زمانی است که پیشتر از آن شهرت برخوردار بوده است. به زبانی دیگر، اگر فردی به صفت راستگویی شناخته نشود، در صورت متهم کردن دیگران به بیصداقتی، بیشتر محتمل است که خود در قضاوت دیگران فردی دیده شود پاسدار صداقت و راستگویی؛ یافتهای متناقض با انتظارات اولیه، اما عمیقا هشداردهنده.
اتهامزدن گاه نه از سر احیای تصویرِ خویش، که پیشگیری از تغییر وضع موجود و متوقفکردن حرکتیست که با ارزشهای اتهامزننده هم سو نیست. چنددهه پیشتر، در میانِ آفریقاییتباران ایالات متحده اتهامی رواج داشت با عنوانی شبیه به “سفیدپوست بازی[۹]“، به این معنا که فرد مورد نظر در روش زندگی و کردار، به سیاقِ سفیدپوستان عمل می کند؛ برچسبی که غالبا از سوی یک آفریقاییتبار به آفریقاییتبارِ دیگری اتلاق میشد و بیشتر در بین نوجوانان عمومیت داشت[۱۰]. شگفتآورتر از خود اتهام، مصادیق آن بود. اگر نوجوانی دروس را جدی میگرفت و نمراتش عالی میبود بسیار محتمل بود از سوی همسلکان به سفیدپوستبازی درآوردن متهم شود (بدین معنای تلویحی که منظمبودن و درسخواندن رفتار سفیدپوستان است نه ما). در تحقیقی جامع در دههی هشتاد میلادی، برخی به این نتیجه رسیدند که موفقیتهای ناچیز آکادمیک در میان آفریقاییتباران آمریکا، بخشی به دلیل وجود همین اتهام سنگین است که همچون مانع عمل میکند. اگرچه کسانی در مخالفت نوشتند این ادعا به معنای نادیدهگرفتن بیعدالتیهایی است که مسببِ اصلی عقبماندگی در میان آفریقاییتباران است. با اینحال، در اصل وجود این اتهام و مضراتاش کسی تردید نکرد.
هر اتهامی ناروا نیست، همچنانکه هر اتهامی هم وارد نیست. اما کشمکش اصلی آنجاست که طرحِ اتهام یا سرزنش، بلادرنگ متهمکننده را در وضعیتِ غالب و متهمشونده را در موقعیتِ مغلوب قرار میدهد. سکوت جز در مواردی معدود، به مثابهی تایید اتهام است، و قاعدتا جایز نیست. فردِ متهمشده، بیاختیار و ناگهان در وضعیتی قرار میگیرد که به محکومیتاش خواهد انجامید مگر اینکه از خود دفاع کند. در فلسفه و منطق و در مبحثی مشهور به بار اثبات یا وظیفهی اثبات[۱۱]، به زبان ساده، استدلال میشود که وظیفهی دلیل آوردن بر عهدهی صاحبِ ادعاست. به این معنا که اگر فردی مدعی شد در اعماق صحراهای آفریقا، خرسهای سفیدی زندگی میکنند که غذای محبوبشان فک دریایی است، لازم است دلایلی محکم در اثبات ادعایش ارائه دهد. اما در کنار مفهوم وظیفهی اثبات، مفهوم دیگری به همان اندازه مشهور و به همان اندازه پراهمیت با نام برهان جهل[۱۲] (در برخی ترجمه ها استدلال از جهل یا توسل به جهل)، وجود دارد که تا حدودی صورت دیگر و نادرست مفهوم نخستین است. در واقع، در حرکتی آکروباتیک، فردِ مدعی، ادعای خود را پیشاپیش اثبات شده میداند مگر طرف مقابل دلایلی در اثبات غلط بودناش رو کند. این بدان معناست که در مثال بالا، وظیفهی شنوندهی حیرتزده است که راه بیافتد و وجب به وجب صحراهای آفریقا را در جهت ردِ ادعای فوق تصویر برداری کند. علیرغم ظاهر عجیباش، برهان جهل در میان عامه بسیار محبوب و پرکاربرد است، بیش از آن دیگری. فردی ادعا میکند از زمان اضافهشدن خانم فلان به خانواده، اتفاقاتی شوم یکبهیک در حال وقوعاند، و در مواجهه با مخالفت شما، میگوید اگر تقصیر او نیست، پس شما بگویید چرا همهی این پیشآمدها پس از ورود ایشان رخ داده؟ در شکلی دیگر، عده ای بر این باورند که فردی نشسته در قعر جنگلهای شرق آسیا، آمازون یا فلات تبت با تمرکز کردن بر موضوعی، میتواند تاثیری بر وقایعی بگذارد و بر عهدهی شماست تا ثابت کنید در موارد قبلی آنچه اتفاق افتاده حاصل تمرکز ایشان نبوده؟
شیوهی فوق و توسل جستن به روش برهان جهل، روشی متداول در اتهامزنی است. زدن اتهاماتی نظیر ناجوانمردی، بیصداقتی، خیانت، بیعفتی و بیاخلاقی و نظایر آن به سبب ابهامهای معنایی و مصداقی، از اساس گزینههایی مطلوب برای این شیوه از رفتار است. باید در نظر داشت که متهم، در عموم مواقع ناگزیر از واکنش است. تصویر او در ذهن ناظرین، و از آن مهمتر در ذهنِ خویش به ناگاه از وضعیتِ مطلوب به وضعیتِ نامطلوب تغییر کرده است. او باید ثابت کند که دروغگو نیست. برای اثبات دروغگویی، برملا کردن یک دروغ کافیست، برای اثبات راستگویی اما تمام اسناد مکتوب جهان به همراه شهادت میلیونها انسان زنده هم ناکافی مینماید. اینگونه است که متهمشونده در وضعیتی نابرابر با اتهامزننده قرار میگیرد. اتهامزننده تا زمانی نامعلوم برندهی بازی است.
در افسانههای یونان، کاساندرا به عقوبتی عجیب محکوم شد: همیشه راست بگوید و به درستی پیشبینی کند اما کسی حرفهایش را باور نکند. متهمی که قربانیِ اتهامزنیست، در صحنهی اجتماع و در بسیاری اوقات، وضعیت کاساندرا را تداعی میکند. هر اندازه که راست بگوید و حقایق را یک به یک برشمرد، طلسمی نهفته گویی مانع از باورپذیریِ او میشود. در نگاه جامعه اتهامها همچون کندهکاری بر چوب و سنگاند: یا نقش اصلی برای ابد ماندگار خواهد بود یا خرابیِ ناشی از زدودنشان برای همیشه اثرش را خواهد گذاشت.
برتراند راسل، در نامه ای به معشوق خود لیدی مورل، در جمله ای که چندان مناسب حال و هوای مکاتبهای عاشقانه نیست، میگوید: مردم مادامیکه مورد ستماند به نظر نیک میآیند، اما تنها آرزویشان آن است نوبتشان که رسید در موقعیت ستمگر قرار گیرند، و نتیجه میگیرد زندگی چیزی نیست مگر رقابتی برای جانیبودن به جای قربانیشدن. فیلسوف انگلیسی شاید کمی غلو کرده باشد اما با وامگرفتن از او میتوان مدعی شد صحنهی اجتماع گاه به رقابتی میماند برای متهم کردن به جای متهم شدن. آنچه اسباب دلخوشی و امیدواریست وجود آدمهایی -هراندازه معدود- است که از قضاوتِ بی پروا میپرهیزند، گاهی نیز طرف متهماند و از هر موقعیتی برای برتری خویش بهره نمیبرند.
بهمنماه ۱۴۰۲
[۱] Albert Camus – The Fall
[۲] Blame Culture
[۳] Garrath Williams – Blame and Responsibility
[۴] Fundamental Attribution Error
[۵] Defence Mechanisms
[۶] R. F. Baumeister, K. Dale, and K. L. Sommer – Freudian Defense Mechanisms and Empirical Findings in Modern Social Psychology
[۷] Projection
[۸] D. D. Rucker & R. E. Petty – Effects of Accusations on the Accuser
[۹] Acting White
[۱۰] M. S.Murray, et al. – The acting White accusation, racial identity, and anxiety in African American adolescents
[۱۱] Burden of Proof
[۱۲] Argument from Ignorance