[باروی شعر اول]
ایماژیسم
تیموتی جِی. متِرِر، استنلی کِی. کافمن
از دایرةالمعارف شعر و فن شعر پرینستون
ایماژیسم یک مکتب شعری است که بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ در انگلیس و ایالات متحده نضج یافت و بر مهارتِ بیانِ شفاف و فشرده و دقیق تأکید داشت. در سال ۱۹۱۲ اِزرا پاوند مطلبی دربارۀ «مکتب فراموششدۀ ایماژها» نوشت که بر محور آرای تی. ای. هیوم فیلسوف برگسونی حدود ۱۹۰۸ شکل گرفته بود. هیوم بنیانگذار یک باشگاه شاعران بود که از سال ۱۹۰۹ جلساتش به طور مرتب در لندن برگزار میشد و پاوند نیز از آوریل همان سال به آن پیوسته بود. این باشگاه تحت تأثیر آرای هیوم دربارۀ زبان ادبی قرار داشت. هیوم در مقالهاش «رمانتیسم و کلاسیسیم» نوشت که زبان شعر «زبانی تصویری و ملموس است… . ایماژها در شعر صرفاً جنبۀ تزیینی ندارند، بلکه خود جوهرۀ زبان شهودی هستند.»
پاوند به عنوان بنیانگذار «جنبش ایماژیسم» بیشتر به تکنیک و حتی تبلیغ و اشاعۀ آن علاقهمند بود تا به نظریه. هیلدا دولیتل در خاطراتش از پاوند به یاد میآورد که او بود که نام ایماژیسم را ابداع کرد؛ پاوند در شعر اچ. دی. [=هیلدا دولیتل] به نام «هرمسِ راهها»/ “Hermes of the Ways” اصلاحاتی پیشنهاد داد و «زیر شعر به خط خودش نوشت: اچ. دی. ایماژیست» و در اکتبر سال ۱۹۱۲ آن را برای مجلۀ شعر ارسال کرد؛ نخستین بار که اصطلاح «ایماژیست» از طرف پاوند به صورت چاپی ظاهر شد زمانی بود که وی «دفتر کامل اشعار» هیوم (پنج شعر کوتاه) را به عنوان ضمیمۀ اثر خودش پاسخها/ Ripostes منتشر کرد. اشعار «اچ. دی. ایماژیست» در ژانویۀ سال ۱۹۱۳ در مجلۀ شعر به طبع رسید و در شمارۀ مارس ۱۹۱۳ اف. اس. فلینت، به نقل از یک «ایماژیست» بدون ذکر نامش (پاوند)، سه خصیصۀ جنبش را فهرست کرد: (۱) پرداختن مستقیم به «شیء»، چه عینی و چه ذهنی. (۲) اجتناب از کاربرد هر واژهای که چیزی به این بازنمایی نیفزاید. (۳) در خصوص وزن: نوشتن مطابق با عبارت موسیقایی، نه مطابق با ریتم مترونوم. فلینت نوشت که اصل چهارمی هم وجود دارد، یا «نوعی “دکترین ایماژ” که آنها هنوز مکتوب نکرده بودند»، و شاید اشاره به تأثیر پیچیدۀ فلسفۀ هیومی داشته باشد. اما پاوند در نوشتهاش تحت عنوان «چند نباید توسط یک ایماژیست» در همان شماره از مجلۀ شعر، تعریفی یکجملهای از ایماژ شعری به دست میدهد: «چیزی که یک کمپلکس (= درهمتافتۀ) عقلی و احساسی را در یک لحظه از زمان بازمینماید. [من اصطلاح «کمپلکس» را تقریباً در همان معنای تخصصیای به کار میبرم که روانشناسان جدیدتر، مانند برنارد هارت، گرچه ممکن است ما در کاربردمان به طور مطلق توافق نداشته باشیم.]» شمارۀ آوریل مجلۀ شعر دربردارندۀ شناختهشدهترین و شاید بهترینِ شعر ایماژیست بود، «در ایستگاه مترو» از پاوند.
نقطۀ اوج جنبش در بهار سال ۱۹۱۴ بود که پاوند در انگلیس و ایالات متحده آنتولوژیای با نام Des Imagistes به چاپ رساند که اشعاری از اچ. دی.، ریچارد آلدینگتون، اف. اس. فلینت، اِیمی لوئِل، جیمز جویس، و ویلیام کارلوس ویلیامز را شامل میشد. در این زمان رهبری جنبش را اِیمی لوئِل به عهده داشت و آنتولوژیهایی با نام Some Imagist Poets در سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۷ به چاپ رساند. اما پاوند رویۀ او را تحت نام “Amygism” «اِیمیجیسم» رد کرد و توضیح داد که این نسخۀ رقیقشدهای از آن جنبش اصیل است که اصل دوم ایماژیسم را زیر پا گذاشته است، و پاوند از آن پس بیشتر با Vorticism همسو گشت.
تا سال ۱۹۱۷ لوئل خود نیز دریافته بود که جنبش دورۀ خود را پشت سر گذاشته است؛ اما آنتولوژیهای خود او آن را زنده نگه داشته بود، و دو جلد نخست آنها شامل پیشگفتارهایی بود که، همراه با مقالههای مجلۀ Poetry، دقیقترین گزارههای نظریِ ایماژیسم را در بر داشت. گرچه ممکن است چنین به نظر برسد که خود این اشعار با تعریف پاوند از ایماژ صرفاً ارتباطی سطحی داشته باشند، اما مهمترین ارزشهایی که در آنها رعایت شده عبارت است از شفافیت، دقت، ملموس بودن جزئیات، اقتصاد در کابرد زبان، اختصار در پرداخت موضوع، و پایۀ طبیعی برای گزینش الگوهای وزنی، که اگر بنا بر این باشد که فقط از کلمات ضروری استفاده شود، اهمیت حیاتی دارد. شعر «طوفان»/ “Storm” از اچ. دی. همین ارزشها را در عمل نشان میدهد:
بر روی درختان آوار میشوی،
شاخۀ زنده را میشکنی—
شاخه سفید است،
سبز لهشده،
هر برگ از هم دریده چون چوبِ خُردشده.
ایماژیسم واکنشی در برابر زبان پراطناب و انتزاعیای بود که بخش عظیمی از شعر قرن نوزدهم به آن فروکاسته بود. بنابراین ایماژیسم به عنوان یک جنبش در موازات با واکنش یک قرن پیشِ رمانتیسم در برابر زبان متصلب شعر نئوکلاسیسیم قرار دارد. تمرکز این جنبش بر ابژه و ترسیمِ واقعگرایانۀ جهانِ خارج یادآورِ اصول مشابهی در «پیشگفتار» وردزورث بر ترانههای غنایی/ Lyrical Ballads است. اما سنّت سمبولیسم فرانسوی (که در نام imagiste [= ضبط فرانسویِ واژۀ imagist] هم پژواک یافته) حتی تأثیر عمیقتری بر ایماژیسم داشته است.
دغدغۀ ایماژیستها در خصوص فرم و تکنیک شعری و میل آنان به فوریت تأثیری که از نزدیکترین پیوندهای ممکن بین کلمه و ابژه حاصل میشود تا حدودی برنامهای برای ارتقای فن نوشتن بود که بر شاعران و منتقدان فرمالیست مانند الیوت و ریچادرز و رنسام تأثیر گذاشت. اما جنبش ایماژیسم پیوندهای پیچیدهتری دارد: دلمشغولی به تکنیک و سطوح، نور و رنگ، آن را با امپرسیونیسم ارتباط میدهد؛ و مفهومی که پاوند تحت عنوان «بازنمایی» بیان میدارد یادآور پافشاری هنری جیمز بر این است که کار نویسنده بیشتر «نشان دادن» است نه «گفتن». منتقدان جدیدتر این جنبش را کوششی برای خلق شعر به عنوان موجودیتی یگانه دانستهاند که، بر خلاف شعر سمبولیک یا تمثیلی، به جای بیان احساسات درونیِ شاعر، واقعیت عینیِ خود را تشدید میکند. نکتۀ اساسی را دربارۀ تأثیر و اهمیت ایماژیسم استیوِن اسپِندِر بیان کرده است: «اهداف جنبش ایماژیسم در شعر، کهنالگوی پروسۀ خلاقۀ مدرن را رقم زده است.»
نمونههایی از اشعار ایماژیستها
بر فراز بارانداز
تی. ای. هیوم
بر فرازِ باراندازِ آرام در نیمهشب
گرفتار در ارتفاعِ ریسمانپیچِ دکلِ بلند
آویخته ماه. آنچه به نظر چنان دور مینمود
هیچ نیست جز بادکنکِ کودکی، از یاد رفته پس از بازی.
در ایستگاه مترو
ازرا پاوند
پرهیبِ این چهرهها در جمعیت،
برگچههایی بر شاخسارِ خیسِ سیاه.
چرخدستی قرمز
ویلیام کارلوس ویلیامز
بسیار چیزها وابسته است
به
یک چرخدستیِ
قرمز
رخشنده از آبِ
باران
در کنارِ جوجهمرغهای
سفید
گلها در کنار دریا
ویلیام کارلوس ویلیامز
وقتی در آن سویِ لبۀ تند و گلپوشِ
مرتع، ناپدید، اقیانوسِ شور،
هیئتِ خود را برمیکشد ـــ کاسنی و میناها
کشیده، رهاشده، مشکل به نظر آید که صرفاً گل باشند
بلکه رنگ و جنبش ـــ یا شاید
شکلِ ـــ بیقراریاند، در مقابل
دریا دسته بسته است و تاب میخورد
بهآرامی بر روی ساقۀ گیاهیاش
از چین
اِمی لوئِل
به این اندیشیدم:
ماه،
تابان بر پلههای پرشمار این قصر پیش روی من،
بر شالیزارهای شطرنجیِ
سرزمینِ من نیز میتابد.
و اشکهایم
مانندِ دانههای سپیدِ برنج
پیشِ پایم فروریخت.
قو
فرانک استوارت فلینت
در زیر سایۀ سوسن
و طلا
و آبی و قفایی
که گلهای رنگینزرد و یاس
بر آب میافشانند
ماهیان در اهتزازند.
بالای برگهای سردِ سبز
و نقرهی موّاج
و مسِ زنگاریِ
گردن و منقارش،
به سوی آبهای سیاه ژرف
در زیر طاقیها،
قو بهآهستگی شناور است.
درونِ طاقیِ ظلمت قو شناور است
و رُزِ سپیدِ زبانهای را با خود
به ژرفای سیاهِ اندوه من میبرد.