[باروی شعر اول]
شرحی بر خطابهٔ اسرائیل و شعرهای اورشلیمیِ پاول سلان
הכניסיני תחת כנפך
והיי לי אם ואחות
ויהי חיקך מקלט ראשי
קן תפילותי הנידחות.مرا زیر بالِ خود بگیر،
و برایم مادر و خواهر باش
و بگذار سینهی تو سرپناهم باشد
آشیانهای برای دعاهای من
نوشتار حاضر میکوشد مواضع پاول سلان ــ مهمترین شاعر یهودی-آلمانیزبانِ پس از آشویتس ــ را پیش، حین، و پس از سفر به اسرائیل و مسئلهی یهود روشن سازد و روی یکی از حساسترین جنبههای پروژهی شعری سلان دست بگذارد که موجب سوء فهمهایی نزد پژوهشگران و مترجمان ایرانی و خارجی شده است. بهطور مشخص، اوج رویکرد سلان نسبت به اسرائیل و عمومی شدنِ افکار او معطوف به سالهای ۱۹۶۹-۱۹۶۷ است که با جنگ ششروزهی اسرائیل (۱۰-۵ ژوئن ۱۹۶۷) و نوشتن شعر «فکرش را کن» [= Denk dir] شعله میگیرد و با سفر به اسرائیل به دعوت کانون نویسندگان عبری و شعرخوانی او در اورشلیم (۹ اکتبر ۱۹۶۹) و ایراد خطابه در تلآویو (۱۴ اکتبر ۱۹۶۹)، و نوشتن ۱۹ شعر پس از بازگشت از اسرائیل، که موسوم به «شعرهای اورشلیمی» هستند، بهطور موقت این «نیاز» روحی آرام میگیرد. چرا که او هفت ماه بعد (۲۰ آوریل ۱۹۷۰)، برای همیشه بند ناف زندگی را میبُرد، آن هم با آبهای رود سن، از روی پاول میرابو؛ اگرچه شناگرِ قابلی بود[۱].
اسرائیل برای سلان نصفالنهاری از سرزمین، زبان، حافظه و دیدارهاست. او که در دههی نخست عمر خود (۱۹۲۰) به مدرسهی عبریِ «Safah Ivriah» رفته بود[۲]، در چرنوویتسی بالید که مرکز حسیدیسم بود و با داستانهای مارتین بوبر بزرگ شده بود[۳]. بخشی از نوجوانیاش را در اردوگاههای کار اجباری گذراند (۱۸ ماه) و در آنجا عبری را عمیقتر آموخت[۴]؛ شاید فشارهای یهودیستیزانه و دافعهی نازیها، جاذبهی ییدیش و سنت یهود را برای او بیشتر میکرد. کمی بالغتر شده بود که خبر کشته شدنِ پدر (علت مرگ: تیفوس در اردوگاه) و سپس مادر (علت مرگ: ضعف جسمانی/ تیرخلاص) را در غربت شنید. وقتی جوان شده بود، در سال ۱۹۴۷ به وین میگریزد و چند سال بعد برای همیشه پناهندهی پاریس میشود: بیپول، بیسرزمین، بیخانواده، و یهودی. اما فقط یک چیز ازدستنرفته مانده بود: «تنها یک چیز در دسترس، نزدیک، و گمنشده ــ در میان گمشدهها ــ باقی مانده بود: زبان»[۵]. یهودیت همهچیز را از سلان گرفت؛ و چه اعتراف دشواری که حتی او نیز مجبور شد گاهی یهودیت خود را انکار کند[۶]. بنابراین، اسرائیل برای او نصفالنهاری از همهی دیدارهای ازدسترفته بود؛ نه کشوری با رهبری حزب صهیونیست، چه او حتی مخالف گرایش صهیونیستی پدرش بود[۷] و بیزار از باستانشناسی اسرائیل[۸]. او از حضور یهودیان در یک مکان، یک سرزمین خوشنود بود، یهودیانی که این بار در گتو نبودند. سلان اسرائیل را اینگونه توصیف میکند: «یهودیانِ بسیار، فقط یهودیان، و نه در گتو»[۹].
مهمترین سند این ادعا که سلان نگرانِ هویت یهود، روح یهودی، و مردم یهودی است، در سری نامههایی که بین او و فرانتس وورْم در سال ۱۹۶۷ ردوبدل شد، یافتنی است. پس از شنیدن خبر حمله به اسرائیل، سلان در ۸ ژوئن ۱۹۶۷ به وورْم مینویسد: «ناآرامم، بابت مسائل پیرامون اسرائیل، بابت مردم آنجا، بابت جنگ و جنگ. اسرائیل باید زنده بماند و برای رسیدن به این هدف باید هر کاری انجام داد. اما فکر سلسلهای از جنگها، تجارتها و زدوبندهای «بزرگ»، در حالی که مردم یکدیگر را میکشند ــ نه، نمیتوانم به فکر کردن ادامه دهم»[۱۰]. او تأثر شدید خود را در شعر «فکرش را کن»[۱۱]، که دو سه روز پس از جنگ ششروزه نوشته شد، منعکس میکند.
فکرش را کن:
سرباز باتلاق ماسادایی
خودش وطن را میآورَد، با
محونشدنیترین [راه]،
برخلافِ
همهی خارهای در سیم.
فکرش را کن:
نابینایانِ بیصورت
تو را رها میکنند در میان ازدحام، تو
قوی و
قویتر میشوی.
فکرش را کن:
دستِ خودت
دوباره این
قطعهی
به سوی بالا-
زجرکشیدهی
زندگی را
در زمینِ سکناپذیر
نگه داشته است.
فکرش را کن:
به من نزدیک شد،
بیدار-نام، بیدار-دست
تا ابد،
دفنناپذیر.
زمانی که نیروهای اسرائیلی اورشلیم را بازپس گرفتند، سلان شعر «فکرش را کن» را نوشت[۱۲]. این شعر در ۲۴ ژوئن در روزنامهی زوریخ نو (Neue Zürcher Zeitung) منتشر شد[۱۳] و در روزنامههای اسرائیل نیز با ترجمهی زبان عبری بازتاب یافت.[۱۴] سلان با ترکیب «سرباز باتلاق» [= Moorsoldat] بین سرود سربازان گرفتار در اردوگاه که به «ترانهی سربازان باتلاق» [= Moorsoldaten Lied] معروف است و سربازانِ «ماسادا»[۱۵]، خطی رسم میکند؛ نوعی قرابت از شوآهِ جدید تا شوآهِ قدیم؛ نوایی که در نهایت به پیروزی منجر شد. در شعر، زمینی که سربازانِ [دژ] ماسادا پاسدار آن هستند، «سکناپذیر» و تا ابد «دفنناپذیر» توصیف میشود و ضربههای دشمنان او را «قوی و قویتر» میکند.
شعری که شیمون ساندبَنک (Shimon Sandbank)، یکی از مترجمان این شعر به زبان عبری، آن را «صهیونیستیترین» شعر سلان نامید[۱۶]، و لینا باروش (Lina Barouch) نیز ادعا کرد که سلان با «ماسادا» شعر خود را در فرهنگهای «یادبود یهودی و صهیونیستی» ثبت کرد و این شعر «سیاسیترین» شعر اوست[۱۷]، هیچ یک از این دو پژوهشگر یهودی، بوطیقا و زیباشناسی سلان را درک نکرد. سلان دوستدار اسرائیلِ یهودی است و حرفی از اسرائیلِ صهیونیست نیست. او بهصراحت در نامهای به سردبیر روزنامهی اسرائیلی هارِتص (Haaretz) ، این نکتهی گرهگشا را باز میکند: «بدیهی است که یهودیت یک وجه مضمونی/تِماتیک [=thematischen Aspekt] دارد. اما من معتقدم که مضمونی بودن بهتنهایی برای تعریف یهودیت کافی نیست. یهودیت نیز بهاصطلاح مسئلهای نفْسانی/روحانی [= pneumatische Angelegenheit] است»[۱۸]. سلان یهودیت خود را مسئلهای pneumatisch میداند، که مشتق از Pneuma به معنای روح، نفْس، جان و دَم است. او پیشتر در شعر «بِندیکتا» گفته بود: «تو نوشیدهای،/ از آنچه از پدران به من رسید/ و از مافوقِ پدران:/ — Pneuma»[۱۹]. سلان تأکید دارد که: «شعرهای من من حاکی از یهودیت من است»[۲۰]. همانطور که ملاحظه میشود، سخنی از صهیونیسم نیست. تمام همّ او این بود که از طریق شعر به هویت یهودی خود نزدیک شود[۲۱].
***
سلان، تنها و بدون اِریک، فرزند چهاردهسالهاش، در ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۹ به اسرائیل سفر میکند. این سفر فرصتی فراهم میآورد تا با برخی از اقوام چرنوویتسی و دوستانِ دوران کودکیاش، مانند ایلانا شْموعِلی (Ilana Shmueli) دیدار کند. او از اماکن تاریخی مانند بیتاللحم، کلیسای مهد [= محل تولد عیسی مسیح]، آرامگاه راحیل، کوه اسکوپوس، کوه زیتون، و دیوار ندبه بازدید میکند و جان فلستینر (John Felstiner)، مترجم و سلانپژوه، گزارش میدهد که وقتی سلان از «مسجد عُمَر [= Mosque of Omar]» بازدید کرد، گفت: «بیایید حرکت کنیم، قداستِ بیش از حد»[۲۲]. سندی دیگری که نشان میدهد نمیتوان حتی سلان را فرد مؤمنی دانست.
در ۹ اکتبر ۱۹۶۹، سلان در بیت آگرون [= Beit Agron/ בית אגרון] واقع در خیابان هیلل، اورشلیم، برای عموم شعرخوانی میکند. افرادی مانند یهودا آمیچای (Jehuda Amichai)، مانفرد وینکلر (Manfred Winkler)، شالوم بن چورین (Schalom Ben-Chorin)، گرشوم شوکِن (Gershom Schocken) و گرشوم شولِم (Gershom Scholem) در جلسه حاضر بودند. خوشبختانه ۲۷:۳۰ از صدای شعرخوانی سلان ضبط شده است[۲۳]. او ۲۱ شعر را در طول ۲۷ دقیقه میخوانَد ــ او با شعر «کریستال» آغاز میکند و با شعر «فکرش را کن» خاتمه میدهد ــ و ۲۱ ثانیه تشویق میشود. شعرها به آلمانی خوانده میشود و گزارش شده است که بعدها آمیچای و وینکلر به ترجمهی عبری شعرها پرداختند. گفته میشود که حضار در پایان شعرخوانی سلان، شعر «فوگ مرگ» را فریاد زدند، اما او نپذیرفت[۲۴]. جالب است که حین شعرخوانی صدا از کسی درنمیآید [جز دو سه سرفهی اجباری]. او در همین رابطه از شعرخوانی خود راضی است و در یادداشت کوتاهی به ایلانا شْموعِلی مینویسد: «خواندنی خوب، و گوش دادنی خوب [= Ein gutes Lesen, ein gutes Hören]»[۲۵]. گرشوم شولم اگرچه از شعرهای سلان یکسر گیج شده بود[۲۶]، پذیرای سلان در شب بود.
***
خطابهی اسرائیل
در ۱۴ اکتبر ۱۹۶۹، پاول سلان پس از «خطابهی برمن» و «خطابهی بوشنر»، سومین خطابهی رسمی خود را نزد نویسندگان عبریزبان ایراد میکند.
خطابهای در کانون نویسندگان عبری[۲۷]
من به اسرائیل نزد شما آمدهام، زیرا به آن نیاز داشتهام.
پس از همهی دیدهها و شنیدهها، بهندرت چنین احساسی که کار درستی انجام دادهام بر من مسلط میشود ــ امیدوارم [چنین احساسی] فقط برای من نباشد.
فکر میکنم که درک کنم انزوای یهودیان چه میتواند باشد، در میان این همه، البته غرور و سرافرازی قدردان را در هر علفِ خودرویی که آماده است هر کسی که از اینجا میگذرد را شاداب کند، میفهمم؛ همانطور که من شور و شعف را راجع به هر کلمهی تازه بهدستآمده، خودکشفشده و محققشده درک میکنم، کلمهای که برای قوی ساختن آنهایی که به طرفش میآیند، با شتاب میآید ــ من این شور و شعف را در این دورانِ از خودبیگانگی فزاینده و یکسر تودهای شدن درک میکنم. و من در اینجا، از این مناظر بیرونی و درونی، بسیاری از قیدوبندهای حقیقت، خودگواه بودن و منحصر به فرد بودنِ جهانوطنی شعرِ [= Poesie] بزرگ را مییابم. و معتقدم، دارم با کسانی صحبت میکنم که با عزمی راسخ و دلگرمکننده، در آنچه انسانی [= Menschlich] است، مصمماند.
من برای همهی اینها سپاسگزارم، و از شما تشکر میکنم.
تلآویو، ۱۴ اکتبر ۱۹۶۹
***
اولین موضوع را باید در کلمهی «نیاز» کاوید. چرا سلان به حضور در اسرائیل نیاز دارد. «نیاز»ی که پس از بازگشت نیز مرتفع نمیشود. او به دوستِ خود در تلآویو مینویسد: «من قطعاً دوباره خواهم آمد، و نهتنها به این دلیل که هنوز چیزهای زیادی برای دیدن دارم. من به اورشلیم نیاز دارم، همانطور که پیش از پیدا کردنش به آن نیاز داشتم»[۲۸]. این نیاز و تشنگی را باید در ساحت روحی جُست. او که در «خطابهی بوشنر» گفته بود: «راههایی وجود دارد که زبان با آن صدادار میشود. آنها دیدارها هستند؛ راههای صوتی تا یک «تو»ی دریافتکننده؛ راههای مخلوقانه و شاید طرحهایی از دازاین [ وجود]، یک خودارسالی به طرف خود، در جستوجوی خود… نوعی بازگشت به خانه»[۲۹]. من فکر میکنم، سلان با حضور در اسرائیل به خانۀ روحی و معنوی خود بازگشت و شعر خود را ارتقا بخشید: «اورشلیم مرا ارتقا داد و تقویت کرد»[۳۰]. بنابراین، این نیاز را نیز باید به صورت pneumatisch درک کرد.
خطابۀ اسرائیل تفاوت بارزی با خطابههای پیشین دارد. شور و شعف از کلمۀ تازه بهدستآمده [= neuerworbene Wort]، غرور و سرافرازی [= Stolz]، و لحن همدلانه (امیدوارم، فکر میکنم، میفهمم، درک میکنم، مییابم [= Ich hoffe, Ich glaube, Ich verstehe, Ich begreife, Ich finde])، آیا حاصلِ دیدار و نزدیکی او با نصفالنهار است؟ آیا مواجهۀ او با یهودیتش موجب شده که این کلمه، که پیشتر در خطابۀ «برمن» گفته بود: «آنچه باقی ماند، زبان، گمنشده ماند؛ آری برخلاف همهچیز! اما اینک میبایست از میان بیپاسخ بودنش عبور کند، از میان لالبودگی دهشتناک عبور کند و از میان هزار سخنِ تاریکِ مرگآور عبور کند. او از این میان گذشت و برای آنچه رخ داد، هیچ کلمهای بهدست نداد»[۳۱]، اکنون اینجا و در اسرائیل بهدست آمده است؟
او از انزوای یهودیان نیز حرف میزند که معنایش را بهخوبی میفهمد. او در نامهای به عمهاش تصریح میکند که: «شاید من یکی از آخرین کسانی باشم که باید تا پایان سرنوشتِ روح یهودی در اروپا بهسر ببرم… و این ممکن است چیزهای زیادی برای گفتن داشته باشد»[۳۲]. این انزوا و یهودیت را همانطور که خودِ او تأکید دارد، نباید صرفاً در مضمون یهود یافت. او یهودی است، نه در دین، بلکه در زبان و در شعر، و آن هم نه بهظاهر و مضموناً، بلکه در نفْس و روحاً. بنابراین، او شاعرِ یهودی است و کالبد زبان آلمانی را با روح یهودی خودش جاندار میکند. در نتیجه، درک او از انزوای یهودیان را نباید صرفاً به مثابه درک او از انزوای مردم یهود تلقی کرد. انزوا میتواند در یافتن کلمهای باشد که «غنیشده از هزار سخنِ تاریکِ مرگآور» باشد؛ انزوا میتواند در مواجهه با دیگری باشد، آن دم که آن دیگری، «خودت» باشد. اسرائیل سلان را به خودش بازمیگردانْد. اما او سه روز زودتر از موعد اسرائیل را ترک گفت و به «دریای مرده» و «ماسادا» هم نرفت و اگرچه در نامههایش مرتباً بیان میکند که دوباره به آنجا بازخواهد گشت: «من دیگر یک پاریسی نیستم، در حال حاضر با این سختیها در اینجا مبارزه میکنم… من اکنون خوشحالم که در اسرائیل بودم… هنوز خیلی چیزها دیده نشده، خیلی چیزها شنیده نشده است»[۳۳]، اما هفت ماه بعد به زندگی خود پایان میدهد. پس اسرائیل هم نتوانست مرهمی برای ترومای سلان باشد و آن چهرهای را که او از یهودیت در ذهن داشت مجسم کند؛ چه خودکشی در تلمود [= תלמוד] نیز عملی ممنوع و حرام است[۳۴] (با استناد به این آیات از «سفر پیدایش»: «حسابِ جان انسان را از انسانها خواهم خواست. آن که خون انسان را بریزد،/ خون او به دست انسان ریخته خواهد شد./ چرا که انسان/ به صورت خدا ساخته شده است.» (۹: ۶-۵)[۳۵].
***
شعرهای اورشلیمی
سلان پس از بازگشت، طی چند روز ۱۹ شعر نوشت، و به همراه یک شعر دیگر [= به نام «بادامیدنی»= Mandelnde]، در بخش دوم کتاب «زمانکوشک» [= Zeitgehöft][۳۶] پس از مرگ سلان در سال ۱۹۷۶ منتشر شد. در اینجا برای نمونه، چهار شعر ارائه میشود.
(۱)
زنِ بادامیدنی[۳۷]، که فقط نیمه-حرف میزدی،
از جوانه به رعشه میافتد،
تو را
در انتظار گذاشتم،
تو را.
و هنوز
بیچشم
نشده بود
هنوز خاری نرفته بود در کواکبِ
ترانهای که سر میدهد؛
Hachnissini
MANDELNDE, die du nur halbsprachst,
doch durchzittert vom Keim her,
dich
ließ ich warten,
dich.
Und war
noch nicht
entäugt, noch unverdornt im Gestirn
des Lieds, das beginnt:
Hachnissini.
این شعر اگرچه یک سال پیش از سفر سلان به اسرائیل نوشته شد، اما به گزینش خود سلان، در همین مجموعه قرار گرفت. سلان دوباره از بادام حرف میزند. پیشتر بادامهای سلان تلخ بودند. تلخی بادام نزد سلان نمادی از تلخی دوران بردگی، تبعید، و شوآه است. سلان در شعر «بادامها را بشمار» از دفتر «خشخاش و حافظه»[۳۸] (۱۹۵۲) گفته بود: «مرا تلخ کن، مرا در بادامها بشمار». اما بادام این شعر که بهطور نصفه و نیمه و شکسته حرف میزند، میتواند از درون و از جوانه به لرزه افتد و آنگاه که هنوز خاری در آن نرفته بود و تلخ نشده بود، ترانۀ معروف عبری «Hachnissini» [= حاخنیسینی]، سرودۀ حییم بیالیک (Hayim Nahman Bialik)، را بخوانَد:
مرا زیر بالِ خود بگیر،
و برایم مادر و خواهر باش
و بگذار سینۀ تو سرپناهم باشد
آشیانهای برای دعاهای من
…
ستارهها مرا فریب دادند،
یک رؤیا وجود داشت، اما آن نیز گذشت.
حالا من هیچچیز در دنیا ندارم ــ
حتی یک چیز.
فلستینر (۱۹۹۵)، اشاره دارد که زنِ بادامیدنی ممکن است خطاب به زنی باشد که سلان در چرنوویتس میشناخت، و حضور او در اسرائیل حکایت از نیرویی نجاتبخش دارد: ایلانا شْموعِلی، که میرفت دلدادۀ سلان شود. محتوای این ترانه قرابت زیادی با زندگی خودِ سلان دارد. او مادر را کشته میدید، و اصلاً خواهری نداشت (سلان تکفرزند بود)؛ اگرچه در شعر او مدام از کلمۀ «خواهر» استفاده میشود، که بیشتر فقدانش مشهود است: «من تو را دیدم، خواهر، ایستان در این درخشش» (شعر «منظره» از دفتر «خشخاش و حافظه»).
(۲)
تو باش مثل تو، همیشه
Stant vp Jherosalem inde
erheyff dich
نیز کسی که عهد تو را پاره کرد،
inde wirt
erluchtet
از نو گرهخورده، در یاد،
من، در برج، گِلریزهها را قورت دادم،
زبان، لیزینۀ-تیره،
kumi
ori.
DU SEI WIE DU, immer.
Stant up Jherosalem inde
erheyff dich
Auch wer das Band zerschnitt zu dir hin,
inde wirt
erluchtet
knüpfte es neu, in der Gehugnis,
Schlammbrocken schluckt ich, im Turm,
Sprache, Finster-Lisene,
kumi
ori.
سلان نمیگوید که مثل خودت [= dein] باشد، بلکه بر ضمیر فاعلی «تو» [= du] تأکید دارد، همانگونه که مارتین بوبر، عارف برجستۀ یهودی در کتاب «من و تو»، کمال «من» را در رسیدن به «تو» میدانست. «Stant up Jherosalem inde/ erheyff dich» [= اورشلیم را برخیزانید و خود را بلند کنید]، «inde wirt/ erluchtet» [= بر تو تابیده شد] و «kumi/ ori» [= برخیز/ بتاب] ترجمۀ مایستر اکهارت از دفتر اشعیا (۱: ۶۰) است.[۳۹] عهد/ بَند [= das Band] در اینجا پارهشده توصیف میشود؛ عهدی که پیشتر خداوند با ابراهیم و موسی [= عهد عتیق]، و مسیح [= عهد جدید] بسته بود. او در شعر «سکوت» از دفتر «خشخاش و حافظه» (۱۹۵۲) گفته بود: «او بر عهد میمانَد با رُز». آن «او» بر عهد خود با رُز که نشانۀ یهودیانِ کشتهشده است، مانده بود، اما عهدی که از طریق موعظههای مایستر اکهارت، عارف مسیحی، بسته میشود، پاره میگردد و مجدداً در یاد [= Gehugnis]، که واژهسازی خودِ اکهارت است، گره میخورَد. واژۀ «برج» به اعتقاد اُتو پوگلر (Otto Pöggeler)، یکی از جدیترین شارحان سلان در آلمان، محل سکونت هولدرلینِ مجنون را تداعی میکند، که سلان در روزهای حملات عصبی، خود را در کنار او میدید[۴۰]. زبان نیز به صورت تیره و تار توصیف میشود که بر «لیزینه»[۴۱] سوار است. فلستینر این شعر را در راستای تحکم یهودیت سلان[۴۲] و پوگلر، برعکس، آن را ناقض عهد اشعیا در مورد برگشتکنندگان از بابِل میدانَد[۴۳]. اینکه اشعیا با واسطۀ اکهارت به زبان آلمانی گفته میشود، و نه عبری، پیغامی دارد که آن «تو» یا به تعبیر مارتین بوبر «تماماً دیگری» ــ البته این اصطلاح از رودولف اُتو است ــ عهدی که در دستِ توست را پاره میکند، عهدی که به زبانی تیره و تار گفته شده است، و «من» گلریزههای آن عهد یا لوح را میبلعد و قورت میدهد و اثری از آن باقی نمیمانَد. اما عهدِ واقعی در «یاد» است که برجاست. در اینجا دوباره به موضع سلان نزدیک میشویم: عهد در «یاد» نوشته میشود، در حافظه، در روح [= Rauh]، در نفْس [= Pneuma]، و نه بر لوح. عهدی که بر یاد تکیه دارد، میتواند یادآور این آموزه از بعل شم توف (Baal Shem Tov)، بنیانگذار حسیدیسم در قرن هجدهم باشد: «تاریکیِ تبعید از فراموشی سرازیر میشود و یادآوری، رازِ رستگاری است»[۴۴].
(۳)
ایستاد
تکهانجیری بر لبت،
ایستاد
اورشلیم دوْر ما،
ایستاد
عطر کاجهای روشن
فراز قایقِ دانمارکی، که شاکِرش بودیم،
من ایستادم
در تو.
Es STAND
der Feigensplitter auf deiner Lippe,
es stand
Jerusalem um uns,
es stand
der Hellkiefernduft
überm Dänenschiff, dem wir dankten,
ich stand
in dir.
شعر «ایستاد»، اورشلیم را سرپا و زنده توصیف میکند؛ اورشلیمی که در پایان شعر، در «من»ی فرو میرود که در نهایت در «تو» میایستد. این شعر بر پایۀ فکت [= The matter of fact] نوشته شده است. در سال ۱۹۶۸، بنای یادبودی در میدان دانمارکِ [= Denya Square] اورشلیم قرار داده شده است[۴۵] که برای بزرگداشت گریز و نجاتِ یهودیان دانمارک در سال ۱۹۴۳ از دست نازیها، این قایق پارویی فلزی را مستقر کردند؛ با کاجهایی بر فرازش (شکل ۱).
شکل ۱: یادبود قایق یهودیانِ دانمارک در اورشلیم
«ایستادن» در این وضعیتی که سلان در شعرِ «ایستاد» بهکار میبَرد، سابقاً در مزامیر داوود نیز دیده شده است: «اکنون اینجا، در دروازههای اورشلیم ایستادهایم» (۱۲۲: ۲)[۴۶]. اما بند آخر را باید در کنار بند اول خوانْد: تصویری اروتیک، که این بار تزمیج یهودیت با عشق و ایستادگی است؛ این تکهانجیر لب توست که مرا میایستانَد، همچون اورشلیم، که یادآور زاویهنگاهِ غزلغزلهای سلیمان است.
(۴)
محل شیپورها
عمیق در سرخیِ
متنِ تهی،
به بالای مشعل
در حفرۀ زمان:
گوش بنه به خودت
با دهان.
DIE POSAUNENSTELLE
tief im glühenden
Leertext,
in Fackelhöhe,
im Zeitloch:
hör dich ein
mit dem Mund.
اندکی پیش از بازدید سلان، بنیامین مازار[۴۷]، باستانشناس، طی حفاری دیوار جنوبی معبد سلیمان در اورشلیم، سنگِ تراشیدهشدۀ بزرگی را کشف کرد، که در حملۀ دوم رومیان ویران شده بود. روی آن سنگ چنین نوشته بود: «محل نواختنِ شوفار» [= I’veit haTekiah] (شکل ۲). شوفار را به نشانۀ آغاز و پایان سَبَّت و برای مراسم و جشنها مینواختند[۴۸].
شکل ۲: سنگِ «محل نواختنِ شوفار»، نگهداری در موزۀ اورشلیم، اسرائیل
بر اساس شعر اما محل شوفار در متنِ خالی و تهیای که سرخ و قرمز شده، عمیق شده است. متن تهی [= Leertext] چرا باید در اعماق یافت شود و همزمان سرخ/قرمز شود؟ پس ما با متنی مواجه هستیم، که اگرچه عمیق است، اما تهی است و سرخ؛ همچون مشعلی که اگرچه بالا ایستاده است، اما در حفرهای از زمان جای گرفته است؛ سرخیِ آتشی که حفرهای را روشن میکند و به دنبال نوشتهای میگردد، که تهی و خالی است. آیا متنِ تهی اشاره به کتاب مقدس دارد؟ در «سفر پیدایش» آمده: «در آغاز، خدا آسمان و زمین را آفرید. زمین تهی و خالی بود» (۱: ۲-۱).
در کتاب مقدس، شیپور/شوفار کارکرد چندگانهای داشت. در کتاب «یوشع»، در صحنهای که «سقوط اریحا» را توصیف میکند، آمده است: «وقتی شوفارها را نواختند، همۀ مردم فریاد برآوردند. همین که صدای فریادشان بلند شد، دیوارهای شهر فرو ریختند» (۶: ۲۰). و در «مکاشفۀ یوحنا» نیز هفت کرنا نواخته میشد، همچون هفت سطر شعر سلان: «و فرشتۀ سوم نواخت… آنگاه اختر عظیمی از آسمان فروافتاد و سوزان چون مشعل بود» (مکاشفۀ یوحنا، ۸: ۱۰). البته شوفار پیغامدهندۀ سال نو یهودیان نیز است[۴۹].
سطر پایانی «گوش بنه به خودت/ با دهان» کلیدی است. سلان از فعل hören استفاده نمیکند، بلکه einhören را بهکار میبَرد. جان فلستینر نیز در ترجمۀ این فعل معادل «hear deep in» را به زبان انگلیسی پیشنهاد میدهد[۵۰]: «گوش دادنی عمیق». اما شعر میگوید به «دهانِ» خود عمیقاً گوش بنه. در مکاشفۀ یوحنا (۱۰:۱۰) آمده است: «طومار کوچک را از دستِ فرشته برگرفتم و آن را بلعیدم؛ در دهانم، به شیرینی انگبین بود.». پس دهان از طومار، از متن سخن میگوید؛ متنِ تهی. در «سفر تثنیه» نیز دهان، حامل کلام الهی است: «چرا که کلام بسی نزدیک به تو است و در دهان و در دل تو است تا آنها را بهکار بندی» (۳۰: ۱۴). سلان پیشتر در شعر «هاله» از دفتر «خشخاش و حافظه» نیز گفته بود: «دهان از حقیقت حرف میزند». آیا آنچه از دهانْ شنیدنی است، همواره تهی مینماید؟
***
یک نکتۀ مهم که در اشعار اورشلیمی دیده میشود این است که سلان هیچگاه از رسمالخط عبری در اشعار خود استفاده نمیکند، برخلاف اشعار آلمانی یهودا آمیچای. هرچه به اواخر عمر سلان نزدیک میشویم، غلظت استفاده از واژگان، اماکن، و تعبیرات عبری-یهودی در شعر او بیشتر میشود، مانند «Ziw» [= نور]، «Mutter Rahel» [= مادر راحیل]، «Masada» [= ماسادا]، «Sabbath» [= سَبَّت]، «kumi/ ori» [= برخیز، بدرخش]، «Hachnissini» [= مرا زیر بال خود بگیر]. این کلمات با ریشههای عبری صرفاً کارکردی تزئیناتی ندارند. او میخواهد که خوانندگانِ آلمانی بتوانند شعر او را بخوانند و از مجرای زبان آلمانی مبارزۀ یهودگرایانهاش را دنبال کند. بنابراین، استفاده از رسمالخط عبری مخاطب سلان را از شعرش دور میکرد. برای مثال، یهودا آمیچای در شعری که به زبان آلمانی نوشته بود، سَبَّت را به صورت שבת مینویسد. اما سلان «Sabbath» [= سَبَّت] در همان فرمِ، بهتر است بگویم، ژرمنی به خورْدِ آلمانیزبانان میدهد. او نه Shabat مینویسد و نه Sabbat؛ همانطور که سولامیت را به صورت Sulamith نه به صورت שולמית یاShulamit [= شولامیت].
بنابراین، سلان «از دو پیاله شراب مینوشد». این پیاله در زمینههای مختلفی تعریف میشود: آلمانی-یهودی، شرق-غرب، اورشلیم-پاریس، تبعید-بازگشت، هولدرلین-کتاب مقدس. برای مثال، علاقه و قرابت او به فریدریش هولدرلین، سبب شده بود که فضای برخی از اشعار پایانی و حتی وضعیت زندگی او شبیه هولدرلین شود. نلی زاکس حتی او را «هولدرلینِ زمانۀ ما» نامیده بود[۵۱]. سلان در شعر «ظلمت» نیز این گفتوگوی متنی را با هولدرلین ادامه میدهد: «ما نزدیکیم، آقا/ نزدیک و در دسترس»، و هولدرلین در «سرود پاتموس»: «نزدیک و سخت به دست میآید [= به فهم درمیآید] خدا» [= Nah ist/Und schwerz zu fassen der Gott]. همانطور که هولدرلین شعر خود را در یونان و اساطیرش تعریف میکند، سلان نیز شعر خود را با اورشلیم و سنت یهودی که قرار است صدای بازماندگان شوآه باشد، متعین میسازد. در اینجا بیشتر «مزمور داوود» صراحت پیدا میکند: «خداوند نزدیکِ شکستهدلان است و آنها را از ناامیدی نجات میدهد» (۳۴: ۱۸). اورشلیمِ سلان نوعی «نصفالنهار» بود که «منِ» یهودی سلان را به خانه بازمیگردانْد. به نظر میرسد که در اینجا حق با جان فلستینر باشد، وقتی میگوید: «رسیدن به اسرائیل پس از سالها نوشیدن شراب با دو پیاله، تبعید او را بیشتر تحمیل کرد»[۵۲]؛ اورشلیم زخمی بر تبعید او شد و نتوانست سلانِ ناامید را نجات دهد.
سلان در نامهای به یهودا آمیچای پس از بازگشت از اسرائیل مینویسد: «من نمیتوانم جهان را بدون اسرائیل تصور کنم و آن را بدون اسرائیل تصور نخواهم کرد. بدون شک، میدانید که من دوست دارم این موضوع را شخصی، و نه عمومی ببینم…»[۵۳]. این نشان از مراقبت سلان در اتخاذ مواضع سیاسی دارد. سلان هیچگاه از اسرائیل درخواست اقامت نکرد و همین خود گواهی بر این مدعاست که زیارت اورشلیم نیز، بهرغم نور مثبتی که بر پروژۀ شعری سلان افکنده بود، قادر نبود نیمههای تاریک سلان را روشن کند. آمیچای، که صراحتاً گفته بود «به دلیل طرز کاربرد عینی کلمه و تصویر به سلان حسادت میکند»[۵۴]، در پاسخ به نامۀ سلان گفت: «سقوط اسرائیل به معنای سقوط زبانِ من است»[۵۵]. اگرچه اسرائیل سقوط نکرد، و زبان یهودا آمیچای نیز ساقط نشد، باری این فقط شخصِ پاول سلان نبود که از روی پاول میرابو خود را به ورطۀ سقوط انداخت، بلکه آخرینِ روح یهودی بود که در اروپا بهسر میبُرد.
در روزی که سلان در گورستان Thiais در خارج از پاریس به خاک سپرده شد، نلی زاکس، دوست یهودی و دیرین او نیز در ۱۲ مه ۱۹۷۰ درگذشت. پیتر ژوندی، یکی از دوستان و مفسران سلان نیز یک سال پس از مرگ سلان، خود را غرق کرد. شاید سلان به تعبیر سیدرا دِکوون ازراهی (Sidra DeKoven Ezrahi)، «آخرین بَربَر»[۵۶] [به تعبیر یونانیان] بود، کسی که به زبانی دیگر و غریب صحبت میکند، اما شعر سلان اتفاقاً بسیار قریب به وضعیت یهودیان، و در کل انسانهای مشابه، بود. نباید فراموش کرد که با طراوت روح شعر سلان بود که شعر «پس از آشویتس» زنده ماند؛ و این مبارزه و خونی بود که در زبان ریخته شد؛ شعری که به زبان مادری [= Muttersprache] نوشته شده است.
[۱]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Paul Celan: Poet, Survivor, Jew. Yale University Press. P. ۲۸۷.
[۲]. Felstiner, J. (۱۹۸۴). Translating Paul Celan’s “Jerusalem” Poems. Religion & Literature, ۱۶(۱), ۳۷-۴۷.
[۳]. چابک، مازیار (۱۴۰۲). گشتالت دو خطابۀ سلان: در رویارویی با بوشنر، بوبر، مالارمه، دریدا و هایدگر. انتشارات طرح نو، ص ۱۴.
[۴]. Felstiner, J. (۱۹۸۳). Paul Celan in Translation:” Du sei wie du”. Studies in ۲۰th & ۲۱st Century Literature, ۸(۱), ۹۱-۱۰۰.
[۵]. چابک، مازیار (۱۴۰۲). همان. ص ۱۵.
[۶]. همان. ص ۶۹.
[۷]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). دربارۀ اشعار پاول سلان: آیا شعر غنایی زبان زمانۀ ماست؟ ترجمۀ مازیار چابک و سهراب عبدصالح، انتشارات نقره، ص ۸۶.
[۸]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ص ۸۸.
[۹]. Felstiner, J. (۱۹۸۴). Ibid. P. ۴۱.
[۱۰]. Celan, P., & Wurm, F. (۲۰۰۳). Briefwechsel (B. Wiedemann, Ed.). Suhrkamp. S. ۷۱.
[۱۱]. برای مشاهدۀ نسخۀ آلمانی شعر «فکرش را کن»، نک به: پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ص ۲۵۱-۲۴۸.
[۱۲]. Felstiner, J. (۱۹۸۴). Ibid.
[۱۳]. Barouch, L. (۲۰۱۹). “Denk dir”: On Translating Paul Celan into Hebrew. Prooftexts, ۳۷(۲), ۲۷۵-۳۰۵.
[۱۴]. برای آشنایی با ترجمههای عبری این شعر سلان، نک به: Barouch, L. (۲۰۱۹). Ibid..
[۱۵]. ماسادا نماد سلحشوری، شهادت و مقاومت یهودیان، و تصویری غرورآمیز در اذهان و حافظۀ یهودیان است. «واقعۀ ماسادا در ۷۳ پس از میلاد رخ داد. ماسادا، دژی بر بالای کوهی مشرف به دریای مرده است، که رومیان آن را به عنوان آخرین دژ در پایان دوره تکامل یهود در سالهای ۷۳-۶۶ پس از میلاد بهدست آوردند. پس از حملۀ رومیان به معبد سلیمان، گروهی متشکل از حدود یک هزار مرد، زن و کودک یهودی که به ماسادای دورافتاده پناه برده بودند، همچنان در برابر رومیان مقاومت کردند. پس از محاصره طولانی، رومیان موفق شدند با کمک ابزارهای خود دیوارهای اطراف قلعه را ویران کنند. هنگامی که مشخص شد حملۀ رومیان به قلعه اجتنابناپذیر است، رهبر شورشیان یهودی، العاذر بن یایر (Elazar ben Yair)، مردان خود را متقاعد کرد که ابتدا زنان و فرزندان خود و سپس یکدیگر را بکشند. مشاهدۀ ۹۶۰ جسد، لذت پیروزی را از رومیان سلب کرد، زیرا آنها از شجاعت مردگان متعجب بودند» (Zerubavel, ۱۹۹۴: ۷۳) برای مطالعۀ بیشتر، نک به:
Zerubavel, Y. (۱۹۹۴). The death of memory and the memory of death: Masada and the Holocaust as historical metaphors. Representations, ۴۵(۱), ۷۲-۱۰۰.
[۱۶]. Barouch, L. (۲۰۱۹). Ibid. P. ۲۸۸.
[۱۷]. Ibid. ۲۹۵.
[۱۸]. Wesemann, l. (۲۰۱۹). Stimme, Varianz: Paul Celan liest in Jerusalem. In A. Honold, C. Lubkoll, S. Martus, U. Raulff, & S. Richter (Eds.), Band ۶۳: Jahrbuch der Deutschen Schillergesellschaft. De Gruyter. S. ۳۴۳.
[۱۹]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ص ۱۶۰.
[۲۰]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۹۵.
[۲۱]. Felstiner, J. (۱۹۸۳). Ibid.
[۲۲]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۵.
[۲۳]. برای شنیدن صدای شعرخوانی سلان در اورشلیم، رجوع کنید به لینک زیر:
https://www.dichterlesen.net/veranstaltungen/detail/paul-celan-liest-gedichte-in-jerusalem-۲۱۸۲/
[۲۴]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۷.
[۲۵]. Wesemann, l. (۲۰۱۹). ebd. S. ۳۳۸.
[۲۶]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۵.
[۲۷]. Celan, P. (۲۰۰۰). Paul Celan Gesammelte Werke in sieben Bänden. Dritter Band Gedichte III Prosa Reden: Gesammelte Werke in sieben Bänden (S. Reichert, R. Bücher, & B. Allemann, Eds.). Suhrkamp. S. ۲۰۳.
[۲۸]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۸.
[۲۹]. چابک، مازیار (۱۴۰۲). همان. ص ۳۴.
[۳۰]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۸.
[۳۱]. چابک، مازیار (۱۴۰۲). همان. ص ۱۵.
[۳۲]. Felstiner, J. (۱۹۸۴). Ibid. P. ۳۹.
[۳۳]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۶۸.
[۳۴]. کُهن، آبراهام (۱۳۹۰). گنجینهای از تلمود. ترجمۀ یهوشوع نتن الی و امیرفریدون گرگانی، انتشارات اساطیر، ص ۹۴.
[۳۵]. کتاب مقدس (۱۳۹۴). عهد عتیق: کتابهای شریعت یا تورات، بر اساس کتاب مقدس اورشلیم. ترجمۀ پیروز سیار، انتشارات هرمس، ص ۱۶۳. در ادامه نیز ملاک ترجمۀ «سفر پیدایش»، «مکاشفۀ یوحنا» و «سفر تثنیه» همین ترجمه است.
[۳۶]. Zeitgehöft مشتق از دو اسم Zeit و Gehöft است. Zeit که به معنای وقت، زمان، دوره و عصر است، و Gehöft نیز خانهای عمدتاً روستایی است که در باغ یا کشتزار بنا شده باشد (فرهنگ دودِن: landwirtschaftliches Anwesen mit den dazugehörenden Wohn- und Wirtschaftsgebäuden)، یا همان کوشک (فرهنگ معین: خانهی بزرگی در میان یک باغ). گویا سلان علاقهای خاصی داشت که اسامی کتابهایش را به صورت مضاف و مضافالیه درآورد مانند Atemwende [= چرخش تنفس= دموُبازدمگردانی]، Die Niemandsrose [= رُزِ هیچکس= رُزِ هیچکسان]، Fadensonnen [= خورشیدهای نخ= نخخورشیدها]، Schneepart [= پارهبرف= برفپاره]، و Sprachgitter [= توریِ زبان= زبانتور]. اما اینگونه اسامی نامعمول هستند. برای مثال، او میبایست Zeitsgehöft مینوشت، یعنی «کوشکِ زمان». او اما s متصلکنندۀ دو اسم را حذف میکند، تا دو اسم جدا از هم خوانده نشود، و به یک کلمه تبدیل گردد. بنابراین، بهتر است «کوشکزمان» یا «زمانکوشک» ترجمه شود. همین قاعده را باید در سایر اسامی دفترهای سلان نیز اِعمال کرد.
[۳۷]. در اینجا «بادامیدنی» [= Mandelnde] قید مؤنثی است برای فعلِ جعلی «بادامیدن» [= mandeln] که مشتق از اسم «بادام» [= Mandel] است.
[۳۸]. دفتر «خشخاش و حافظه» به دلیل آنچه تبلیغ دین یهود تلقی شد، از سال ۱۳۹۸ تاکنون در ایران اجازۀ چاپ نگرفت. آدرس کتابشناسی چنین است: چابک، مازیار، و خداترس، ایمان. خشخاش و حافظه: در جستجوی واقعیت و زخم واقعیت پاول سلان. انتشارات مولی.
[۳۹]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. رجوع شود به توضیحات مترجم در صفحات ۸۷-۸۶.
[۴۰]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ۸۷.
[۴۱]. لیزینه [= Lisene] اصطلاحی مربوط به معماری و به نوارههای برجستۀ دیوار اشاره دارد که به صورت باریک و عمودی در هیئت یک ستون بر دیوار نمایان میشود. برای توضیحات تکمیلی، رجوع شود به: https://en.wikipedia.org/wiki/Lesene.
[۴۲]. Felstiner, J. (۱۹۸۳). Ibid.
[۴۳]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ۸۷.
[۴۴]. Felstiner, J. (۱۹۸۷). ” Ziv, That Light”: Translation and Tradition in Paul Celan. New literary history, ۱۸(۳), ۶۱۱-۶۳۱. (P. ۶۲۹).
[۴۵]. گزارش تصویری افتتاحیه قایق دانمارکی را در اینجا ببینید: https://jfc.org.il/en/news_journal/۶۰۶۴۲-۲/۹۸۹۳۹-۲/
[۴۶]. ملاک ترجمۀ «مزامیر داوود» و کتاب «یوشع» این کتاب است: کتاب مقدس (۲۰۱۲). ترجمۀ مژده برای عصر جدید. گروه مترجمان.
[۴۷]. Benjamin Mazar. مسئول حفاری بخش جنوب و جنوب غربی کوه معبد در اورشلیم بین سالهای ۱۹۷۸-۱۹۶۸ بوده است.
[۴۸]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۷۲.
[۴۹]. پوگلر، اتو (۱۴۰۲). همان. ۸۸.
[۵۰]. Felstiner, J. (۱۹۹۵). Ibid. P. ۲۷۱.
[۵۱]. Ibid. P. ۲۸۲
[۵۲]. Ibid. P. ۲۷۹
[۵۳]. Rokem, N. a. (۲۰۱۰). German–Hebrew Encounters in the Poetry and Correspondence of Yehuda Amichai and Paul Celan. Prooftexts: A Journal of Jewish Literary History, ۳۰(۱), ۹۷-۱۲۷. (P. ۱۱۲)
[۵۴]. Rokem, N. a. (۲۰۱۰). Ibid. P. ۱۱۳
[۵۵]. Ibid. P. ۱۱۲
[۵۶]. Ezrahi, S. D. (۲۰۲۳). Booking passage: exile and homecoming in the modern Jewish imagination (Vol. ۱۲). University of California Press. P. ۱۵۲.