[باروی شعر اول]
‘In some things, it’s more hard to attempt than to achieve.’
ــــ Valerius Terminus
درست همانگونه که پرنده را میگیرند، بیآنکه خط و خراشی بر آن بیفتد، با کمال احترام خونش را میکِشند، پوستش را جلا میزنند، بر صدرش مینشانند تا خشکش کنند، بر سر نیما هم، بسیاری بارها، همین آمده است: نیما را با مقام «پدر شعر نو» تاکسیدرمی کردهاند. هرکس به پرندۀ خشکشده نگاه کند میفهمد که جایش امنتر است، پر و بالش خشکتر. انگار هستیِ دیگری، هستیای جاودانه، به او بخشیدهاند. ولی این جاودانگی جاودانگیِ مردگان است، جاودانگی در مردگی[۱]. زیرا پرنده پوش و پوشال نیست، پرواز است. پرنده کاری است که میکند.
کار نیما از وجهی بسیار آشکار و آسانیاب است و از وجهی سخت پنهان و دیریاب. همین آسانی و دشواری داوریهایی پدید آورده است که در عین اختلاف و تضاد ظاهری بر بنیادی مشترک استوار شدهاند. در نظر کسانی آشکارا پیداست که نیما آغازگر و گشایندۀ راه تازه در شعر بوده است. پس همین آغازگری «کاستیها» و «نقصانها»ی او را جبران میکند. میگویند کار نیما اگرچه هنوز پخته نیست، کاری است که میتوان آن را اندکاندک تکامل بخشید. به این ترتیب، نیما را از «مصونیت پدری» برخوردار میشمارند. دیگرانی شعر او را از اساس آغازگر نمیدانند. زیرا اگر به مضمون باشد، پیش از او کسانی شعر نو گفتهاند و اگر به وزن شکسته، باز هم عدهای بر او تقدم دارند. در نتیجه مصونیت پدریِ نیما را سلب میکنند و میکوشند ضعفها و قوتها را بهخودیخود به سنجش آورند. اینان چهبسا کارِ خود را نوعی بازگشتن به خودِ امور و کنار نهادن فرضهای اضافی ببینند و شاید هم خود را، اگر نه پدیدارشناسِ شعر نیما، دستکم دنبالهرو اصحاب روشنگری بشمارند.
اما این داوریهای بهظاهر متخالف، چه در آن سخاوتمندی مصونیتبخش و چه در این بیپیشفرضی و بازگشت به خود چیزها، بنیادِ مشترکی دارند: همگی در اساس میان «کار تمهیدی» با «کار تکمیلی» خلط کردهاند. وجه دشواریابِ آغازگری نیما درست همینجاست، در تشخیص اینکه نیما دقیقاً آغازگرِ چه کاری بوده است.
●●
وقتی اندیشهکارِ آفرینشگری کار تمهیدی میکند، به زبان بیزبانی با ما سخن میگوید. یعنی توجه ما را از طریق آنچه میگوید به آنچه میکند جلب میسازد. مقصود او از ساختن پدید آوردن شیء نیست، بلکه منتقل کردنِ فعل است. از این رو، زبان او زبان بیزبانی است. او برای آنکه فعل خود را برساند، جز اینکه ساختۀ خود را پیش روی ما بگذارد، راهی ندارد. ولی ما برای آنکه دریابیم که آن ساخته چگونه پدید آمده است، راهی نداریم جز اینکه فعل او را درک کنیم. او ناگزیر نتیجۀ کار را با ما در میان میگذارد تا چیزی از کارِ نتیجهبخش خود رسانده باشد. ولی ما از او نتیجۀ کار را میگیریم و خودِ کار را از آن کسر میکنیم. پیداست که اگر پویاییِ تپنده را به هوای درک کردن به ایستایی بازگردانیم، آنچه عاقبت به کف خواهیم آورد همان بلایی است که خود بر سر پویایی آوردهایم: از پویایی ایستاییاش را نصیب خواهیم برد!
کار نیما کار تمهیدی است نه کار تکمیلی. کار تمهیدی فعل است، کار تکمیلی شیء. از همین روست که فهم کار نیما دشوار است. پویایی تپندۀ آن به چنگ نمیآید و مدام ریختِ ایستایی به خود میگیرد. آنچه باید دید این است: نیما فقط «شعرِ» دیگرگونه نگفته است، «دیگرگونه» شعر گفته است. از همین رو، شعر و فکر نیما، حتی در نمونههای پختۀ آن، «کامل» نیست، «تمهیدگر» است. زیرا کمال و نقصان از اوصاف کار تکمیلیاند نه از اوصاف کار تمهیدی. شعرگویی نیما بیش از اینکه در شاعری باشد، در روشِ شاعری است. بازیگری نیما عوض کردنِ قواعد بازی است. به اینکه چه میکند نگاه نباید کرد. اول باید دید چرا چنین میکند.
کافی است این خلط بنیادی را از میان برداریم. تازه داوری دربارۀ کار نیما و امثال نیما[۲] ممکن میشود. تازه پیدا میشود که این گفتهها، اینکه میگویند شعر او فصیح نیست و لکنت دارد و فارسیاش لنگ میزند، نه درست است نه نادرست؛ هنوز در مرتبۀ درستی و نادرستی نیست: مهمل است.
نیما خود میداند که شعرش «جزالتِ» سخن قدما را ندارد. میداند که شعر ایرج میرزا را خوشخوشان میتوان بر زبان جاری کرد و آسانآسان در ضمیر نشانید. اما تمیهدگران کارِ دیگر دارند. نیما نمیخواهد اولاً شعر بگوید؛ میخواهد نسبت شاعرانه برقرار کردن را ـ در ترازی که خود میداند و مینمایاندـ تمهید کند: دیگرگونه دیدنِ نیما را در کسانی باید دید که غربال به دست از پس قافله میآیند. گیریم نتیجۀ کارِ تکمیلی شباهتی با کار تمهیدی نداشته باشد. از قضا کار تمهیدی چیزی متفاوت و نو میآفریند. و این از نشانههای بارزِ آن است.
اما بسیاری داوریها دربارۀ شاعری نیما، به اعتبارِ اینکه کار تمهیدی را با کار تکمیلی اشتباه میگیرد، سالبه به انتفای موضوع است: موضوع داوری از داوری «خروج موضوعی» دارد. اول باید بهدقت خلط و آمیزشی را از میان برد که داوری دربارۀ نیما را ناممکن کرده است تا آنکه داوری تازه حیثیت و اصابت پیدا کند. داوری دربارۀ شعر نیما بهسانِ «کار تکمیلی» سخن گفتن از چیزی است که نیست، نشانه گرفتن هواست، شمشیر کشیدن به روی آسیاب بادی است. نیما را در آنجا نمیتوان یافت. از سنجۀ نادرست سنجشِ درست نمیآید.
●●
کار تمهیدی از یکمنظر کاری ابتدایی به نظر میآید که اگر خوشبین باشیم اندکاندک کاملتر خواهد شد و به درجۀ کمال خواهد رسید. حتی کسانی کوشیدهاند شعرِ بهاصطلاح ابتداییِ نیما را ـ به خیال آنکه نیما شیء آفریده استـ از کموکاستها بپیرایند و به جزالت و فصاحت بیارایند. اما اگر منظور از ابتدایی کاری باشد «نه هنوز کامل و فعلاً ناقص»، آنگاه با ابتدایی خواندنِ کار تمهیدی حکم کار تکمیلی را بهاشتباه بر کار تمهیدی اطلاق کردهایم. حال آنکه کار تمهیدی معروض نقصان و کمال نیست. زیرا دربارۀ آنچه در پویایی و حرکت است «هنوز و هرگز» نمیتوان گفت ناقص است یا کامل. پاسخ نیما به طبری دستنهادن بر این خلط بنیادی است: طبری کار نیما را خوشبینانه و سخاوتمندانه نسخۀ ناقصی یافته است که جای تکامل دارد. غافل از اینکه نیما شعر و فکر نو را ابتدا نکرده است، تمهید کرده است. کار نیما کار تکمیلی نیست که نقصان و کمال از اوصاف آن باشد. آغازگریِ او در تمهید است نه در ابتدا. نیما آفرینشگر هیچ شیئی نبوده است؛ آفرینشگرِ فعلی بوده است که ناگزیر از خلال شیئی به ما عرضه شده است.
درست است که کار تمهیدی بهرغم آنچه میکند ـ و میتوان گفت بهرغم خودـ ابتداییتر و ناقصتر از کار تکمیلی به نظر میآید. اما این از آن روست که در کار تمهیدی خودِ کار اصل است حال آنکه کار تکمیلی جز از برای نتیجه انجام نمیشود. از همین رو تمهیدگر چندان پروای آنچه ساخته میشود ندارد: تمام توجهش به خودِ ساختن است. آنقدر در خودِ کار مستقر و با آن یگانه است که نتیجۀ کار به چشمش محصولی جانبی میآید که بسا خودبهخود پدید آمده باشد. اما آنکه کار تکمیلی میکند از بس به نتیجه نظر دارد که حاضر است دست به هرچیزی بیازد و از هر راهی برود تا نتیجۀ مطلوب خود را حاصل کند. از این رو همّ و غمش را صَرفِ ساخته میکند و ساختن را اصل نمیگیرد. تفاوت روشن این دو را در نمونههایی میتوان یافت که حد اعلای کار تمهیدی و کار تکمیلیاند. حد اعلای پرداختن به کار تمهیدی آنجاست که آفرینشگری آثار خود را از بین میبرد. در مقابل، حد اعلای پرداختن به کار تکمیلی آنجاست که آفرینشگری دست به سرقت هنری میزند. در یکی نتیجه به هیچ میل میکند و در دیگری نتیجه به همهچیز بدل میشود. نقاش تراز اولی میشناسم که تمام آثار خود را هرچه در اختیارش بود یکسره از میان برد و هرچه میکشید نابود میکرد و یکلحظه باکش نبود که نقاشبودنش به خطر بیفتد. شاعری نهچندان بیمایه میشناسم که وقتی شعری ندارد شعر ناشنیدۀ شاعران کمشناخته را به نام خودش میخواند تا شاعریاش خدشه برندارد. اولی را کار بُرده بود و دومی را نتیجۀ کار بُرده است. تمهیدگر از همین رو چهبسا نتیجۀ «ناقص» به دست دهد. اما این سخن از زبان کسی خواهد بود که گرفتار خلط مبحث است.
●●
هرجا سخن از جدا کردن و تفکیک نهادن به میان میآید، وسوسۀ دیدن آمیزشها و یگانگیها نیز در کار است. این وسوسه غریزۀ عقل است برای درک امورِ جداگانه در سطحی برتر و یگانه. از این رو، عقلانی آن است که بپذیریم در هر کار تمهیدی وجهی تکمیلی هست و در هر کارِ تکمیلی وجهی تمهیدی. زیرا هم بر ساختههای پیشین میتوان ساختههای دیگر استوار کرد و هم در هنگام تعقیب و پیگیریِ راهی از پیش کوفته چهبسا راههای تازه و پیشبینیناشده پیش پا ظاهر شود. از این منظر، در بعضی شعرهای نیما «کمالی» هست که در شعرهای دیگر او نیست. در بعضی شعرهای این و آن نیز گاه رفتار یکسره دیگرگونهای هست که پنداری کاری تمهیدی است در حرکتی بهراستی تفاوتآفرین. اما نه «کمال» و «نقصان» از اوصاف کار تمهیدیاند نه «تفاوت» و «تکرار» از اوصاف کار تکمیلی. به تعبیر دیگر، میان «کمال پس از تمهید» با «کمال پیش از تمهید» فرق هست: نقصان و کمالی که در شعر و فکر نیما هست، نقصان و کمالِ «پس از تمهید» است. کمالِ کار نیما به ساختن شیئی کاملتر نیست، به توفیق در انتقال فعل است. و بسا که شیء ناقصتر فعل را کاملتر منتقل کند: کوزهگر از کوزهشکسته آب مینوشد.
بدینسان، میان کار تمهیدی و کار تکمیلی هرچند نسبتی بسیط و بری از آمیزش نیست، حکم هریک با دیگری فرق دارد. اگر از این وسوسۀ عقل بگذریم خواهیم دید که بیمعناست اگر کارِ نیما را با نتیجۀ کار بسنجیم؛ بلکه بر عکس، نتیجۀ کار را باید همچون بیانی کوچک از کاری بزرگ در نظر گیریم. از این منظر، بیمعناست اگر نمونهشعر نیما را از حیث بلاغت و فصاحت به سنجش آوریم: کار او شعرِ فصیح سرودن نیست، شعر فصیح را بازاندیشیدن است. حتی اگر در این بازاندیشی راهی جز به دستدادن نمونه نداشته باشد، جواز اشتباهگرفتن کار او نیست. هر شعر نیما نمونهشعر است، هر نامه و مقالۀ او ـ به کمابیشیـ نتیجهای است از کاری که عبارت است از برقراری نسبت شاعرانه با هستی. نیما نمونه به دست داده است.
●●
آیا به این ترتیب سنجشِ کار تمهیدگران ناممکن نمیشود؟ آیا همۀ کارهای ایشان بهیکسان ارزشمند (و درنتیجه بهیکسان بیارزش) نخواهد شد؟ هرگز. میان نمونههای کار تمهیدگران نیز اختلاف هست. آن نمونهای که فعل را بیشتر محقق کند و برساند با آنچه در آن خودِ کار ناپیدا و نامرئی شده باشد، توفیر خواهد داشت. با این سنجه، کاملتر الزاماً بهتر نیست؛ بهتر تمهیدگرتر و رساناتر است حتی اگر ناقصتر باشد. پس دیدن تفاوت نوع کار، به خلاف آنچه اول به نظر میآید، نه فقط موجب فسخ داوری نیست، شرط ممکن شدن آن است.
●●
نیما گاه در اثنای اندیشههای خود شعر را وسیله به حساب آورده است.[۳] این سخن را به دوگونه میتوان فهم کرد. یکی آنکه شعر وسیلۀ رسیدن به چیز دیگر باشد: آرمانی، جایگاهی، مال و مکنتی. اما فهمی دیگرگونه نیز از این سخن ممکن است. کافی است تفاوتی را که میان کار تمهیدی و کار تکمیلی هست بهجد بگیریم. بیدرنگ در خواهیم یافت که شعرِ نیما وسیلۀ «چیز»ی دیگر نیست؛ وسیلۀ «کار»ی دیگر است. هیچ چیزی نیست که وسیلهکردنِ شعر را توجیه کند، اما ـ ورای چیزهاـ کاری هست که میتوان شعر را وسیلۀ آن دانست: خودِ «کار» شاعری.
فهم این مطلب که نیما دقیقاً آغازگر چه چیزی بوده است، به فهم این کار و نحوۀ بسطیابی آن باز بسته است.
پینوشت:
[۱]. تعبیری برگرفته از برگسون (éternité de mort: سرمدیت مرگ) که برای توصیف تلقی از زمان در بعضی فلسفهها به کار میگیرد. از جمله در:
Bergson, Henri. (1938) 2013. ‘Introduction à la métaphysique.’ Edited by Frédéric Fruteau de Laclos. In Pensée et mouvant : Essais et conférences, edited by Frédéric Worms. Paris : Presses Universitaires de France. [P. 208]
[برگسون، هانری. ۱۴۰۲. مقدمه بر مابعدالطبیعه: به انضمام فلسفۀ فرانسوی. ترجمۀ سیداشکان خطیبی. تهران: فرهنگ نشر نو. (ص.۴۶)]
ناگفته پیداست که در این نوشته وامداری نگارنده به اندیشۀ برگسون بیش از صرف این تعبیر است.
[۲]. نمونۀ دیگر از تمهیدگری کاری است که میرشمسالدین ادیب سلطانی در شیوهنامهنویسی و ترجمه کرده است. او نیز مثلاً میداند که «نقص بزرگ» راهنمای آمادهساختن کتاب این است که «زیادهکامل» است. اما غرض او ساختن شیء نیست، انتقال فعل است: فعل سامانمند اندیشیدن که از خلال شیئی به دست داده میشود. گفتنی است که نخستین کسی که نکتهبینانه به شباهت «کار» نیما و میرشمسالدین ادیب سلطانی اشاره کرده است، شاهد طباطبائی است:
روزنامۀ شرق. ۱۴۰۲. «از خودآگاهی تا زبانآگاهی: گزارشی از مراسم چهلمین روز درگذشت دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی.» آذر ۵ (سال بیستویکم، شمارۀ ۴۷۰۷). ۱۴۰۲. متن کامل سخنرانی: طباطبائی، شاهد. ۱۴۰۲. «خودآگاهی ممکن نیست، مگر در زبانآگاهی.» بلاگ اسپات، دسامبر ۹، ۲۰۲۳. https://do-l.blogspot.com/2023/12/31402.html
از برای سپاسگزاری باید گفت که تأثیر بینش او در آنچه نگارنده در این نوشته طرح کرده است به صرف توجه به این شباهت محدود نیست.
[۳]. برای نمونه ر.ک. یوشیج، نیما. ۱۳۹۹. مجموعه یادداشتهای روزانۀ نیما یوشیج. به مراقبت شراگیم یوشیج. تهران: رشدیه. (صص. ۲۵۰-۱؛ ص. ۳۴۱؛ ص. ۳۵۰-۱)