مجله
دفتر چهاردهم «بارو» در سومین شهریور ماه این قرن منتشر میشود. شهریور شاید تا سالها مهمترین ماهی باشد که در لحظهای نهچندان دور بر سرگذشت انسان ایرانی اثر گذاشته است. متنهای بارو را در این دفتر شاید بتوان «شهریوری» نامید، به این معنا که شماری رو به گذشته دارند و شماری رو به آینده؛ شماری از نویسندگان از چهرههای گذشته نوشتهاند و شماری از امکانهای آینده. شماری از داستانهایی که در چند گاهِ گذشته در «باروی داستان» منتشر کردهایم به این دفتر ضمیمه است. اکنون پس از «باروی شعر» میتوانید داستانهای کوتاه فارسی و ترجمهای از نویسندگان و مترجمان چند نسل بخوانید. نقاشی روی جلد همچون همیشه دستکارِ کیوان مهجور است.
در این دفتر مطالبی از این نویسندگان میخوانید: م. ف. فرزانه، داریوش آشوری، محمد قائد، اکرم پدرامنیا، رضا فرخفال، فرشته مولوی، علی شاهی، محسن یلفانی، یارعلی پورمقدم، محمدرضا پورجعفری، محمدرضا صفدری، سعید مقدم، سهراب مختاری، سودابه اشرفی، صالح نجفی، فرناز حائری، زهرا خانلو، حسین مرتضائیان آبکنار، علی صدر، حمید فرازنده، وازریک درساهاکیان، مریم پوراسماعیل، کیهان خانجانی، ناصر غیاثی، نسیم خاکسار، عبدالمجید احمدی، علی اسداللهی، علیرضا سیفالدینی، فریدون مجلسی، کوشیار پارسی، مازیار اخوت، احمد خلفانی، محبوبه موسوی، مسعود سالاری، نگین کیانفر، احسام سلطانی، فاطمه ترابی، رامین احمدی، عباس سلیمی آنگیل، عبدالوهاب احمدی، ناهید جمشیدی، آزاد عندلیبی
دفتر چهاردهم «بارو» در سومین شهریور ماه این قرن منتشر میشود. شهریور شاید تا سالها مهمترین ماهی باشد که در لحظهای نهچندان دور بر سرگذشت انسان ایرانی اثر گذاشته است. متنهای بارو را در این دفتر شاید بتوان «شهریوری» نامید، به این معنا که شماری رو به گذشته دارند و شماری رو به آینده؛ شماری از نویسندگان از چهرههای گذشته نوشتهاند و شماری از امکانهای آینده. شماری از داستانهایی که در چند گاهِ گذشته در «باروی داستان» منتشر کردهایم به این دفتر ضمیمه است. اکنون پس از «باروی شعر» میتوانید داستانهای کوتاه فارسی و ترجمهای از نویسندگان و مترجمان چند نسل بخوانید.
عبدالمجید احمدی
لنین در نامههای جداگانه خطاب به کمیسر خلق امور داخله، فِلیکس دزرژینسکی و کمیسر خلق آموزش و پرورش، آناتولی لوناچارسکی دستور داد تا فهرستی از افراد واجد شرایط تبعید از کشور تهیه کنند. اولویت با نویسنگان پرنفوذ، روزنامهنگاران و سیاستمدارن، اقتصاددانها، متخصصان علوم فنی و استادان دانشگاه بود. «باید سامانهای طراحی شود تا براساس آن همهٔ این عوامل دولتهای خارجی و این درواقع جاسوسان نظامی به دام افتاده و دستگیر شوند. سامانهای که همواره فعال و مؤثر باشد. ما باید سیستماتیک این عوامل دولتهای خارجی را از کشور تبعید کنیم».
علیرضا سیفالدینی
دوربینی که کافکا برای روایت و ثبت صحنههای آثارش به کار میبرد، تقریباً با دوربینِ همۀ نویسندگان تفاوت دارد. به دلیل اینکه او برای دوربیناش از عدسی واید استفاده میکند. اما این انتخاب ارادی نیست. او چیزی در نزدیکی خود ندارد. همهچیز آنجاست. همهچیز دور است؛ بهجز بیماری، که موذیانه به او نزدیک میشود. ابزار او کلمات است؛ کلماتِ بدون صوت. او با کلمات و از طریق کلمات سخن گفته است. با آثار کوتاه و بلندش، با یادداشتها و نامههایش. اما «نامه» نیز هر چند که یکی از راههای مهم ایجاد و حفظ ارتباط در عصر او محسوب میشود، بهانهای است برای این انسانِ شیفتۀ «دوری».
حمید فرازنده
علی صدر
کمابیش در عمومِ فرهنگها و باورها، به شکلی و به زبانی، تاکید شده از قضاوتکردن بپرهیزیم چرا که امریست پیچیده و چندوجهی و صورت صحیح و عادلانهاش، اگرنه محال، دستکم به شکلِ ناباورانهای دشوار است. عبارت مشهورِ “قضاوت نکنید، مبادا قضاوت شوید” مدعیان بسیار دارد و نسخهای از آن را در هر فرهنگی میتوان یافت. با این حال، این شعارِ پسندیده در عمل چندان موثر نبوده و انسان کماکان گرایشی شهوتآلود و انکارناپذیر به قضاوت، حکمدادن و اتهامزدن دارد. تکیه بر صندلی قاضی در دادگاهی خیالی و قراردادن دیگری در جایگاه متهم، از جذبهای رازگونه برخوردار است که گویی نمیتوان در برابرش مقاومت کرد.
داریوش شاهینراد
به یاد بیاوریم میخائیل بولگاکف در یادداشتهای یک پزشک جوان چه تصویری ترسیم میکند؛ پزشک همیشه باید آماده به خدمت باشد؛ نه خود فضای خصوصی دارد نه دیگری در برابر او. حوزههای گوناگون زندگی او مدام با یکدیگر و با حوزههای زندگی بیماران تلاقی میکنند و به هم میآمیزند و در هم میتنند. برنامهٔ زمانی از پیش تعیین شده برای پزشک هیچگاه عیناً اجرا نمیشود: این پزشک است که باید خود را با تغییرات اتفاقی تطبیق دهد.
آنتون چخوف نیز پزشک بود و رئالیسم چخوفی را هم میتوان تا حدود زیادی بازتاب چنین تجربهٔ زیستهای دانست: پزشکی بیشتر به فهرستها تمایل دارد تا به ساختارها.
علی شاهی
نوع دیگری از «سخن صادق» در ادیسه وجود دارد که شرط امکانِ خود را نه در گذشته، که در آینده مییابد. این جنس از سخن، پیش از آنکه مرجعاش حاضر و یا حتی موجود باشد، به زبان میآید اما جایگاه و مرجعیت سخنگو چنان است که شنوندهی سخن، آنرا صادق و محتوم میپندارد. این سخن صادق هم، کماکان دارای مرجع و مصداق است و بر این مرجع و مصداق، منطبق. اما انطباقی که در آیندهای دور یا نزدیک، رخ خواهد داد: پیشگویی. تیرزیاس به اولیس میگوید: «تو خود نیز اگر از سرآمد و مرگ برهی، پس از آنکه همراهانات را از دست دادی، بر نشسته بر کشتیای بیگانه، با حالی اندوهبار، دیر به میهنات بازخواهی گشت». و اولیس در آینده، هم تمام همراهاناش را از دست خواهد داد، هم آن کشتی بیگانه را بازخواهد شناخت (کشتی فئاسیان) و هم حال نزار خود را به هنگام بازگشت به ایتاک.
محمد قاسمزاده
آبه در زمانهای زندگی میکرد که آشوب و جنگ بر آن حاکم بود. دخالت ژاپن در جنگ جهانی دوم که تأثیر مخربی بر این کشور داشت، آبهٔ جوان را دگرگون کرد تا آنجا که نتوانست تحصیلات دانشگاهیاش را در پزشکی به پایان برساند و در پایان جنگ حتا به شغل دستفروشی روی آورد. با این قریحهٔ خلاق او از همان اولین داستانهای کوتاهش نمایان بود، تا آنجا که با اولین اثر، جایزهٔ اکوتاگاوا را برد. داستانهای آبه را باید در شمار داستانهای غیرمحاکاتی به حساب آورد، چراکه هیچ تقلید یا نمونهبرداری از جهان بیرون، آنچنانکه ارسطو و بعدها بسیاری نظریهپردازان رئالیست در تعریف محاکات میگویند، در آثار او دیده نمیشود. اما طبق نظر تودوروف، این فراروی از جهان واقع با شگفتی و حیرت همراه است و همین شگفتی نوشتههای او را از تمثیل دور میکند. در تمثیل، وقتی شخصیتهای داستان با مفهومی که نویسنده برای آن قائل بوده، مطابقت داده میشود، مفهوم داستان کاملاً آشکار میشود.
بندگی یا بردگی بدین معنا تصوری است که از فلسفهی یونانی تا روشنگری به روایت کانتی همواره آماج حملهی تفکر اخلاقی-سیاسی بوده است. زیستن در وضعیت بردهوار زیستنی است که در آن میل توان تحققبخشیدن به خود یا بیانکردن خود را به شکلی ایجابی ندارد. بردگی بدین معنا نه یک رابطهی اجتماعی بین یک سرور و یک برده، بلکه وصف وضعیت موجودی است که بیماری در بدن او رخنه کرده است. اخلاق اسپینوزا به جای شرارت و گناه و پادافره از بیماری و سلامتی سخن میگوید. برده موجودی نیست که به شکل حقوقی در اسارت شخص دیگری باشد، بلکه موجودی است که به واسطهی نوعی بنبست زیستی، قادر به تحققبخشیدن به توان خود نیست.
ترجمهٔ سهراب مختاری
روی میز یک تکهٔ بزرگ نان بود. پدر یک چاقو آورد تا آنرا نصف کند. اما با آنکه چاقو محکم و تیز بود و نان نه چندان نرم و نه چندان خشک، چاقو در نان فرو نرفت. ما بچهها حیرت زده سرمان را رو به پدر بالا گرفته و نگاهش میکردیم. گفت: «چرا بهتتان زده. موفق شدن از عدم توفیق عجیبتر نیست؟ بروید بخوابید. شاید که از پسش برآمدم.» رفتیم بخوابیم. اما گاه و بیگاه در هر ساعت از شب هر بار یکی از روی تختش بلند میشد و سرک میکشید که ببیند پدر چکار میکند. هنوز همان مرد بزرگ بود در یک لباسِ بلند، پای راستش را عقب برده بود و سعی میکرد چاقو را در نان فرو کند. صبح زود که بیدار شدیم پدر جاقو را زمین گذاشت و گفت: «ببینید، آنقدر سخت است که هنوز از پسش برنیامدهام.»
همهٔ دفترهای بارو
عبدالوهاب احمدی
آرون کتاب افیون روشنفکران را در سال ۱۹۵۵ نوشت. میدانیم که مارکس دین را افیون تودهها میدانست. و آرون مارکسیسم را افیون روشنفکران خواند. در سالهای پس از دومین جنگ جهانی بهسبب نقشی که ارتش سرخ شوروی در پیروزی بر نازیسم بازی کرد، اتحاد شوروی و مارکسیسم و استالین از جایگاهی والا نزد روشنفکران چپ و چپهای غیرحزبی برخوردار شدند. شیفتگی آنان به کمونیسم چندان بود که تبلیغات شورویستایانه را چشمبسته باور میکردند و چشم بر واقعیتهای هراسناک شوروی استالینی میبستند، به توجیه کنشها و کردوکار نظام توتالیتر میپرداختند و منتقدان و افشاگران آن را مینکوهیدند.
ملیحه بهارلو
آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی، در دوران حکومتش یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ بیش از چهار هزار نفر را کُشت که ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند: ناپدیدشدگان. در گورستان عمومی شهر سانتیاگو «دیوار یادبود»ی است که نام شماری از قربانیان روی آن حک شده و حتی جایی هم برای قربانیان بیشتر در نظر گرفتهاند، آنهایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نامشان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانوادهها هم هیچگاه نام قربانیان خود را گزارش نکردند چرا که هنوز از بازگشت پینوشهها هراس دارند و آن دیوار هرگز نام تمام کُشتگان، شکنجهدیدهها، تبعیدیها و اعدامیان را بر خود نخواهد دید.
داریوش آشوری
وقتی زندگینامهی رمبو را میخوانیم، نمیتوانیم جلودار شتاب خود سوی لحظهای شویم که آن را به چیزی افراطی بدل میکند، چیزی که ماقبلی نداشته و دیگر از نو آغاز نخواهد شد. مالارمه میگوید: “ماجرای یکهی تاریخ روح، او [رمبو] در زندگیِ خود شعرش را جراحی کرد.” چگونه پییر آرنو در کتابش پیرامون رمبو میکوشد این معما را روشن بگرداند، معمایی که پنجاه سال است میسوزد و الهام شاعرانه را مبهوت میکند و آن را از خود جدا میسازد مثل تیغی دودم؟ رمزگشاییِ حقیقیای برای این راز وجود ندارد و میبینیم که زندگینامهنویس از توضیحی به توضیح دیگر میلغزد، گویی سرگردان، در تذبذبی نهانی که رویکردی است بس پذیرفتنی در قبال پرسشی چنین. توضیحی که بر سرش توافق داریم به زودرنجیِ ادیبانه راه میبرد. تنها کتابی که رمبو در صدد انتشارش است نیز همانی است که او در آن با ادبیات وداع میگوید. چه او فصلی در دوزخ را از بین برده باشد یا خیر، این ویرانگری بخشی از معنای این صفحات است و سکوتی که به پیشوازش میآید نسبت به سکوت عامدانهی شاعر چیزی نیست مگر رخدادی ناچیز.