کربن ۱۴ و نُه شعر دیگر

[باروی شعر اول]

کربن ۱۴ و نُه شعر دیگر از محمود داوودی

 

هشت شعر از دفتر چند صحنه

از شعرهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۲

 


 

این غربت است

این پلکان شن

که می‌لغزد

به سوی دریاچه‌ی تاریک

این کاج‌ها

در مسیر هر روزه‌ی باران

این نیمکت سنگی

این دلتنگی

که می‌نشاندت

کنار پرنده‌ای لرزان

غربت است.


 

______

لرزان

بر بند نازکِ شعبده

زیر هُرهّ‌ی ریز طبل

 

غلتیدن

به چاله‌ی خنده

فرو افتادن

به چاه بی‌مرگی

 

این منم

دلقک روز و شب.


 

 ______

نمی‌شود جا به جا کرد چیزی را

لحظه‌ی ابد تا ابد نمی‌ماند

 

نزدیک قلب

اما حضور نیست

 

وارد خانه می‌شویم

نور هست و از روشن خالی

 

هستند آنها

که زنده‌اند

اما

مُرده‌ها فقط حرف می‌زنند.


 

­­­­______

با این همه هر روز

هیکلی تازه

 

مثل افق‌های قدیم در جدید

 

هر دم

دمی تازه

مثل دم زدن‌های هر دریا.


 

______

امروز ساده می‌گذرد مثل سایه‌های عصر

و دیروز

استعاره‌ی روشنی است مثل این:

خورشید روی نخل‌های شعله‌ور

من از استعاره‌ی آینده می‌ترسم.


 

­______

با چشم روز

نگاه می‌کنی به شب

 

با چشم دیروز

به امروز

 

سایه‌هایی با تو

عبور کردند از مرز

 

یک درخت نخل

که از دهان فاخته شیرین است

و کودکی

بر جدول خیال

می‌ترسد به مدرسه برسد

 

پل

تخیل شط است

تجربهٔ معکوس از جهان

در غروب صبح.


 

سمرقند

گام‌های من

از آستانه‌ی زمان عبور می‌کند

و در سکوت ارواح پیش می‌رود

 

ستون‌های واژگون زیر آفتاب

شهری با افتخار

و تاج‌های گچ

که لانه‌ی عنکبوت‌های بی‌آزار است.

 

گام‌های من

خاک را لمس نمی‌کند

نیزه‌های نورند

بر سنگ‌های حکاکی‌شده

و نقش‌ها می‌لغزد

«ای فرشته‌ی نگاهبان

که ما را از همه‌ی مصائب گذر داده‌ای

تشنه‌ایم اینک

قطره‌ای آب بر لبان ما بیفشان»

 

مردگان

دهان گشوده‌اند

اما سینه‌هایشان صندوقچه‌ی سکوت است

گام‌های من پیش می‌رود

بی‌آنکه غباری بر پلک‌هایشان بنشاند

 

راه دراز سخت

بی‌آب و علف

 

کشتی شکسته

سنگی بزرگ از نمک

در سراب می‌لرزد

شهر با گلویی از شن

در خود پنهان شده است

و برگ‌های خشک گاهشمار

به گرده‌اش می‌نشیند

و ستارگان مرده‌ی روز

پوستش را خالکوبی می‌کند

 

دانش سحرانگیز

خلاصه‌ی کیهان

در رصدخانه‌ی تاریک

(می‌دانستم سرانجام به این تصاویر بازخواهم گشت)

 

کسانی

اینجا در جستجوی پاسخ‌اند

و هنوز

به تاریکی تن نداده‌اند

زیر تابش نورهای مصنوعی پلک می‌زنند

و از حضور جهانگردان در رصدخانه‌ی تاریک

انگشت حیرت به دندان می‌گزند

آن‌ها

با پیکری از دانش و جادو

ردای فروتی به تن دارند

زنبورهای کوچک عسل

 

نشانه در خود مرده‌اند

خط دلالتگر خوانده نمی‌شود

دانش سحرانگیز

زیر فشار واژه‌های سرگردان

به سمت سرگیجه‌های نخستین می‌رود

این شهر باژ می‌دهد

تا دروازه‌هایش فرونریزد

گندم دیم

آستین مترسک

لانه‌ی ملخ است

سیاه چادرها خنجری تیز و برنده

در چشم آن‌کس

که رؤیا می‌بافد

گاوها

از تنها چشمه

زالو می‌خورند

یک چشمه

یک اسب

یک عشق

باقی نکاح است

نقل و نبات

کوچه‌ی تنگ

سکه‌ها فرومی‌آید

چراغ‌های بی‌نور

میوه‌های کال‌اند

 

صدای داریه و دنبک

زهره‌ی مردگان را می‌ترکاند

«تازه‌عروس

نباید سیاه بپوشد.»

در افق به‌سوی باد شمال ایستاده است

و از تصور هم‌آغوشی

آبستن می‌شود

و گهواره‌ی کودک را می‌جنباند

 

ماه فروردین

کودک بهار

تخم رنگین پرندگان را

در سینی می‌گذارد

به باد سرود می‌آموزد

و با تردستی

سفره‌ی جادوی حروف را پهن می‌کند

 

جامه بیاورید برای میر نوروزی

 

ـــ نان بلوط به پیرزن بی‌دندان دهید

ـــ برمبانید دیواری که از جمجمه‌ی مردگان است

و با گوشت زندگان دوباره بسازیدش

ـــ شراب سرکه کنید و خمره بر کله‌ی زندیقان بگذارید

 

پژواک صدا را می‌شنوم

از فواصل زنجیرها می‌گذرد

به کوره راهی پرت می‌رسد

حیرانی

غول یک چشم

به آسمان چشم می‌دوزد

آیا باران خواهد بارید

بر جغرافیای بی‌آب

گام برمی‌دارم

آرام گام برمی‌دارم

هیچکس نباید از خواب برخیزد.


 

چند صحنه بدون منطق ارسطویی

همان داستان کهن

به تاریکی اندر شدن

با سری پُر از تصویر

تصویر ستارگان

که همراهی‌ام می‌کند

و من که آستین جر می‌دهم تا خلاص شوم

 

چراغ خیابان نیمی از چهره‌ام را روشن می‌کند

نیم دیگر به تاریکی ــ فراموشی ـــ زنده در الکل خالص

ادای دلقک‌ها را در می‌آورم

چند بار با چاقوی خیالی خودم را می‌کشم

چند بار سایه‌ام را لگد می‌کنم

چند بار با سایه‌ام حرف می‌زنم

(خداوند هدایت را بیامرزد)

اتاقی در دل شهر اجاره می‌کنم

همه‌ی مخدرها را استعمال می‌کنم

اعتراف می‌کنم

ادای خودم

و شکلکی از هدایت

معجزه می‌کنم

خیابان پر از باران را

از خاطره‌ی مرده‌گان سرشار می‌کنم

 

هیچ‌کس بی‌رحم‌تر از خودت نیست

بطری‌ها را یکی بعد از دیگری

در گنجه می‌چپانی

-مخفی می‌کنی؟ از کی؟

قرص‌های خواب را

توی لیفه‌ی شلوارت می‌گذاری

-مخفی می‌کنی؟ از کی؟

 

مجالی برای به لب گزیدن ساقه‌ی علف نیست

عق می‌زنم

ستارگان دنبالم می‌کنند

راه نیست

تنها مسیر شیرگون

ماندن

پوسیدن

عادت به پوسیدگی

جواب همه‌ی سلام‌ها را دادم

چونان عاقله مردی که همه‌ی رسوم بداند

شرط ادب به جای آورد

ارزش دوستی پاس بدارد

 

او دارد به شاهکارش می‌اندیشد

من به عصب‌هایم می‌اندیشم

به دستگاه گردش خون

به خیابانی در بمبئی یا کلکته

و جوی آب و سرو روان و جان جهان و جن وپری

پس بودا چی، خره؟

ستاره‌گان دنبالم می‌کنند

 

که بود که گفت که می‌شود؟

که بود که خواست که توانست؟

که بود که مُرد که پیش از آن‌که

ناگهان عاشق بود؟

 

کودکی در تابستان به ماهیان قسم خورد

دست‌ها به پوست سبز آب کشید

نخل‌ها مرتب کرد

برگ نعنا بوئید

با اولین تصویر کشتی به آب زد

یک نفخه‌ی گرفته و سنگین [۱]

پیکرت کنار آب افتاده بود

و گیسوانت خزه بود

و پروانه‌های پستان تو را

من

هرگز

هیچ‌کس ندیده بود

 

اندوه

مثلِ

یا ماشین مش ممدلی‌ست

نه بوق داره

نه صندلی

 

نوستالژی

مثلِ

یا

صدای پروین است

«باز امشب در اوج آسمانم»

 

بودن یا نبودن

بیضایی پرسید: دیگه کی کشته می‌شه؟

گفتم: اوفیلیا و برادرش

کلادیوس

پلونیوس

ملکه

ملکه

مکث!

مکث!

ـــ دیگه؟

مکث!

بیضایی خندید

گفت: خود هملت!

بهمن گفت: وقتی فاوست روحشو به شیطان می‌فروشه…

گفتم: خواهر گوته رو!

رعنا گفت: شمیم خیلی باسواده

نا صر گفت: ولی تعهد حالیش نیست

کامران گفت: چه چشم‌های رعنایی

اکبر گفت: همه جاکشن والسلام

گفتم: چی؟

گفت: غیر از تو و گوته

 

بعد هر چی داشتیم

دادیم عرق

تو کافه‌ی موند بالا

اسمش چی بود خدایا؟

 

از قله‌ی بلند فرود آمد

نطفه‌ی آب بر زمین نهاد

نطفه‌ی آتش بر زمین نهاد

ستاره‌گان را گفت:

رهایش نکنید

آب خوش از گلویش پایین نرود

دنبالش کنید

حتی اگر به آسمان هفتم برود

ستاره‌گان می‌آمدند

فریب نمی‌شدشان داد

حتی وقتی می‌شاشیدم

– Dindjävel [۲]

 

اگر می‌توانستید

مرا در لحظه‌ی موعود

که به آسمان پرواز می‌کنم

ببینید

آه اگر می‌توانستم

 

همه‌ی صداهای زیرزمین را شنیدم

مسیری که طی طریق می‌کند

طیران عشق

آن‌که آن کلام را گفت

آن‌که همه چیز را رها کرد

سر به بیابان گذاشت

همان که شنید

اسم عشق را

همان که بوذ و بوذ و بوذ

تا از دلِ خرد گیاهی سر بر آورد

سر در آورد

 

هیچ دیده‌ای

خیابانی پر از شاش

تا شانه‌ی مرد و زن

 

هل‌هل گرگ چنبری

زهره نداری ببری

اگه بردم چه می‌کنی

خُرد و خمیرت می‌کنم

خونه‌ی خاله کدوم وره

از این وره از اون وره


 

و بعد، گذشته

 

قصد این بود که همه وارد شوند

صداهایی که پشت در ماندند

چهره‌هایی

که باران را پس می‌زنند

دست‌ها به هم نمی‌رسد

در بسته می‌ماند

اتاق در آینه می‌چرخد

 

مردی می‌آید

خودش را به ما می‌رساند

چهره زندانی را می‌بینیم

برمی‌گردیم

دنبال دیگران می‌گردیم

دیگران دنبال ما می‌گردند

 

صدای اسکله از گلوی پرنده‌ها می‌آید

می‌ایستم سیگاری آتش می‌زنم

شبحی یک چشم

شب در چهره‌ام می‌ترسد

به خانه برنمی‌گردم

تا صبح در کوچه‌ها می‌گردم

 

بایگانیِ حافظه‌ای که به مرور خاطره‌ای

جایی که تصویرهای ثبت شده جایی،

با اصل چیزها

چیزهایی در جایی…

حالا

تاریک‌خانه‌ی عکس‌هایی

که ظاهر نمی‌شوند

 

صبح رسیدم به پل

جزر می‌رفت

این‌جا هم

صدای اسکله از گلوی پرنده‌ها می‌آید

چطور همان‌وقت که از پل نگاه می‌کردم

می‌دانستم چه سرنوشتی دارد شهر

هوایی که نفس می‌کشیدیم

دوده‌هایی سیاه

که می‌پاشید بر خواب‌های زندگی

می‌تکاندیمش

می‌پیچاندیمش

می‌خندیدیم

 

ای شهر، شهر

حالا کنار آب‌های آرامم

آن روز

شط مثل همیشه نبود

هذیان تو در موج‌هابود

و ارواح مرگ‌های آینده

 

خروس‌ها خواندند

اشیاء به روز پرتاب شدند

سبک‌تر شد مه

پروانه‌ها به سوی مرگ رفتند

 

این‌جا هر روز چیزی سخت در حافظه هست

برگ‌ها

در خاطره‌ی خانه می‌سوزند

این‌جا هر شب

در آینه

آن‌جا

نگاه کن

ساعت کلیسا از کار افتاده

و دندان‌ها مرس می‌زنند زیر صفربه هوای آفتابی

همیشه تیره است رود

همیشه کودک در مسیر ترس می‌رود

 

بعد از آزارِ مشق‌های بیهوده

بعد از غروب تنهایی

در حیاط مدرسه

بعد از هجوم ملخ‌ها

انفجار انبارهای نفت

بعد از فرار و تحقیر شهرهای بیگانه

شکسته‌تر از آنی که وارد شوی

نگاه کن

به قدرت بیداری شب

قوی‌تر از دست‌های قدرت

قوی‌تر از تخیل خورشیدی

که در شب می‌سوزد.


 

کربن ۱۴

همه‌جا

روشن و شفاف و خیلی شفاف

حتی زیر نورِ خیلی شدید آفتابِ ظهر

که پایین می‌آید

 

دنبال خواهند کرد خواهند رفت خواهند دید

البته به سادگی‌ِ نوشتن

یا هدایتِ هواپیمای جنگی نیست

خیال هست

در دور دست‌ها چشم انداز

در ساحلِ شنی

با فاحشه‌ها و معادلات بانک

آرامشی طولانی‌تر

تا آدم در گوشه‌ای دنج‌تر

و آدم باید هی به حافظه بسپارد

خُرده ریزهای اضافی جایی در گونی با نظامی قدرتمند

زنجیری قفلی یا شمشیری در هوا چرخان لازم

نیست

شاید

 

ولی لازم است آدم وقتی

از روی شن‌های پرداخته با منطق دقیق ریاضی عبور می‌کند

و زیر سایه‌ای

شاید دو متر در نیم متر

 

شاید دو متر در نیم متر

 

می‌ایستد

شاید

باید حساب دقیق را با منطق معاملات حساب کند

تا سایه‌ها بلندتر از صفرِ ابدیت نشوند

گام‌ها سریع‌تر از هنگام که زمان دارد

داخل‌اش یا تویِ درونش به اندازه‌ی گام‌ها

بیشتر یا زیادتر

 

یا زیادتر از بیشتر

 

نشود

بماند ته مانده‌ی چیزها عقیده‌ها

که خبرنگاران و شاعران رفیقانه تقسیم می‌کنند

در کانون‌ها

انجمن‌ها

اتحادیه‌ها

بلندگوها

 

مذاکره تا هنگام که زمان به صفرِ پایان نرسیده

و عقیده‌ها و چیزها هنوز جا می‌گیرند و سطرها

دراز می‌آیند و می‌گذرند از دلِ هم تا حسابِ دقیق

کتاب تازه‌ی روشن روشن‌تر تا همه

وقتی اجتماع هستند و یکی را از آن‌جا

به صفرِ پایان می‌رسانند

که بعد

از زیر سایه‌ی حساب شده‌ی معاملات

اظهارلحیه دقیقاً در ساختارهای هوایی

همین‌طور که از چپ به راست می‌غلتند

ته مانده‌ی عقیده‌ها و چیزها را

رو به راهِ اجتماع کنند

کپه‌ی باستانی‌ِ سنگ‌های افتخار

در گونی

مثل ورق‌های پاره پاره پاره

مثل آدم‌ها با حرف‌ها یک‌جا در سطرهای

این‌جا

یا از آن‌جا بر دارند

جای خاطره و حافظه

جا به جا کنند

زمان و عقربه‌ها را

با شن‌های ساحلِ فاحشه‌خانه‌ها

و عشق‌ها که ابدیت هنوز آن دور

در تقویمِ نزدیکِ انزالِ مرگی در راه

با این

ته‌مانده‌ی باقی‌مانده‌ی گونی‌ِ سطرهای از جایی

حس

حس‌ها

ورای احساسات با نبضِ مرگ

تا خبرنگارها و شاعران به خلبان‌ها عاشق شوند

خلبان‌ها تیربارها را بارها فرو کنند

تا آرامشی

بر ساحل شنی‌ِ فاحشه‌ها

دوشیزه‌گان خانه‌های خوب شوند

تیربارها بارها فرو شوند

با صدایی از گوشه‌ی پنهانِ حسرت و تمنا با هاله‌های سبز

شمایل‌ها در شب با نور بمب‌ها

زیر پرچم‌ها

کانون‌ها

نون و القلم

در انفجارِ قلبِ کبوترها

 

موج‌های حسرت و تمنا

تا رسیدن به ساحل هرجایی

در سطرهای سبزِهاله‌های آویزان بر درهای باز

باز

باز

باز

رو به خاطره‌ی

سرشارتر از سرشاری

حافظه‌ی صفر

سطرهای سنگ.


 

[۱] مد و مه، ابراهیم گلستان

[۲] فحش سوئدی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.