مجله

در اسفند ماه ۱۴۰۳ منتشر شد

دفتر پانزدهم «بارو» در هفدهم اسفندماه ۱۴۰۳ در آستانهٔ روز جهانیِ زن و در چند قدمیِ نوروز منتشر می‌شود. در آستانهٔ نوروز به یاد می‌آوریم که سالی انباشته از وحشت و اضطراب را پسِ پشت گذاشته‌ایم و زنده، همچنان زنده، آمیخته به بیم و امید، به پیش‌بازِ سالِ نو می‌رویم.

متن‌های این دفتر در چهار بخش آمده است: جستار؛ پیرامونِ کتاب؛ شعر و دربارهٔ شعر؛ داستان. برگزیده‌ای از داستان‌هایی که در چند گاهِ گذشته در «باروی داستان» منتشر کرده‌ایم به این دفتر ضمیمه است. اکنون پس از «باروی شعر» می‌توانید داستان‌های کوتاه فارسی و ترجمه‌ای از نویسندگان و مترجمان چند نسل بخوانید. نقاشی روی جلد همچون همیشه دستکارِ کیوان مهجور است.

در این دفتر مطالبی از این نویسندگان و مترجمان می‌خوانید: م. ف. فرزانه، داریوش آشوری، محمد قائد، فریدون هویدا، رضا فرخ‌فال، فرشته مولوی، علی شاهی، اکرم پدرام‌نیا، عباس مخبر، محمدرضا صفدری، آرام قریب، یارعلی پورمقدم، سهراب مختاری، سودابه اشرفی، صالح نجفی، ناصر زراعتی، کورش اسدی، علی صدر، حمید فرازنده، فریدون مجلسی، ناصر غیاثی، فرشته وزیری‌نسب، مازیار اخوت، سعید مقدم، وازریک درساهاکیان، مژده الفت، نسیم خاکسار، مریم پوراسماعیل، کیهان خانجانی، تهمینه زاردشت، عباس سلیمی آنگیل، علی اسداللهی، علیرضا سیف‌الدینی، کوشیار پارسی، احمد خلفانی، زهرا نصر، مسعود سالاری، پژمان واسعی، عبدالوهاب احمدی، احسام سلطانی، فاطمه ترابی، غلامرضا رضایی، رامین احمدی، لیلا سامانی، ناهید جمشیدی، امیرحسین یزدان‌بد، سپهر یحیوی، ساناز تولائیان، زهرا خانلو، آزاد عندلیبی

 
در اسفند ماه ۱۴۰۳ منتشر شد

دفتر پانزدهم «بارو» در هفدهم اسفندماه ۱۴۰۳ در آستانهٔ روز جهانیِ زن و در چند قدمیِ نوروز منتشر می‌شود. در آستانهٔ نوروز به یاد می‌آوریم که سالی انباشته از وحشت و اضطراب را پسِ پشت گذاشته‌ایم و زنده، همچنان زنده، آمیخته به بیم و امید، به پیش‌بازِ سالِ نو می‌رویم. متن‌های این دفتر در چهار بخش آمده است: جستار؛ پیرامونِ کتاب؛ شعر و دربارهٔ شعر؛ داستان. برگزیده‌ای از داستان‌هایی که در چند گاهِ گذشته در «باروی داستان» منتشر کرده‌ایم به این دفتر ضمیمه است. اکنون پس از «باروی شعر» می‌توانید داستان‌های کوتاه فارسی و ترجمه‌ای از نویسندگان و مترجمان چند نسل بخوانید. نقاشی روی جلد همچون همیشه دستکارِ کیوان مهجور است.

جولین بارنز، ترجمهٔ ساناز تولائیان

زمان جنگ، زمان فروپاشی اصول و باورها [سخت‌گیری‌های آداب و رفتاری] بود. تمایز کلیدی بین شراب (خوب) و نوشیدنی‌های تقطیری (بد) به‌ناچار کنار گذاشته شد. شراب سربازان را سرخوش نگه می‌داشت و آنها را قادر می‌ساخت شرایط نامطلوب را تاب بیاورند؛ اما وقتی برای حمله به پیش می‌رفتند و احتمال آنکه کشته یا به‌طرز وحشتناکی زخمی شوند زیاد می‌شد، انگیزهٔ بیشتری لازم داشتند.  از میانهٔ سال ۱۹۱۵، ارتش فرانسه منظماً بین سربازان خود «بِرَندی» توزیع می‌کرد. بسیاری از سربازان به آغشته‌شدن این برندی به اِتِر مشکوک بودند، اگرچه سندی که بر این ادعا صحه بگذارد در آرشیوهای نظامی فرانسه در کار نیست.

علیرضا سیف‌الدینی

دوربینی که کافکا برای روایت و ثبت صحنه‌های آثارش به کار می‌برد، تقریباً با دوربینِ همۀ نویسندگان تفاوت دارد. به دلیل اینکه او برای دوربین‌اش از عدسی واید استفاده می‌کند. اما این انتخاب ارادی نیست. او چیزی در نزدیکی خود ندارد. همه‌چیز آن‌جاست. همه‌چیز دور است؛ به‌جز بیماری، که موذیانه به او نزدیک می‌شود. ابزار او کلمات است؛ کلماتِ بدون صوت. او با کلمات و از طریق کلمات سخن گفته است. با آثار کوتاه و بلندش، با یادداشت‌ها و نامه‌هایش. اما «نامه» نیز هر چند که یکی از راه‌های مهم ایجاد و حفظ ارتباط در عصر او محسوب می‌شود، بهانه‌ای است برای این انسانِ شیفتۀ «دوری».

 

حمید فرازنده

ادبیات برای گلشیری یعنی همه‌چیز؛ خود چنین گفته بود، و نیستی یعنی آنجا که ادبیات نیست. این تعریفی است که با آنکه در نگاه نخست برازندهٔ شخصیت ادبی او می‌نماید، اما موقعیتی است بس سوزاننده... ادبیات برای گلشیری یعنی همه‌چیز. و این خیال به‌تدریج برای او تبدیل به یک وسواس ذهنی شد، همان‌گونه که برای پروست نیز چنین بود. کار از این سؤال برای او شروع می‌شود که علت این همه درجازدن چیست؟ چطور می‌شود که این همه فرصت مغتنم بخار می‌شود و بر باد می‌رود؟ چرا ما هرگز از تاریخ درس  نمی‌گیریم؟ گلشیری به این نتیجه می‌رسد که باید به گذشته بازگشت و دید ما چه چیز یا چیزها آنجا فراموش کرده‌ایم.

حمید فرازنده

 جُنگ اصفهان، درضمن، در واکنش به ادبیات متعهّد، و به‌خصوص نوع رئالیسم سوسیالیستی‌اش تشکیل شد. این، سال‌هایی بود که کم‌کم ترجمه‌های رمان‌ها و داستان‌های غربی داشت در می‌آمد، و اصحاب جُنگ هم که خود در جوانی مراوداتی با حزب توده داشتند، متوجّه شدند که جهان دارد به راهی دیگر می‌رود و ما سر در راهِ نه ترکستان که مسکو داریم. واکنش برحقّی بود. اما مثل هر واکنش دیگری از مصالح اندیشی ــ تحلیلی عاری بود. واکنش برحق بود، چون آن رمانِ رئالیستی سوسیالیستی که در ایران شناخته می‌شد، جز یک دروغ چیزی نبود. حتا اگر از دید چپ معاصر نگاه کنیم، اصطلاح رئالیسم سوسیالیستیِ رایج آن روز، یک دروغ به اضافهٔ یک دروغ بود: نه رئالیستی بود، نه سوسیالیستی. ذهنیت حزبی در آن ایّام مثل هوای بارانی بود: آسمانی ابری که یقین داشتیم تا مدّت‌ها باز نخواهد شد. از هرسو در محاصرهٔ شهرت‌های کاذب بودیم. 

رامین احمدی

بزرگ‌ترین مشکل مورخ‌ مارکسیست ما این است که تاریخ مبارزان مارکسیست و جنبش‌های انقلابی مارکسیستی با حکومت‌های مارکسیستی که در پی توفیق انقلابیون به قدرت رسیده‌اند درهم تنیده است. در این تاریخچه، ایدئولوژی مارکسیسم وسیلهٔ توجیه سرکوب دولتی برای حفظ دیکتاتوری پرولتاریا و مقابله با تهدید رقبای سرمایه‌دار بوده است. برای حفظ «خیمهٔ نظام» کمیتهٔ مرکزی و رهبر بلامنازع آن به شکنجه و اعدام و ساختن گولاگ (اردوگاه‌های کار اجباری) برای پاک‌کردن جامعه و البته آموزش اجباری مخالفان متوسل شده است. چنین تاریخ خونینی نمی‌تواند به آسانی برای نسل جوانِ ایدئالیست تبدیل به «گذشتهٔ پرافتخار» شود. مشکل اساسی مورخ ما این است که چگونه تاریخچه‌ای از سرکوب و تصفیه‌های خونین با توجیه ایدئولوژیک را برای نسلی که به صحنه آمده تا بی‌اعتنا به کسب قدرت سیاسی شرایط جامعه‌اش را بهبود بخشد، برای نسلی که حتی حزبی نیست، نه‌تنها جذاب و غرورآفرین سازد بلکه آن را تبدیل به هویت انقلابی این نسل و محور سیاست‌های هویتی او کند.

عبدالمجید احمدی

لنین در نامه‌های جداگانه خطاب به کمیسر خلق امور داخله، فِلیکس دزرژینسکی و کمیسر خلق آموزش و پرورش، آناتولی لوناچارسکی دستور داد تا فهرستی از افراد واجد شرایط تبعید از کشور تهیه کنند. اولویت با نویسنگان پرنفوذ، روزنامه‌نگاران و سیاستمدارن، اقتصاددان‌ها، متخصصان علوم فنی و استادان دانشگاه بود. «باید سامانه‌ای طراحی شود تا براساس آن همهٔ این عوامل دولت‌های خارجی و این درواقع جاسوسان نظامی به دام افتاده و دستگیر شوند. سامانه‌ای که همواره فعال و مؤثر باشد. ما باید سیستماتیک این عوامل دولت‌های خارجی را از کشور تبعید کنیم».

محمد قاسم‌زاده

آبه در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که آشوب و جنگ بر آن حاکم بود. دخالت ژاپن در جنگ جهانی دوم که تأثیر مخربی بر این کشور داشت، آبهٔ جوان را دگرگون کرد تا آن‌جا که نتوانست تحصیلات دانشگاهی‌اش را در پزشکی به پایان برساند و در پایان جنگ حتا به شغل دستفروشی روی آورد. با این قریحهٔ خلاق او از همان اولین داستان‌های کوتاهش نمایان بود، تا آن‌جا که با اولین اثر، جایزهٔ اکوتاگاوا را برد. داستان‌های آبه را باید در شمار داستان‌های غیرمحاکاتی به حساب آورد، چراکه هیچ تقلید یا نمونه‌برداری از جهان بیرون، آن‌چنان‌که ارسطو و بعدها بسیاری نظریه‌پردازان رئالیست در تعریف محاکات می‌گویند، در آثار او دیده نمی‌شود. اما طبق نظر تودوروف، این فراروی از جهان واقع با شگفتی و حیرت همراه است و همین شگفتی نوشته‌های او را از تمثیل دور می‌کند.  در تمثیل، وقتی شخصیت‌های داستان با مفهومی که نویسنده برای آن قائل بوده، مطابقت داده می‌شود، مفهوم داستان کاملاً آشکار می‌شود.

بندگی یا بردگی بدین معنا تصوری است که از فلسفه‌ی یونانی تا روشنگری به روایت کانتی همواره آماج حمله‌ی تفکر اخلاقی-سیاسی بوده است. زیستن در وضعیت برده‌وار زیستنی است که در آن میل توان تحقق‌بخشیدن به خود یا بیان‌کردن خود را به شکلی ایجابی ندارد. بردگی بدین معنا نه یک رابطه‌ی اجتماعی بین یک سرور و یک برده، بلکه وصف وضعیت موجودی است که بیماری در بدن او رخنه کرده است. اخلاق اسپینوزا به جای شرارت و گناه و پادافره از بیماری و سلامتی سخن می‌گوید. برده موجودی نیست که به شکل حقوقی در اسارت شخص دیگری باشد، بلکه موجودی است که به واسطه‌ی نوعی بن‌بست زیستی، قادر به تحقق‌بخشیدن به توان خود نیست. 

ترجمهٔ سهراب مختاری

روی میز یک تکهٔ بزرگ نان بود. پدر یک چاقو آورد تا آنرا نصف کند. اما با آنکه چاقو محکم و تیز بود و نان نه چندان نرم و نه چندان خشک، چاقو در نان فرو نرفت. ما بچه‌ها حیرت زده سرمان را رو به پدر بالا گرفته و نگاهش می‌کردیم. گفت: «چرا بهتتان زده. موفق شدن از عدم توفیق عجیب‌تر نیست؟ بروید بخوابید. شاید که از پسش برآمدم.» رفتیم بخوابیم. اما گاه و بیگاه در هر ساعت از شب هر بار یکی از روی تختش بلند می‌شد و سرک می‌کشید که ببیند پدر چکار می‌کند. هنوز همان مرد بزرگ بود در یک لباسِ بلند، پای راستش را عقب برده بود و سعی می‌کرد چاقو را در نان فرو کند. صبح زود که بیدار شدیم پدر جاقو را زمین گذاشت و گفت: «ببینید، آنقدر سخت است که هنوز از پسش برنیامده‌ام.»

علی صدر

کمابیش در عمومِ فرهنگ‌ها و باورها، به شکلی و به زبانی، تاکید شده از قضاوت‌کردن بپرهیزیم چرا که امری‌ست پیچیده و چندوجهی و صورت صحیح و عادلانه‌اش، اگرنه محال، دست‌کم به شکلِ ناباورانه‌ای دشوار است. عبارت مشهورِ “قضاوت نکنید، مبادا قضاوت شوید” مدعیان بسیار دارد و نسخه‌ای از آن را در هر فرهنگی می‌توان یافت. با این حال، این شعارِ پسندیده در عمل چندان موثر نبوده و انسان کماکان گرایشی شهوت‌آلود و انکارناپذیر به قضاوت، حکم‌دادن و اتهام‌زدن دارد. تکیه بر صندلی قاضی در دادگاهی خیالی و قرار‌دادن دیگری در جایگاه متهم، از جذبه‌ای رازگونه برخوردار است که گویی نمی‌توان در برابرش مقاومت کرد.

داریوش شاهین‌راد

به یاد بیاوریم میخائیل بولگاکف در یادداشت‌های یک پزشک جوان چه تصویری ترسیم می‌کند؛ پزشک همیشه باید آماده به خدمت باشد؛ نه خود فضای خصوصی دارد نه دیگری در برابر او. حوزه‌های گوناگون زندگی او مدام با یکدیگر و با حوزه‌های زندگی بیماران تلاقی می‌کنند و به هم می‌آمیزند و در هم می‌تنند. برنامهٔ زمانی از پیش تعیین شده برای پزشک هیچ‌گاه عیناً اجرا نمی‌شود: این پزشک است که باید خود را با تغییرات اتفاقی تطبیق دهد.

آنتون چخوف نیز پزشک بود و رئالیسم چخوفی را هم می‌توان تا حدود زیادی بازتاب چنین تجربهٔ زیسته‌ای دانست: پزشکی بیشتر به فهرست‌ها تمایل دارد تا به ساختارها.

علی شاهی

نوع دیگری از «سخن صادق» در ادیسه وجود دارد که شرط امکانِ خود را نه در گذشته، که در آینده می‌یابد. این جنس از سخن، پیش از آن‌که مرجع‌اش حاضر و یا حتی موجود باشد، به زبان می‌آید اما جایگاه و مرجعیت سخن‌گو چنان است که شنونده‌ی سخن، آن‌را صادق و محتوم می‌پندارد. این سخن صادق هم، کماکان دارای مرجع و مصداق است و بر این مرجع و مصداق، منطبق. اما انطباقی که در آینده‌ای دور یا نزدیک، رخ خواهد داد: پیش‌گویی. تیرزیاس به اولیس می‌گوید: «تو خود نیز اگر از سرآمد و مرگ برهی، پس از آن‌که همراهان‌ات را از دست دادی، بر نشسته بر کشتی‌ای بیگانه، با حالی اندوه‌بار، دیر به میهن‌ات بازخواهی گشت». و اولیس در آینده، هم تمام همراهان‌اش را از دست خواهد داد، هم آن کشتی بیگانه را بازخواهد شناخت (کشتی فئاسیان) و هم حال نزار خود را به هنگام بازگشت به ایتاک.

همهٔ دفترهای بارو

عبدالوهاب احمدی

آرون کتاب افیون روشنفکران را در سال ۱۹۵۵ نوشت. می‌دانیم که مارکس دین را افیون توده‌ها می‌دانست. و آرون مارکسیسم را افیون روشنفکران خواند. در سال‌های پس از دومین جنگ جهانی به‌سبب نقشی که ارتش سرخ شوروی در پیروزی بر نازیسم بازی کرد، اتحاد شوروی و مارکسیسم و استالین از جایگاهی والا نزد روشنفکران چپ و چپ‌های غیرحزبی برخوردار شدند. شیفتگی آنان به کمونیسم چندان بود که تبلیغات شوروی‌ستایانه را چشم‌بسته باور می‌کردند و چشم بر واقعیت‌های هراسناک شوروی استالینی می‌بستند، به توجیه کنش‌ها و کردوکار نظام توتالیتر می‌پرداختند و منتقدان و افشاگران آن را می‌نکوهیدند.

ملیحه بهارلو

آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی، در دوران حکومتش یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ بیش از چهار هزار نفر را کُشت که ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند: ناپدیدشدگان. در گورستان عمومی شهر سانتیاگو «دیوار یادبود»ی است که نام شماری از قربانیان روی آن حک شده و حتی جایی هم برای قربانیان بیش‌تر در نظر گرفته‌اند، آن‌هایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نام‌شان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانواده‌ها هم هیچ‌گاه نام قربانیان خود را گزارش نکردند چرا که هنوز از بازگشت پینوشه‌ها هراس دارند و آن دیوار هرگز نام تمام کُشتگان، شکنجه‌دیده‌ها، تبعیدی‌ها و اعدامیان را بر خود نخواهد دید.

داریوش آشوری

می‌خواهم به خوانشِ یک ترکیب در شاهنامه بپردازم که، به گمانِ من، قرن‌ها ‌نادرست خوانده شده است. زیرا از حدودِ دو قرن پس از روزگارِ فردوسی اشارتِ تاریخیِ آن تا این زمان از یادها رفته بوده است. و خواهم گفت که چه‌گونه. و آن خواندنِ سُرو-تاج (sorū-tāj) است به صورت سَر-و-تاج (sar-o-tāj). سُرو-تاج ترکیبی ست از «سُرو»، به معنایِ شاخ + تاج. و سرجمعِ آن به معنایِ «تاجِ شاخدار». این ترکیب- بر اساسِ «پیکره‌»یِ واژگانی که در فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی گرد آورده اند، سی بار در شاهنامه آمده است، هم برایِ شاهنشاهانِ افسانه‌ای، مانند کی‌کاووس و کی‌خسرو و ضحّاک و افراسیاب، و هم، بیش از آن‌ها، برایِ شاهنشاهانِ ساسانی.
ناصر نبوی

وقتی زندگینامه‌ی رمبو را می‌خوانیم، نمی‌توانیم جلودار شتاب خود سوی لحظه‌ای شویم که آن را به چیزی افراطی بدل می‌کند، چیزی که ماقبلی نداشته و دیگر از نو آغاز نخواهد شد. مالارمه می‌گوید: “ماجرای یکه‌ی تاریخ روح، او [رمبو] در زندگیِ خود شعرش را جراحی کرد.” چگونه پی‌یر آرنو در کتابش پیرامون رمبو می‌کوشد این معما را روشن بگرداند، معمایی که پنجاه سال است می‌سوزد و الهام شاعرانه را مبهوت می‌کند و آن را از خود جدا می‌سازد مثل تیغی دودم؟ رمزگشاییِ حقیقی‌ای برای این راز وجود ندارد و می‌بینیم که زندگینامه‌نویس از توضیحی به توضیح دیگر می‌لغزد، گویی سرگردان، در تذبذبی نهانی که رویکردی است بس پذیرفتنی در قبال پرسشی چنین. توضیحی که بر سرش توافق داریم به زودرنجیِ ادیبانه راه می‌برد. تنها کتابی که رمبو در صدد انتشارش است نیز همانی است که او در آن با ادبیات وداع می‌گوید. چه او فصلی در دوزخ را از بین برده باشد یا خیر، این ویرانگری بخشی از معنای این صفحات است و سکوتی که به پیشوازش می‌آید نسبت به سکوت عامدانه‌ی شاعر چیزی نیست مگر رخدادی ناچیز.