مجله

در شهریور ماه ۱۴۰۳ منتشر شد

دفتر چهاردهم «بارو» در سومین شهریور ماه این قرن منتشر می‌شود. شهریور شاید تا سال‌ها مهم‌ترین ماهی باشد که در لحظه‌ای نه‌چندان دور بر سرگذشت انسان ایرانی اثر گذاشته است. متن‌های بارو را در این دفتر شاید بتوان «شهریوری» نامید، به این معنا که شماری رو به گذشته دارند و شماری رو به آینده؛ شماری از نویسندگان از چهره‌های گذشته نوشته‌اند و شماری از امکان‌های آینده. شماری از داستان‌هایی که در چند گاهِ گذشته در «باروی داستان» منتشر کرده‌ایم به این دفتر ضمیمه است. اکنون پس از «باروی شعر» می‌توانید داستان‌های کوتاه فارسی و ترجمه‌ای از نویسندگان و مترجمان چند نسل بخوانید. نقاشی روی جلد همچون همیشه دستکارِ کیوان مهجور است.

در این دفتر مطالبی از این نویسندگان می‌خوانید: م. ف. فرزانه، داریوش آشوری، محمد قائد، اکرم پدرام‌نیا، رضا فرخ‌فال، فرشته مولوی، علی شاهی، محسن یلفانی، یارعلی پورمقدم، محمدرضا پورجعفری، محمدرضا صفدری، سعید مقدم، سهراب مختاری، سودابه اشرفی، صالح نجفی، فرناز حائری، زهرا خانلو، حسین مرتضائیان آبکنار، علی صدر، حمید فرازنده، وازریک درساهاکیان، مریم پوراسماعیل، کیهان خانجانی، ناصر غیاثی، نسیم خاکسار، عبدالمجید احمدی، علی اسداللهی، علیرضا سیف‌الدینی، فریدون مجلسی، کوشیار پارسی، مازیار اخوت، احمد خلفانی، محبوبه موسوی، مسعود سالاری، نگین کیانفر، احسام سلطانی، فاطمه ترابی، رامین احمدی، عباس سلیمی آنگیل، عبدالوهاب احمدی، ناهید جمشیدی، آزاد عندلیبی

 

محمد قاسم‌زاده

آبه در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که آشوب و جنگ بر آن حاکم بود. دخالت ژاپن در جنگ جهانی دوم که تأثیر مخربی بر این کشور داشت، آبهٔ جوان را دگرگون کرد تا آن‌جا که نتوانست تحصیلات دانشگاهی‌اش را در پزشکی به پایان برساند و در پایان جنگ حتا به شغل دستفروشی روی آورد. با این قریحهٔ خلاق او از همان اولین داستان‌های کوتاهش نمایان بود، تا آن‌جا که با اولین اثر، جایزهٔ اکوتاگاوا را برد. داستان‌های آبه را باید در شمار داستان‌های غیرمحاکاتی به حساب آورد، چراکه هیچ تقلید یا نمونه‌برداری از جهان بیرون، آن‌چنان‌که ارسطو و بعدها بسیاری نظریه‌پردازان رئالیست در تعریف محاکات می‌گویند، در آثار او دیده نمی‌شود. اما طبق نظر تودوروف، این فراروی از جهان واقع با شگفتی و حیرت همراه است و همین شگفتی نوشته‌های او را از تمثیل دور می‌کند.  در تمثیل، وقتی شخصیت‌های داستان با مفهومی که نویسنده برای آن قائل بوده، مطابقت داده می‌شود، مفهوم داستان کاملاً آشکار می‌شود.

ترجمهٔ سهراب مختاری

روی میز یک تکهٔ بزرگ نان بود. پدر یک چاقو آورد تا آنرا نصف کند. اما با آنکه چاقو محکم و تیز بود و نان نه چندان نرم و نه چندان خشک، چاقو در نان فرو نرفت. ما بچه‌ها حیرت زده سرمان را رو به پدر بالا گرفته و نگاهش می‌کردیم. گفت: «چرا بهتتان زده. موفق شدن از عدم توفیق عجیب‌تر نیست؟ بروید بخوابید. شاید که از پسش برآمدم.» رفتیم بخوابیم. اما گاه و بیگاه در هر ساعت از شب هر بار یکی از روی تختش بلند می‌شد و سرک می‌کشید که ببیند پدر چکار می‌کند. هنوز همان مرد بزرگ بود در یک لباسِ بلند، پای راستش را عقب برده بود و سعی می‌کرد چاقو را در نان فرو کند. صبح زود که بیدار شدیم پدر جاقو را زمین گذاشت و گفت: «ببینید، آنقدر سخت است که هنوز از پسش برنیامده‌ام.»

همهٔ دفترهای بارو

عبدالوهاب احمدی

آرون کتاب افیون روشنفکران را در سال ۱۹۵۵ نوشت. می‌دانیم که مارکس دین را افیون توده‌ها می‌دانست. و آرون مارکسیسم را افیون روشنفکران خواند. در سال‌های پس از دومین جنگ جهانی به‌سبب نقشی که ارتش سرخ شوروی در پیروزی بر نازیسم بازی کرد، اتحاد شوروی و مارکسیسم و استالین از جایگاهی والا نزد روشنفکران چپ و چپ‌های غیرحزبی برخوردار شدند. شیفتگی آنان به کمونیسم چندان بود که تبلیغات شوروی‌ستایانه را چشم‌بسته باور می‌کردند و چشم بر واقعیت‌های هراسناک شوروی استالینی می‌بستند، به توجیه کنش‌ها و کردوکار نظام توتالیتر می‌پرداختند و منتقدان و افشاگران آن را می‌نکوهیدند.

ملیحه بهارلو

آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی، در دوران حکومتش یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ بیش از چهار هزار نفر را کُشت که ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند: ناپدیدشدگان. در گورستان عمومی شهر سانتیاگو «دیوار یادبود»ی است که نام شماری از قربانیان روی آن حک شده و حتی جایی هم برای قربانیان بیش‌تر در نظر گرفته‌اند، آن‌هایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نام‌شان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانواده‌ها هم هیچ‌گاه نام قربانیان خود را گزارش نکردند چرا که هنوز از بازگشت پینوشه‌ها هراس دارند و آن دیوار هرگز نام تمام کُشتگان، شکنجه‌دیده‌ها، تبعیدی‌ها و اعدامیان را بر خود نخواهد دید.

داریوش آشوری

می‌خواهم به خوانشِ یک ترکیب در شاهنامه بپردازم که، به گمانِ من، قرن‌ها ‌نادرست خوانده شده است. زیرا از حدودِ دو قرن پس از روزگارِ فردوسی اشارتِ تاریخیِ آن تا این زمان از یادها رفته بوده است. و خواهم گفت که چه‌گونه. و آن خواندنِ سُرو-تاج (sorū-tāj) است به صورت سَر-و-تاج (sar-o-tāj). سُرو-تاج ترکیبی ست از «سُرو»، به معنایِ شاخ + تاج. و سرجمعِ آن به معنایِ «تاجِ شاخدار». این ترکیب- بر اساسِ «پیکره‌»یِ واژگانی که در فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی گرد آورده اند، سی بار در شاهنامه آمده است، هم برایِ شاهنشاهانِ افسانه‌ای، مانند کی‌کاووس و کی‌خسرو و ضحّاک و افراسیاب، و هم، بیش از آن‌ها، برایِ شاهنشاهانِ ساسانی.
ناصر نبوی

وقتی زندگینامه‌ی رمبو را می‌خوانیم، نمی‌توانیم جلودار شتاب خود سوی لحظه‌ای شویم که آن را به چیزی افراطی بدل می‌کند، چیزی که ماقبلی نداشته و دیگر از نو آغاز نخواهد شد. مالارمه می‌گوید: “ماجرای یکه‌ی تاریخ روح، او [رمبو] در زندگیِ خود شعرش را جراحی کرد.” چگونه پی‌یر آرنو در کتابش پیرامون رمبو می‌کوشد این معما را روشن بگرداند، معمایی که پنجاه سال است می‌سوزد و الهام شاعرانه را مبهوت می‌کند و آن را از خود جدا می‌سازد مثل تیغی دودم؟ رمزگشاییِ حقیقی‌ای برای این راز وجود ندارد و می‌بینیم که زندگینامه‌نویس از توضیحی به توضیح دیگر می‌لغزد، گویی سرگردان، در تذبذبی نهانی که رویکردی است بس پذیرفتنی در قبال پرسشی چنین. توضیحی که بر سرش توافق داریم به زودرنجیِ ادیبانه راه می‌برد. تنها کتابی که رمبو در صدد انتشارش است نیز همانی است که او در آن با ادبیات وداع می‌گوید. چه او فصلی در دوزخ را از بین برده باشد یا خیر، این ویرانگری بخشی از معنای این صفحات است و سکوتی که به پیشوازش می‌آید نسبت به سکوت عامدانه‌ی شاعر چیزی نیست مگر رخدادی ناچیز. 

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.