بدهی زبان به سرزمین

بدهی زبان به سرزمین

از اقتراحیهٔ بن‌بست‌ها و افق‌های فارسی

محمود حدادی

زبان فارسی پس از آن که با زبان عربی درآمیخت، به بیش از چند قرن نیاز داشت تا از نو چشایی و زایندگی بیابد؛ پس با شاعرانی چون فرخی سیستانی وابستگی به شاهان، پیوند با قدرت دولتی را میدان بالیدن دید، به راه قصیده درآمد و به پختگی‌ای رسید که فردوسی مغضوب هم از آن بی‌بهره نبود. با ناصرخسرو و سنایی وابستگی به قدرت دولتی را نفی کرد، به راه عرفان و غزل رفت، از فلسفه بارقه‌ای پذیرفت و از مرزهای جغرافیایی خود فراتربالید و مزدش آن که ملت‌هایی خویشاوند یافت. این زبان شاید مشخص‌تر تا به عهد فتحعلی‌شاه قاجار عیار خود را با خود می‌سنجید. اما از هنگامی که سیلی سخت استعمار بر صورت شاهان قاجار نشست و وسعت واقعی جهان و گوناگونی فرهنگ‌ها، خاصه فرهنگ ملت‌های اروپایی استقلال بومی آن را درنوردید، این زبان ناچار است عیار خود را با دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌ها بسنجد. در این میان فارسی توانسته است طی قرن گذشته در پرتو ترجمه روایتگریِ رمان مدرن را با چشایی ادبی فارسی‌زبانان مأنوس کند، داستایوسکی را و کافکا را. و این توفیقی است و زمینه‌ساز شاخه‌ای دیگر برای زایندگی آن. اما این زبان شاید پیدایش یک نهضت ترجمهٔ فلسفی را وامدار خود و فرهنگ این سرزمین باشد، مأنوس کردن خود را با زبان فلسفی تا آن‌جا که برای این کشور یک عصر روشنگری به ارمغان بیاورد، با گسترشی که به طور مثال برای آلمان مفهوم «فلسفه همه‌فهم» را از پی آورد و همه مناسبات اجتماعی و حکومتی را برای اثبات حقانیت بود و نبود خود به پیشگاه مرجعیت آن فراخواند، یعنی همان: عصر روشنگری را پایه گذاشت که شاهان و صاحبان قدرت را هم به شعاع منش و منطق خود درآورد، چندان که این بار شاهان بودند که پیوند اندیشمندان را می‌جستند. مردم آلمان هنوز هم منع شکنجه را مدیون نشست و برخاست شاه فریدریش با ولتر فرانسوی‌اند. نهضت فلسفی به این ترتیب منشأ بسیاری اصلاحات بی‌برگشت اجتماعی، حقوقی و مدنی در مدیریت جامعه شد.

زیبندهٔ زبان فارسی است که به چنین زیوری برسد. تا کی باشد که این زبان با طی چه طریقی به این امر بزرگ بتواند که تحقق بخشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.