در تاریخِ ادبیات کمتر مثالی چون شهرتِ کافکا برای نادرستیِ نظریهٔ «نبوغِ کشفنشده» وجود دارد.
تحلیل رابطهٔ تئوری کارناوالیِ باختین، ارتباط آن با تبلیغات، گرتی مکداول، شخصیت محوری فصل سیزده (ناسیکا).
تحلیل رابطهٔ تئوری کارناوالیِ باختین، ارتباط آن با تبلیغات، گرتی مکداول، شخصیت محوری فصل سیزده (ناسیکا).
جیانگ فن
هان کانگ در سال ۱۹۷۰ در گوانگجو زاده شد، شهری در استانی در نزدیکی دماغهٔ شبهجزیرهٔ کره، با جمعیتی حدود ۶۰۰هزار نفر در آن دوران. پدرش، هان سونگ وون، رماننویسی برجسته و برندهٔ جوایز ادبی زیادی بود (در دههٔ گذشته هان نیز بسیاری از آن جوایز را برده است). هردو برادر هان نیز نویسندهاند. پدرش علاوه بر نویسندگی معلم بود و خانواده بهدلیل شغل او مرتب جابهجا میشد. هان در دورهٔ کودکی در پنج مدرسهٔ ابتدایی مختلف درس خواند، و نوعی ثبات را در کتابها جستجو میکرد.
علیرضا سیفالدینی
دوربینی که کافکا برای روایت و ثبت صحنههای آثارش به کار میبرد، تقریباً با دوربینِ همۀ نویسندگان تفاوت دارد. به دلیل اینکه او برای دوربیناش از عدسی واید استفاده میکند. اما این انتخاب ارادی نیست. او چیزی در نزدیکی خود ندارد. همهچیز آنجاست. همهچیز دور است؛ بهجز بیماری، که موذیانه به او نزدیک میشود. ابزار او کلمات است؛ کلماتِ بدون صوت. او با کلمات و از طریق کلمات سخن گفته است. با آثار کوتاه و بلندش، با یادداشتها و نامههایش. اما «نامه» نیز هر چند که یکی از راههای مهم ایجاد و حفظ ارتباط در عصر او محسوب میشود، بهانهای است برای این انسانِ شیفتۀ «دوری».
حمید فرازنده
ادبیات برای گلشیری یعنی همهچیز؛ خود چنین گفته بود، و نیستی یعنی آنجا که ادبیات نیست. این تعریفی است که با آنکه در نگاه نخست برازندهٔ شخصیت ادبی او مینماید، اما موقعیتی است بس سوزاننده... ادبیات برای گلشیری یعنی همهچیز. و این خیال بهتدریج برای او تبدیل به یک وسواس ذهنی شد، همانگونه که برای پروست نیز چنین بود. کار از این سؤال برای او شروع میشود که علت این همه درجازدن چیست؟ چطور میشود که این همه فرصت مغتنم بخار میشود و بر باد میرود؟ چرا ما هرگز از تاریخ درس نمیگیریم؟ گلشیری به این نتیجه میرسد که باید به گذشته بازگشت و دید ما چه چیز یا چیزها آنجا فراموش کردهایم.
ویکتور هوگو
شکسپیر هم چون دیگر شاعران دوران خود، روی برگههای پراکنده چیز مینوشت. هر کدام از متنهایی که به ضرورتِ اجرا برای دستهی بازیگرانش مینوشت، فوری توسط آنها حفظ و تمرین میشد بیآنکه کسی وقت بازنویسی از روی نسخهی اصلی را داشته باشد. همزمانیای میان اجرای نمایش و انتشار متن آن هم روی نمیداد. چاپخانه زیر بار نمیرفت. اجرای نمایش حکم انتشار آن را داشت. تازه آثار منتشر شده هم عنوانهایی گمراهکننده بر خود داشتند… به همین خاطر، دوران خلاقیت شکسپیر در هالهای از ابهام فرورفته و تعیین تاریخ دقیق نگارش هرکدام از آثارش بسیار دشوار است.
عبدالوهاب احمدی
فریدون هویدا بر این باور است که این الگوی اسطورهای از زمان بنیادگذاری امپراتوری ایران بهدست کوروش و در تمام دوران درازآهنگ پادشاهی با سایهروشنها و تفاوتهایی تکرار شده است. پادشاهان بهویژه بنیادگذاران دودمانهای پادشاهی هنگامی که کشور دچار آشوب و هرجومرج و دستخوش ستمگری بوده است با توانایی امور کشور را سروسامان میدهند و بااقتدار فرمان میرانند اما چندی دیرتر به خود غرّه میشوند و راه ستمگری و بیعدالتی در پیش میگیرند و اگر نمیرند یا نیرویی بیگانه سرنگونشان نکند نظام پادشاهیشان رو به ضعف و نا کارآمدی میگذارد و نارضایی فرا گیر سبب ازهمپاشیدگیاش میگردد.
یاشار جیرانی
این انسان مدرن در سال ۱۴۰۱، بدون اینکه طرح و برنامهای داشته باشد، بدون اینکه هیجان تناهی بر او غلبه کرده باشد، خود را در نابترین صورت ممکن به عنوان یک قدرت سیاسی-اجتماعی ابراز کرد. و این دقیقاً کاری بود که در طول صد و چند سال پس از تولدش برای نخستین بار انجام داد. اسلاف او فعالیت سیاسی کردند، حزب تشکیل دادند، «فلسفه» بافتند، فیلم ساختند، شعر گفتند، حتی انقلاب کردند، اما هرگز نتوانستند خود را ابراز کنند. تاریخ «جنبش» انسان مدرن ایرانی این را نشان میدهد.
نکاتی خواندنی و مغفولمانده دربارهٔ مهمترین کتاب تمدن بشر.
گفتگوی فیلیپ راث و میلان کوندرا در آخرین سالهای عمر او.
در حالِ تکوینِ خودآگاهی و شکلگیریِ زنِ امروزِ ایرانی هستیم.
آیا آنچه اینجا دیدگان تاریخ را دوباره بینا میکند چیزی جز شبکهای از حمایتها و لطفها یا صرفاً تعارفهاست؟ ممکن است پاسخ دهید بدونِ اینها سارق ادبی را از خالقِ آن، سایه را از تَن تشخیص نخواهیم داد.
روسیه را نه عرفان نجات میدهد، نه زهد و نه تقوا. روسیه نیازمند آن است تا حس کرامت انسانی در فردفرد جامعه بیدار شود، حسی که قرنهاست زیر خروارها کثافت و لجن مدفون شده!
اگر بگویم من عاشق بشریتم، تمام مردم دنیا را دوست دارم و تکتکشان برایم عزیز و ارزشمندند، باور نمیکنید؟ باور کنید سهل است دوستداشتن کسانی که از آدم دورند و انتظار خاصی ندارند جز شعر و شعار.
در باروی شعر ۱. مهم برایمان شعر است، بدونِ صفت یا پیشوند و پسوندی خاص یا تعریفی دگماتیستی از شعر، چنانکه در سالهای اخیر در ایران رایج شده است [شعرِ پیشا-؛ شعرِ پسا-؛ شعرِ زبان؛ شعرِ ساده و الخ)؛ ۲. از هر شاعری ـــچه ایرانی چه غیرایرانیـــ که شعری منتشر میکنیم، میکوشیم حتیالامکان شعرهای مطلوبِ بیشتری منتشر کنیم تا خواننده با پهنهٔ بزرگتری از شعرِ او مواجه شود؛ ۳. همهٔ شعرها ـــچه فارسی چه غیرفارسیـــ در تحریریهٔ باروی شعر بررسی و تطبیق میشود؛ ۴. شعر برای بررسی پذیرفته میشود. ||| در این شماره شعرها و ترجمههایی میخوانید از: محمود داوودی، یونس تراکمه، کامران بزرگنیا، مرتضی ثقفیان، محمود مسعودی، عبدالعلی عظیمی، پژمان واسعی، ناصر نبوی، سیداشکان خطیبی، پژمان واسعی، امین حدادی، مازیار چابک. ||| باروی شعر گاهبهگاه در وبسایتِ بارو و در قالب نسخهٔ پیدیاف منتشر میشود.
توجّهِ ژابِس به رازها و پیچیدگیهای زبان با دغدغهی او در به کار بُردنِ موسیقی کلام و صنایعِ شعری به هم میآمیزد و دیگر مرزی برای نثر و شعر بر جا نمیمانَد، و او همهی آنها را با هم و در کنارِ هم به کار میزند. کتاب، این آشیانِ واژهها، این زهدانِ هستی، نه تنها نویسنده را در پناهِ خود نمیگیرد، که او را به سرگردانی و اضطراب و وحشت میکشانَد هزاردالان است کتاب. بهگمانَت بیرون میروی از آن، فرو میروی در آن. هیچ امیدی به رهایی خود نداری. همین برایَت میمانَد که اثر را نابود کنی. ناتوان ای از گرفتنِ تصمیم. آگاه ام به تشدیدِ آرام ولی قطعی اضطرابِ تو. دیوار از پسِ دیوار. در انتها، چهکسی به انتظارِ تو است؟ _ هیچکَس. چه کسی ورقَت خواهد زد، از تو رمز خواهد گشود، دوستَت خواهد داشت؟ چه بسا، هیچکَس. تنها ای در شب؛ تنها ای در جهان. تنهایی تو تنهایی مرگ است.
دغدغۀ ایماژیستها در خصوص فرم و تکنیک شعری و میل آنان به فوریت تأثیری که از نزدیکترین پیوندهای ممکن بین کلمه و ابژه حاصل میشود تا حدودی برنامهای برای ارتقای فن نوشتن بود که بر شاعران و منتقدان فرمالیست مانند الیوت و ریچادرز و رنسام تأثیر گذاشت. اما جنبش ایماژیسم پیوندهای پیچیدهتری دارد: دلمشغولی به تکنیک و سطوح، نور و رنگ، آن را با امپرسیونیسم ارتباط میدهد؛ و مفهومی که پاوند تحت عنوان «بازنمایی» بیان میدارد یادآور پافشاری هنری جیمز بر این است که کار نویسنده بیشتر «نشان دادن» است نه «گفتن». منتقدان جدیدتر این جنبش را کوششی برای خلق شعر به عنوان موجودیتی یگانه دانستهاند که، بر خلاف شعر سمبولیک یا تمثیلی، به جای بیان احساسات درونیِ شاعر، واقعیت عینیِ خود را تشدید میکند... چند شعر از ایماژیستها میخوانیم.
سودابه اشرفی
«درست؟ حالا اینجا را دقت کنین!» هیچ تغییری در حالت صورتش پیدا نشده بود اما امیدم را از دست ندادم. متأسفم که به اطلاع شما برسانم بعد از مطالعه و مشورت بسیار به این نتیجه رسیدیم که این اثر به هیچ وجه قابل عرضه به ارشاد نیست و بدون شک در صورت چاپ، مقدار زیادی از آن حذف خواهد شد که احتمالاً شما راضی نخواهید بود و نهایتاً کتاب اجازه چاپ نخواهد گرفت... در پایان هر جمله در انتظار واکنش او مکث میکردم. تا بالاخره با این جمله عکسالعمل نشان داد...
کیهان خانجانی
مردم ریخته بودند خیابان برای اعتراض… صدای شعار بود و بوقِ ممتد ماشین… درِ دکانش را بسته بود و بیرون را نگاهنگاه میکرد… دید کیکا همراه ایلماه میآیند… ناگاه صدای شلیک بلند شد… جمعیت دویدند به هر طرف… کیکا تیر خورده و افتاده بود زمین… لباسش سرخِ سرخ… او تندی پاشنهی گیوه را ورکشید و درآمد از دکان… با ایلماه رساندندش بیمارستان اما دیر بود… ایلماه به هر ضرب و زوری نگذاشت کیکا را ببرند سردخانه… میدانست میخواهند فردا در خلوت خاکش کنند… بختیاریها چه آیینها دارند برای خاکسپاری… سرت سلامت هم نگفتم به دکاندار. خیابان تاریک را پی گرفتم رفتم. صدچی توی کلهام بود؛ قیافهی کیکا، صدای ایلماه.
رضا فرخفال
داستان کوتاهی از رضا فرخفال. فرخفال کارش را در جنگ اصفهان با انتشار چند داستان در اواخر دههٔ ۱۳۴۰ شروع کرد. از او مقالات، داستانها و ترجمههای گوناگونی در ایران منتشر شدهاست. فرخفال از فارغالتحصیلان دانشگاه پهلوی و دانشگاه کنکوردیا است و در دانشگاه مکگیل و دانشگاه ایالتی ویسکانسین به تدریس زبان فارسی مشغول بودهاست. او اکنون در دانشگاه ایالتی کلرادو در بولدر تدریس میکند. از آثار او: «زنی آرایش روزگار؛ در حالات شعری طاهره قرةالعین»، «آه استانبول (هفت داستان کوتاه)»، «حدیث غربت سعدی»، «ترجمهٔ رمان عالیجناب کیشوت اثر گراهام گرین»، «رجمهٔ رمان یک روز از زندگی ایوان دنی سوویچ از الکساندر سولژنیتسین».
آرون کتاب افیون روشنفکران را در سال ۱۹۵۵ نوشت. میدانیم که مارکس دین را افیون تودهها میدانست. و آرون مارکسیسم را افیون روشنفکران خواند. در سالهای پس از دومین جنگ جهانی بهسبب نقشی که ارتش سرخ شوروی در پیروزی بر نازیسم بازی کرد، اتحاد شوروی و مارکسیسم و استالین از جایگاهی والا نزد روشنفکران چپ و چپهای غیرحزبی برخوردار شدند. شیفتگی آنان به کمونیسم چندان بود که تبلیغات شورویستایانه را چشمبسته باور میکردند و چشم بر واقعیتهای هراسناک شوروی استالینی میبستند، به توجیه کنشها و کردوکار نظام توتالیتر میپرداختند و منتقدان و افشاگران آن را مینکوهیدند.
آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی، در دوران حکومتش یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ بیش از چهار هزار نفر را کُشت که ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند: ناپدیدشدگان. در گورستان عمومی شهر سانتیاگو «دیوار یادبود»ی است که نام شماری از قربانیان روی آن حک شده و حتی جایی هم برای قربانیان بیشتر در نظر گرفتهاند، آنهایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نامشان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانوادهها هم هیچگاه نام قربانیان خود را گزارش نکردند چرا که هنوز از بازگشت پینوشهها هراس دارند و آن دیوار هرگز نام تمام کُشتگان، شکنجهدیدهها، تبعیدیها و اعدامیان را بر خود نخواهد دید.
میخواهم به خوانشِ یک ترکیب در شاهنامه بپردازم که، به گمانِ من، قرنها نادرست خوانده شده است. زیرا از حدودِ دو قرن پس از روزگارِ فردوسی اشارتِ تاریخیِ آن تا این زمان از یادها رفته بوده است. و خواهم گفت که چهگونه. و آن خواندنِ سُرو-تاج (sorū-tāj) است به صورت سَر-و-تاج (sar-o-tāj). سُرو-تاج ترکیبی ست از «سُرو»، به معنایِ شاخ + تاج. و سرجمعِ آن به معنایِ «تاجِ شاخدار». این ترکیب- بر اساسِ «پیکره»یِ واژگانی که در فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی گرد آورده اند، سی بار در شاهنامه آمده است، هم برایِ شاهنشاهانِ افسانهای، مانند کیکاووس و کیخسرو و ضحّاک و افراسیاب، و هم، بیش از آنها، برایِ شاهنشاهانِ ساسانی.
تراشههای کوبا | ترجمهٔ سودابه اشرفی
کوبا را بیش از آنکه شناخته باشیم، شنیدهایم. شاید کمتر کشوری در سدهٔ بیستم بتوان یافت که یکدو دهه بهاندازهٔ کوبا در روزنامهها و شبنامههای ایران مطرح شده باشد. کوبا را بیش از آنکه از دریچهٔ ادبیات و هنر مستقلش نگریسته باشیم از دریچهٔ انقلاب کمونیستیاش در میانهٔ سدهٔ بیستم به یاد میآوریم. از ادبیات کوبا اندک و از ادبیات معاصر کوبا بسیار اندک به فارسی نوشته یا ترجمه شده است. این کتاب را شاید بتوان دریچهای نو گشوده به جهان داستانی طیفی از نویسندگان حال حاضر کوبا تلقی کرد.
Positions
Z ou F
Chemins d’antan
La condition bilingue
«رز سپید» اسم یک گروه از روشنفکران آلمانی در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم است که بر اساس مسئولیت خود در برابر حکومت فاشیستی شروع به پخش اعلامیه علیه جنگ و دفاع از حقوق همهٔ شهروندان میکند. این جوانان که به طور عمده غیر سیاسی بودند، مورد تعقیب قرار میگیرند ودر کنار باقی افراد گروه دو تن از آنان که خواهر و برادر بودند، به دست حکومت فاشیستی کشته میشوند. در آلمان بسیاری از مدارس، کتابخانهها و… به نام آنها یعنی سوفی و هانس شل است.
شاید لازم باشد برخی بخشهای کتاب در چاپهای بعدی دچار تغییراتی شود و بخشهایی نیز به آن افزوده شود، از جمله سطرهایی در ستایش شجاعت ساکنان وطن و ـــ اگر دست داد ــــ شادمانی از آزادی میهن. ایران در وضعیت نگرانکنندهٔ کنونی، اگر قرار است بختی برای بقا داشته باشد، باید از خطر دو گروه نجات یابد: ایرانستیزان و ایرانپرستان. مطالعهٔ این کتاب شاید مهر میهن را در دل خواننده بنشاند و او را از این دو طیف افراطی، که در کار ستیز کینهتوزانه و پرستش نابخردانهاند، در امان نگه دارد.
شاهرخ همان ابتدای گفتوگو به فرهاد میگوید: «باغت شاد نیست.» آنچه مهم است چراییِ این اندوه است. چرا نقاشیِ باغ به قول شاهرخ «رنگ هم ندارد» یا اگر رنگی هست «بیشتر در طیفهای مختلف خاک است»؟ چه چیزی یا چه کسی به خاک سیاه نشسته؟ فرهاد در پاسخ «باغ علیزاده» را وصف میکند، باغ لاهیجان کودکیاش را. وصفی رمانتیک و مالیخولیایی اما وفادار به آنچه که بود، به گذشته...
حمید فرازنده
جملهای کلیشهای هست که غالباً دربارهٔ کارهای محصص اینجا و آنجا میخوانیم: جملهای با این مضمون که: او تکنیک غرب را با فرهنگ ایرانی درآمیخت. جملهٔ که تا خود میشنید از خشم صورتش گر میکشید. حدسش دشوار نیست که این جمله، اولین بار در واقع از سر استیصال بر زبان رانده شده و بعد طوطیوار تکرار شده است: یک حالت دفاعی در برابر موقعیتی که گویندگان آن جمله به طور جبری با آن رو به رو شدهاند.
حمید فرازنده
یکی از راههای مطمئنِ خودکشیِ مزمن در کشورهایی که میانهای محکم با هنرهای تجسّمی ندارند، این است که در آن جاها نقاش یا مجسمهساز به دنیا بیایید، و یا بدتر، مثل مارکو گریگوریان به دست تقدیر محکوم به زندگی در آن جاها شوید. مارکو از همان سالهای کودکی به همراه خانوادهاش به طور پیوسته در کوچ و تبعید از کشوری به کشور دیگر، و از شهری به شهر دیگر بوده است. تاثیر این آوارگی در تمام دورههای کاری او مشهود است.
امیر رستگار
در میان تمام هنرمندان جدید آلمانی که از دههٔ هفتاد میلادی به بعد در دنیای هنر مطرح بودهاند، باسابقهترین و خلاقترین و اصیلترین هنرمند همانا آنسلم کیفر است. او که تنها چند ماه قبل از نبرد نهایی اروپا در جنگ جهانی دوم در آلمان به دنیا آمده بود، شاهد پیامدهای جنگهای مدرن و تقسیم سرزمینش بود. کیفر دربارهٔ گذشتهٔ خود گفته است: «درست در شب تولدم در یک بیمارستان، خانهمان بمباران شد.»