یک انقلاب مسالمتآمیز
[از نیمنگاهی به جنبش زن، زندگی، آزادی]
نوشتن دربارۀ رویداد «زن، زندگی، آزادی» آسان نیست و نیازمند هم آگاهی و هم جرأت و شهامت است. نوشتن دربارۀ جوانان و نوجوانانی که ناگهان، گویی بیاختیار، بر اثر مرگ دردناک یکی از همسن و سالان خود هنگامی که در بازداشت مأموران «گشت ارشاد» بود، عنان احتیاط و ترس دهها ساله را رها کردند و بیمحابا و از جانگذشته به رو-در-رویی با عمّال و عوامل قدرت برخاستند، نیازمند برخورداری از درجهای، هر چند اندک، از همین از جانگذشتگی است که جز با تردید و احتیاط راهی برای سنجش یا دریافتش نیست. در فهم دشواری و پیچیدگی پرداختن به این «رو-در-رویی» خودانگیخته کافی است به اقدام محمد مرادی فکر کنیم. مرد جوانی که چندی پیش خود را در رودخانۀ رُن در نزدیکی شهر لیون فرانسه غرق کرد. او در پیام ساده و بیپیرایهای که از خود به جا گذاشت، گفته بود به این علت خودکشی میکند که «…مردم ایران فکر نکنند ایرانیان خارج از کشور در غم آنها شریک نیستند و اگر پیش بیاید نخواهند جانشان را برای آنها فدا کنند.» محمد مرادی با این اقدام خود جرأت و شهامت و آگاهی خود را اثبات کرد. پیداست که چنین کاری نه از همه برنمیآید و نه همگان – به حکم عقل و تدبیر- از آن پیروی میکنند.
در عین حال، وضعیت عمومی روزگاری که از سر میگذرانیم سختتر و بیرحمتر و بیاعتناتر از آن است که اینگونه ملاحظات در محاسبات معمول و مربوط روزمره جایی تعیینکننده داشته باشند. برای نمونه، هنوز خاک مزار دختران و پسرانی که در این خیزش خودانگیخته جان دادند یا جوانان معصومی که به جرم «افساد فیالارض» اعدام شدند خشک نشده، که برخی بر سر میراثی که این جوانان به جا گذاشتند، به دعوا برخاستهاند. گردانندگان و مدیران رسانههای جمعی گرفتار آمیزهای از افسون خبررسانی داغ و اثبات کاردانی و مهارت خود در ارضای صاحبکاران، در «بهرهبرداری» از آنچه روی داده و روی میدهد از یکدیگر پیشی میگیرند. در این مسابقۀ خبررسانی، خبر هرچه داغتر و خونینتر، بهتر.
این ملاحظات و رفتارهایی از این قبیل را- که عموماً اجتنابناپذیرند و بیشتر ساخته و پرداختۀ همان روزگاری که از سر میگذرانیم – لزوماً تأثیر تعیینکنندهای بر روند اصلی رویدادها نمیگذارند، ناچار باید نادیده گرفت و یا در نادیده گرفتن و نادیده ماندنشان کوشید.
*جنبشی که با شعار ساده و سرزنده و در عین حال گویا و پرمعنای «زن، زندگی، آزادی» به هنگام خاکسپاری ژینا/مهسا امینی آغاز شد، به احتمال فراوان، حتّی برای آنان که خود را آماده کرده بودند، غیرمنتظره و حیرتانگیز بود. همگان، یا آنچه را که میتوان ضمیر یا وجدان همگانی نام نهاد، از ابعاد نارضایی، از درجۀ بیصبری و به تنگآمدن جامعه – یا مردم ایران – از حکومت اسلامی آگاه بودند. امّا کسی یا دستگاه یا مؤسسهای چنین خیزش خودانگیختهای را پیشبینی نکرده بود. مضمون، شعارها، هماهنگیها، تظاهرات و بالاتر از همه، دلیری و از جان گذشتگی چنان به سرعت و فیالبداهه به زبان و بیان خیزش تبدیل شد که خواه ناخواه همه را – هم در داخل کشور و هم در خارج و هم نزد مردم و مسئولان دیگر کشورها – به حمایت و همراهی واداشت. حکومت اسلامی نیز در این بهت و حیرت به شیوۀ خاص خود، یعنی با کندذهنی فطریاش شریک بود و برای مقابله با آن چیزی جز نیروی انتظامی و «لباس شخصی»هایش نمیشناخت. سرانجام رهبر ظاهراً با باز کردن جواهرالقرآن به دعای نجاتبخش توطئۀ خارجی متوسّل شد و در پی چنین رهنمودی دو ارگان سخت عریض و طویل وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه اعلامیهای منتشر کردند که بزرگترین امتیازش همانا عریض و طویل بودنش بود با محتوایی سراسر پرت و پلا.
درباره این خیزش به حق و بهدرستی فراوان گفته و نوشته و حق مطلب را ادا کردهاند. پس در اینجا فقط به تکرار این نکته بسنده میکنیم که این خیزش بهرغم این که بیهیچ تدارکی و بدون برنامه یا هدف سیاسی معینی آغاز شد و نهایتاً تنها وجه سیاسی آن مخالفت آشکار و صریح با قانون حجاب اجباری بود، بسی از این خواست ساده و فهمیدنی فراتر رفت و با طرح شعارهای تند و اساسی تا حد پیشپردۀ یک انقلاب تمام عیار علیه حکومت اسلامی فراگیر شد.
کسان بسیار از دیدگاهها و از مواضع گوناگون پیام این پیشپرده را دریافتند، از آن استقبال کردند و هر یک متناسب با دریافت و انتظار خود دربارۀ آن نوشتند یا گفتند. در این نوشته به اقتضای بضاعت فقط به دو نکته که خواه-ناخواه میتواند به این خیزش یا آیندۀ احتمالی آن مربوط باشد، پرداخته شده:
*چهل و چهار سال پیش انقلاب اسلامی که با پشتیبانی فداکارانۀ میلیونها هموطن ما به پیروزی رسید، میهن ما را در مسیری قرار داد که تقریباً بلافاصله آشکار شد که پرتگاهی بیش نیست. از همان آغاز پرسش ناگزیر این بوده است که آیا انقلاب بود که ما را به این مصیبت دچار کرد یا اسلامی بودن آن؟ بهزحمت میتوان تصوّر کرد که بدون عنصر اسلامی انقلابی صورت میگرفت. بدون اسلام و رهبر کاریزماتیک آن (که بیشتر بخت و اقبال و تصادف، و نه شایستگی و توانایی، یاریاش کردند) تحولات اجتماعی-سیاسی یکی-دو سال پیش از انقلاب به اصلاحاتی چند در رژیم سلطنتی منجر میشدند و دوام و عمق این اصلاحات هم بستگی میداشت به دوام و استقامت و قدرت نیروهای سیاسی خواستار آنها. اگر چنین میشد، میشد گفت که تاریخ بلاواسطۀ مردم و میهن ما، که با مشروطیت آغاز شده است، کموبیش به سیر طبیعی و فهمیدنی خود ادامه میداد. اسلام، (که در انقلاب مشروطیت از نیروهای اصلی اجتماعی بود، و بر خلاف نظریهای که چند سالی است تبلیغ میشود، نقشی بیشتر مثبت و کمتر منفی در پشت سر گذاشتن استبداد سلطنتی قاجار و استقرار مشروطیت بازی کرد)، بنا به حکم تقدیر یا تصادف، همزمان با بحرانی شدن سلطنت محمّدرضاشاه تمام و کمال در اختیار رهبری قرار گرفت که جز به اجرای «بیتنازل» آن رضایت نمیداد.
امروز چیزی در حدود ۹۰% مردم ایران انقلاب اسلامی و میراث و کارنامۀ آن را نوعی انحراف یا بیماری تاریخی میدانند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» آخرین مورد از تشخیص این بیماری و تلاش برای یافتن راه درمان آن بوده است. از این چند سطر میتوان این نتیجه را گرفت – یا امیدواریم این نتیجه را بگیریم – که ایران و ایرانیان دیگر انقلاب اسلامی را نمیخواهند. آیا با همین میزان از دقت و اعتماد میتوانیم نتیجه بگیریم یا امیدوار باشیم که ایرانیان دیگر خود انقلاب را هم – اسلامی یا غیراسلامی – نمیخواهند؟ آیا برای پس زدن یا پشت سر گذاشتن انقلاب اسلامی باید به انقلاب دیگری متوسّل شد؟ آنچه پرداختن به این پرسش را ضروری میکند برخی شعارها یا کنش و واکنشهایی است که هم در متن و هم در حاشیه به جنبش «زن، زندگی، آزادی» معنی یا رنگ انقلابی هم دادهاند.
*انقلاب اسلامی را سومین و آخرین انقلاب به معنای واقعی کلمه دانستهاند. و با همین انقلاب بود که معنی و حاصل واقعی انقلاب به گونهای انکارناپذیر آشکار شد و هالۀ تقدّسی که قرنها میلیونها مردم محروم سراسر جهان را مجذوب این واژه کرده بود، از میان رفت.
انقلاب فرانسه که برخی آن را به صفت کبیر هم میآرایند، از این امتیاز بزرگ برخوردار بود که آرمانهای خود را در آموزههای عصر روشنگری مییافت: انکار و لغو امتیازهای سنتی اشراف و روحانیان، حقوق برابر همۀ افراد با عنوان شهروند، آزادی عقیده و ایمان مذهبی و… . چند سال اوّل انقلاب نیز به یافتن راه و رسمهایی برای نهادی کردن همین گونه ایدهها گذشت. امّا شور و غیرت انقلابی بهسرعت به مبالغه و زیادهخواهی دچار شد. آنها که خواهناخواه به رهبران انقلاب تبدیل شده بودند، در فهم و تعریف نقش و وظیفهای که به عهدهشان واگذار شده بود، به افراط گرائیدند. به این نقش و وظیفه، زیر تأثیر شور و شوق بیمهار تودهها هالهای از تقدس بخشیدند. کار محدود کردن نفوذ و امتیازهای روحانیان و اشراف تا نابودکردن فیزیکی آنها پیش رفت. زمانی رسید که برخی رهبران انقلاب شعار آزادی، برابری، برادری را تا سودای ارائۀ آداب و آئینی که میبایست جای مذهب کهن را بگیرد، پیش بردند. در این میان آنچه عادی و روزمره شد، قهر انقلابی در شکل ترور و کشتار بیدریغ هر مخالف یا منتقد بود. بههیچروی تصادفی نیست که لفظ ترور با انقلاب فرانسه عجین شده است. تنها با رویداد «ترمیدور» که خود با توسّل به ترور و جنگهای داخلی همراه شد دوران خشونت انقلابی به پایان رسید و کار اداره و بازسازی کشور سرانجامی گرفت.(۱)
اگر انقلاب فرانسه از آموزههای روشنگری الهام میگرفت، انقلاب روسیه منابع اندیشگی و اعتقادی خود را در تازهترین دستاوردهای علوم انسانی و تفسیر تاریخ – به منظور تغییر آن – میجست و آنها را ضرورتاً و لامحاله در جهت پیشرفت و ترقی و خوشبختی و رستگاری بشر میدانست و این همه را هم فقط از راه حاکمیت طبقۀ کارگر و در صورت لزوم دیکتاتوری آن ممکن میشمرد. حاصل کار و نتیجهای که به دست آمد بیش از آن تر و تازه و دم دست است که نیازی به توضیح بیشتر باشد. (همین جا این نکته را باید به یاد داشت که شکست تاریخی انقلاب اکتبر بعد از حدود هفتاد سال تلاش و تقلا و همراه با میلیونها و میلیونها قربانی در روسیه نباید و نمیتواند به معنای شکست سوسیالیسم در هیئت آزادیخواهانۀ آن باشد. حیرتانگیز این است که بهرغم سرکوبی سیستماتیک و غیرانسانی هرگونه بروز آزادیخواهانه، هنوز فراوان بودند مردان و زنانی که باور خود را به نظام سوسیالیستی و ارزشهای انسانی آن حفظ کرده بودند؛ امّا این نکته چندان ارتباطی با موضوع این نوشته ندارد!)
راست است که انقلاب اسلامی در توسّل به خشونت تا حدّ دو انقلاب دیگری که معمولاً با آنها مقایسه میشود، پبش نرفت. پیش از پیروزی کار خود را با شعارهایی همچون پیروزی حق بر ظلم و برتری قلم بر شمشیر پیش میبرد و بر لولۀ تفنگ سربازان شاخۀ گل مینهاد. امّا به محض به قدرت رسیدن از توسّل به خشونت بازنماند. هنوز وجدان هر ایرانی به خاطر سکوتش در برابر تیرباران افسرانی که از پیش اعلام بیطرفی کرده و در نتیجه نهایتاً اسیر جنگی به حساب میآمدند ولی بهوسیلۀ حاکم شرع به اعدام محکوم شدند، معذّب است. و اعدامها همچنان ادامه یافت. اعدام دختر مدرسهایها بدون احراز هویت، اعدام به علت دستگیری به هنگام تظاهرات… تا اعدام چند هزار نفر تنها به خاطر «سر موضع بودن». تصادفی نبود که امام خمینی یکیدو هفته پس از انقلاب در نطقی اعلام کرده بود آب و برق و اتوبوس مجانی که چیزی نیست، ما آمدهایم تا شما را به مقام انسانیت برسانیم…
*****
از زمان وقوع انقلاب اسلامی تا به حال در چندین کشور در اروپا و در آمریکای لاتین رژیمهای سیاسی عوض شدهاند بی آنکه نیازی به انقلاب آن هم از نوع خونینش باشد. جنبش «زن، زندگی، آزادی» بیش از آن هوشمندانه، انساندوستانه و سخاوتمندانه است که نیازی به «خشونت انقلابی» داشته باشد. و برای پرهیز از خشونت انقلابی چارهای جز باز گذاشتن راه مصالحه نیست. پیداست که نمیتوان و نباید به نام مصالحه چشم بر کارنامۀ آنها که آگاهانه و عامدانه شریک جرم جنایتها و مفاسد و دزدیهای انقلابی بودهاند، بست. در عین حال باید به خاطر داشت که کسان بسیاری نیز یا با نیت خیر و به امید بهبود رژیم راه همکاری با آن را در پیش گرفتند و یا بر اثر ناچاری و نیاز به خدمت آن درآمدند.
شرط بزرگ پیروزی شعار «زن، زندگی، آزادی» این است که حداکثرِ کسانی را که میتوانند آن را دریابند و از آن بهرهمند شود، دربربگیرد.
۱. علاقمندان میتوانند رجوع کنند به مقالۀ در جستجوی «ترمیدور» انقلاب اسلامی، سایت میهن